جدول جو
جدول جو

معنی دیرروی - جستجوی لغت در جدول جو

دیرروی(ضَ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
دیررو، دیر روینده، آن تخم که دیر از خاک سرزند، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داربوی
تصویر داربوی
چوب یا شاخۀ درخت عود، عود، داروی خوش بو که در آتش بریزند، برای مثال تا صبر را نباشد شیرینی شکر / تا بید را نباشد بویی چو داربوی (رودکی - ۵۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیرانی
تصویر دیرانی
صاحب دیر، دیرنشین، برای مثال گفت کای کهنه پیر دیرانی / چیست این کسوت مسلمانی (جامی۱ - ۲۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیرروز
تصویر تیرروز
روز سیزدهم از هر ماه خورشیدی، روز تیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشروی
تصویر پیشروی
پیشرفت، پیش رفتن، پیشوایی، راهنمایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیررنج
تصویر دیررنج
بردبار و شکیبا و کسی که دیر برنجد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیروزی
تصویر دیروزی
مربوط به دیروز، کنایه از مربوط به گذشته
فرهنگ فارسی عمید
(وْ)
که رأی و اعتقادی چون دیو دارد. بد و زشت. تندخوی و خشمناک. (ناظم الاطباء) :
گفتم از طبع دیورای بترس
عجز من بین و از خدای بترس.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَطْ وَ)
جویندۀ پیر
لغت نامه دهخدا
(وْ)
دهی است از دهستان اشکور پائین بخش رودسر شهرستان لاهیجان با 25 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
نام ناحیه ای از آذربایجان بنزدیکی اردبیل بوده است و در تاریخ زندگی ابونصرمملان ممدوح قطران تبریزی نام آن آمده است و قطران در چکامه ای ضمن ستایش او گفته است:
وغاش را بس، پیکار اردبیل، دلیل
هنرش را بس پیکار دارموی بیان،
(از کتاب احوال و اشعار رودکی ج 2 ص 709)
لغت نامه دهخدا
عود، (صحاح الفرس) :
تا صبر را نباشد شیرینی شکر
تا بید را نباشد بوئی چو داربوی،
رودکی (از صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نام محلی کنار راه بابل و چالوس میان دزرک و علی آباد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
پریرو. که روی چون پری دارد. پریچهر. پریچهره. پری رخ. خوبرو. زیبارو:
پریروی دندان بلب برنهاد
مکن گفت از این گونه بر شاه یاد.
فردوسی.
ده اسب گرانمایه با تاج زر
پریروی ده با کلاه و کمر.
فردوسی.
برآمیز دینار و مشک و گهر
پریروی ده با کلاه و کمر.
فردوسی.
فراوان پرستنده بر گرد تخت
بتان پریروی بیداربخت.
فردوسی.
همی لختکی سیب هر بامداد
پریروی دختر بدین کرم داد.
فردوسی.
قباد آن پریروی را پیش خواند
بزانوی کندآورش برنشاند.
فردوسی.
پریروی گلرخ بتان طراز
برفتند و بردند پیشش نماز.
فردوسی.
ده اسب آوریدش بزرین لگام
پریروی زرین کمر ده غلام.
فردوسی.
دو پنجه پریروی بسته کمر
دو پنجه پرستار با طوق زر.
فردوسی.
فراوان پرستنده بر گرد تخت
بتان پریروی فرخنده بخت.
فردوسی.
ز ساقیان پریروی پرنیان برگیر
میی چنانکه چو جان در بدن بوددر دن.
سوزنی.
صف زده بینم پریرویان به پیش صدراو
چون سلیمانست گویی خواجه و ایشان پری.
سوزنی.
مبادت یکزمان جان و دل از لهو و لعب خالی
جز از عشق پریرویان نباشد در دلت سودا.
سوزنی.
بگفت آنجاپریرویان نغزند
چو گل بسیار شد پیلان بلغزند.
سعدی (گلستان).
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پریرویان قرار از دل چو بستیزند بستانند.
حافظ.
نه بزم باده ای نی شوخ چشمی نی پریروئی
بدین آشفتگی چون بشکفانم چین ابروئی.
طالب آملی
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بردخون است که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع است و 105 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
که روی چون عید دارددر بشاشت و خندانی، بمناسبت شادی و نشاط عید، کنایه از محبوب است، (آنندراج) :
از در دلها همه دریوزۀ جان میکنم
عیدرویان هر زمان خواهند قربانی توئی،
نورالدین ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گوینده از دور، متکلم از فاصله بسیار،
مؤلف این کلمه را بجای کلمه رادیو برگزیده است
لغت نامه دهخدا
(رَ)
عمل پیشرو. بجلو رفتن و پیشرفت کردن، امامت. دلهثه. (منتهی الارب). قیادت:
آلت خسروی و پیشروی
همه داده ست مر ترا یزدان.
فرخی.
، تجاوز از حد طبیعی. رجوع به پیشروی کردن شود، ترقی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان میان خواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه واقع در 15 هزارگزی خاور رود و 15 هزارگزی خاور راه شوسۀ عمومی تربت به نیازآباد. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِ دَ / دِ)
دیرروی، کندروینده، که به کندی ببالد و بروید
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
کندرو. (یادداشت مؤلف). کند، بطی ٔ: و ستاره از بهر آن دیررو گردد. (التفهیم). ثفال، شتر دیررو. (السامی فی الاسامی)
لغت نامه دهخدا
آنچه که پشت و روی آن از جهت طرح و رنگ اختلاف داشته باشد (مانند پارچه)، کسی که قولش خلاف عملش باشد منافق، گل رعنا (زیرا که یک روی آن سرخ است و روی دیگر زرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیروزی
تصویر دیروزی
منسوب به دیروز دیروزین، تازه پدید آمده: طفل دیروزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیررنج
تصویر دیررنج
بردبار و شکیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیررام
تصویر دیررام
خودسر، که آسان تن به اطاعت ندهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرانی
تصویر دیرانی
دیر نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیرروز
تصویر تیرروز
روز سیزدهم از هر ماه شمسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داربوی
تصویر داربوی
چوب عود شاخه عود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریروی
تصویر پریروی
که رویی چون پری دارد پریچهره زیبا روی خوبروی پریرخ پریرو
فرهنگ لغت هوشیار
عمل پیشرو بجلو رفتن پیشرفت، ترقی ارتقا، پیشوایی قیادت: آلت خسروی و پیشروی همه داده است مر ترا یزدان. (فرخی)، تجاوز کردن از حد طبیعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داربوی
تصویر داربوی
چوب عود، شاخه عود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیرانی
تصویر دیرانی
((دَ))
منسوب به دیر، دیرنشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیرپای
تصویر دیرپای
پایدار، بادوام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشروی
تصویر پیشروی
((رَ))
پیشرفت، رشد، پیشوایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیرزیوی
تصویر دیرزیوی
عمر طولانی، طول عمر
فرهنگ واژه فارسی سره