جدول جو
جدول جو

معنی دگما - جستجوی لغت در جدول جو

دگما
لاتینی فرانسوی بنباور
تصویری از دگما
تصویر دگما
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دهما
تصویر دهما
(دخترانه)
پارسا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زگما
تصویر زگما
(دخترانه)
نام پلی در زمان سلوکیآنکه سلوکیه را به شهر آپاما وصل می کرد
فرهنگ نامهای ایرانی
اعتقاد تعصب آمیز به یک باور به عنوان یک اصل قطعی و غیرقابل تغییر، جزم اندیشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داما
تصویر داما
دریا، حجم بسیار از آب که قسمت وسیعی از زمین را فراگرفته قابل کشتیرانی بوده و به اقیانوس راه داشته باشد، زو، یم، ژو، بحر، راموز، قلزم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دما
تصویر دما
گرمی، حرارت، درجۀ حرارت، اندازۀ گرمی یا سردی برحسب مقیاس های قراردادی
دم، نفس، دمیدن هوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهما
تصویر دهما
ادهم، عدد بسیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درما
تصویر درما
خرگوش، پستانداری علف خوار و از راستۀ جوندگان، با گوش های دراز، لب های شکاف دار، دست هایی کوچک تر از پاها و دم کوتاه، در علم نجوم ارنب
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
دم و نفس. (انجمن آرا) (از آنندراج) (لغت محلی شوشتر) (برهان) (ناظم الاطباء). قطع. ربو. نفس. نسمه. (یادداشت مؤلف) ، بهر. نهج. نهیج. تتابع نفس. حشا. (یادداشت مؤلف) : و آنچه به شش رود از وی، دما و ضیق النفس و سرفۀ تر و سل تولد کند. (ذخیرۀخوارزمشاهی). انهاج، دما برآوردن. (المصادر زوزنی). دما برافکندن. (تاج المصادر بیهقی). تحشیه، دما بر کسی برافکندن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). نهج، دما برافتادن. ابتهار، دما برافتادن. (تاج المصادر بیهقی). بهر، دما برافکندن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
ادگار نقاش و حکاک و حجار امپرسیونیست فرانسوی (1834- 1917 م). تولد و وفات او در پاریس بود. وی در فن بیان اشکال و حرکات با سادگیی نیرومند مهارتی بسزا داشت، و رسام و رنگ آمیز بزرگی بشمار میرود. دگا صورت اشخاص و صحنه های رقص و حیات روزانه را نقاشی کرده است. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به دایرهالمعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان با 459 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات، بنشن، انگور و انار است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ابن عوف بن ثعلبه. بطنی است از ثعلبه بن سلامان، و درما اسم مادر ثعلبه است که بدان شهرت یافت، و نام او عمرو بوده است. (از صبح الاعشی ج 1 ص 322)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درماء. خرگوش. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به درماء شود
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ / مِ)
تکمه. (آنندراج). گره قبا و جز آن. (ناظم الاطباء). پولک فلزی یا استخوانی که به جامه دوزند. گوی گریبان. (فرهنگ فارسی معین). گویک گریبان. زرّ. مقابل مادگی. انگله. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
اطلس چرخی ّ گردون بهر قد قدر اوست
خیط درزش آفتاب و دگمۀ جیبش پرن.
نظام قاری.
دگمه هایی که نهادند به مشکین والا
حقش آنست که لؤلوست به لالا نرسد.
نظام قاری.
چو دیبای زرافشان آفریدند
درش گوی گریبان آفریدند
بسان غنچه در وی دگمه بنمود
چو کمخای گلستان آفریدند.
نظام قاری.
- دگمه مادگی، جادگمه. گوی انگله. مجموع دگمه و مادگی که از قیطان می کردند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، هر چیز گره مانند چون دگمۀ پستان.
- دگمۀ پستان، ثؤلول. (یادداشت مرحوم دهخدا) : دو دگمۀ پستان زن هر قدر غده دارد، بشمارۀ آنها بچه پیدا می کند. (نیرنگستان صادق هدایت ص 6).
، پریز چراغ برق و مانند آن. (فرهنگ فارسی معین) : به دشواری نیم تنه در رختخوابم بلند شدم، دگمۀ چراغ را پیچاندم، روشن شد. (زنده بگور صادق هدایت ص 33) ، (اصطلاح موسیقی) آنجای از قسمت سفلای کاسه که بن سیم ها استوارشود. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، (اصطلاح طب) هر یک از باسورهای بواسیر: باسور دبر. باسور نشیمن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به بواسیر شود، (اصطلاح گیاه شناسی) گره که شاخ درخت نخست زند و چون شکافد برگ از آن پیدا آید. (یادداشت مرحوم دهخدا). جوانه. و رجوع به تکمه شود
لغت نامه دهخدا
دریا، (غیاث)، به معنی دریاست، (شعوری ج 1 ص 406 از فرهنگ حلیمی نعمه اﷲ)، رجوع به داماء و نیز رجوع به دامّاء شود
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ / دَ)
دریا و آن را داماء نیز گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دگمه
تصویر دگمه
گره قبا و جز آن، تکمه، پولک فلزی یا استخوانی که به جامه دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دگماتیسم
تصویر دگماتیسم
اعتقاد و اظهار عقیده قاطع
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته بازی دام گونه ای شتر رنگ که سد خانه سپید و سیاه و مهره های سنگی دارد
فرهنگ لغت هوشیار
ساخته نادرست فارسی گویان دویم دریا مجلس نمایندگان ملت در کشور روسیه
فرهنگ لغت هوشیار
عقیده ای، آیینی، از روی عقیده قاطع فرانسوی بنباوریک زبانزد فرزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسما
تصویر دسما
تیره گون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دما
تصویر دما
نفس، دم، درجه حرارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دگم
تصویر دگم
لاتینی فرانسوی بنباور
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است خوراکی که در برگ کلم برگ رز یا بادنجان نهند و پزند، کیسه زر یا سیمی که در جشن زناشویی داماد به مهمانان ارمغان کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوما
تصویر دوما
مجلس نمایندگان ملت در کشور روسیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دگم
تصویر دگم
((دُ))
آن که متعصب در عقاید خود است، در سیاست در مورد کسانی به کار می رود که بدون دلیل و پایه و اساسی روی عقاید خود پافشاری می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دگمه
تصویر دگمه
((دُ مِ))
دکمه. تکمه، پولکی که روی بعضی از نقاط لباس جهت زیبایی و یا برای وصل کردن دو قسمت آن می دوزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دما
تصویر دما
((دَ))
اندازه گرمی یا سردی یک جسم بر حسب مقیاس های قراردادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوما
تصویر دوما
دوم اینکه
فرهنگ واژه فارسی سره
حرارت، گرما، گرمی
متضاد: سرما
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دامی که در آب بندها و تالاب ها جهت صید پرندگان گذارند
فرهنگ گویش مازندرانی
دی ماه فرس قدیم و تبری
فرهنگ گویش مازندرانی
دکمه ی لباس
فرهنگ گویش مازندرانی
برانگیخته
فرهنگ گویش مازندرانی