جدول جو
جدول جو

معنی دیادین - جستجوی لغت در جدول جو

دیادین
(دَ)
جمع واژۀ دیدن. (یادداشت مؤلف). رجوع به دیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دهاقین
تصویر دهاقین
دهقان ها، رئیس ده ها، کشاورز ها، دهقان ها، جمع واژۀ دهقان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دکاکین
تصویر دکاکین
دکّان ها، مغازه ها، جمع واژۀ دکّان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میادین
تصویر میادین
میدان ها، محوطه های معمولاً دایره ای شکل، کنایه از جنگ ها، نبردها، مکانهای فروش کالایی معیّن، میدان عمل ها، جمع واژۀ میدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیریدن
تصویر دیریدن
دیر شدن، طول کشیدن، به طول انجامیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جدیدین
تصویر جدیدین
شب و روز (زیرا هرگز کهنه نمی شوند)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی دین
تصویر بی دین
آنکه دین ندارد، لامذهب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیبادین
تصویر دیبادین
دی به دین، نام روز بیست و سوم از هر ماه خورشیدی که زردشتیان در این روز جشنی برپا می کردند
فرهنگ فارسی عمید
کوه، کوهی واقع در جنوب ایتالیا، نزدیک ’کاسینو’ داری 519گز ارتفاع. به سال 529 ’سن بنویی’ در آنجا صومعه ای برای پیروان مسلک خود ساخت که در قرون وسطی بتمام عالم مسیحیت پرتو افکند و به سال 1944 بسبب یک بمباران شدید بکلی خراب گردید
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
سفر دوام و کوچ همیشه. (آنندراج) ، خادم مطبخ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دواوین. جمع واژۀ دیوان. (منتهی الارب). رجوع به دیوان و دواوین شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ میدان. (منتهی الارب) (آنندراج). جمع واژۀ عربی میدان. (یادداشت مؤلف) : شهسوار میادین دین پروری. (جامعالتواریخ رشیدی). از طاق و رواق میادین مجالس و رفعت علوّ ایوان. (ترجمه محاسن اصفهان ص 118). و رجوع به میدان شود
لغت نامه دهخدا
(دَ یْ بِ)
دیبادین:
دیبدین است و دین مرد خرد
آن شناسد که لعل باده خورد.
مسعودسعد.
در ماه آبان سنۀ... باز کرمان رسید و در صحرا مقام فرمود تا روز دیبدین ماه آبان من السنه می بود. (المضاف الی بدایع الازمان ص 50). و رجوع به دی، و رجوع به کتاب مزدیسنا ص 162و دیبادین شود
لغت نامه دهخدا
در شیمی طریقه ای برای جدا ساختن یک کولرئیداز جسمی که بحالت محلول واقعی است بوسیله استعمال غشائی که فقط نسبت به یکی از دو جسم قابل نفوذ است و جسم دیگر از آن عبور نمیکند دیالیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهاقین
تصویر دهاقین
جمع دهقان، از ریشه دهگانان جمع دهقان. دهگانان دهاقنه، ایرانیان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع دیوان، بمعنی اداره و دفتر کار وزارتخانه در قدیم و دفتر محاسبه، دفتر حساب، و بمعنی فراهم آمدن کتب و کتابت و شعر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دی بدین
تصویر دی بدین
روز بیست و سوم از هر ماه شمسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیابیج
تصویر دیابیج
جمع دیباج، از ریشه پارس دیباها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیاجیر
تصویر دیاجیر
جمع دیجور، تاری ها شب های تار
فرهنگ لغت هوشیار
جمع دکان، کرپه ها دوکان ها سکو بلندی، جایی که کاسب اجناس خود را در آن نهد و فروشد. حجره داد و ستد جمع دکاکین، تخته ای که روی آن نشینند نیمکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیامون
تصویر دیامون
فرانسوی آبگین از سنگ های گرانبها الماس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیامیس
تصویر دیامیس
جمع دیماس، خانه ها گلخن ها گرمابه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیریدن
تصویر دیریدن
طول کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیبادین
تصویر دیبادین
روز بیست و سوم از هر ماه شمسی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع دستان، از پارسی دستان ها داستان ها افسانه ها، پرده های خنیا پرده های موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میادین
تصویر میادین
جمع میدان، دین پروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیاوین
تصویر دیاوین
دواوین، جمع دیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میادین
تصویر میادین
((مَ))
جمع میدان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیبادین
تصویر دیبادین
((دَ یا دِ))
دی به دین، نام روز بیست و سوم از هر ماه شمسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دکاکین
تصویر دکاکین
((دَ))
جمع دکان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دواوین
تصویر دواوین
((دَ))
جمع دیوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهاقین
تصویر دهاقین
((دَ))
جمع دهقان، دهقانان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهنادین
تصویر دهنادین
به ترتیب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بنیادین
تصویر بنیادین
اصلی، اصولی، اساسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از میادین
تصویر میادین
میدان ها
فرهنگ واژه فارسی سره