جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با داربوی

داربوی

داربوی
چوب یا شاخۀ درخت عود، عود، داروی خوش بو که در آتش بریزند، برای مِثال تا صبر را نباشد شیرینی شکر / تا بید را نباشد بویی چو داربوی (رودکی - ۵۱۳)
داربوی
فرهنگ فارسی عمید

داربوی

داربوی
عود، (صحاح الفرس) :
تا صبر را نباشد شیرینی شکر
تا بید را نباشد بوئی چو داربوی،
رودکی (از صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا

دارموی

دارموی
نام ناحیه ای از آذربایجان بنزدیکی اردبیل بوده است و در تاریخ زندگی ابونصرمملان ممدوح قطران تبریزی نام آن آمده است و قطران در چکامه ای ضمن ستایش او گفته است:
وغاش را بس، پیکار اردبیل، دلیل
هنرش را بس پیکار دارموی بیان،
(از کتاب احوال و اشعار رودکی ج 2 ص 709)
لغت نامه دهخدا

داربی

داربی
شخصی است که در سال 1723 میلادی ظفرنامۀ شرف شرف الدین علی یزدی را از روی ترجمه فرانسوی آن به انگلیسی ترجمه نموده است، (از سعدی تا جامی از ادوارد برون چ حکمت ص 390)
لغت نامه دهخدا

داربو

داربو
چوب عود است که بهر بخورش سوزند، (برهان)، رجوع به داربوی شود
لغت نامه دهخدا

داربو

داربو
گاستن داربو، ریاضی دان فرانسوی که در شهر نیم متولد شده است، بین سالهای 1842 و 1918 میلادی زیسته و کار اصلی اوبیشتر در محاسبات هندسی ’بینهایت کوچک’ بوده است
لغت نامه دهخدا

داریوش

داریوش
نگهبان نیکی، دارنده نیکی، فرزند ویشتاسب از شاهان بزرگ هخامنشی، مرکب از دارا + وهو (نیکی)، نام چندتن از پادشاهان هخامنشی
داریوش
فرهنگ نامهای ایرانی