جدول جو
جدول جو

معنی دویس - جستجوی لغت در جدول جو

دویس
دویست
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دنیس
تصویر دنیس
(دخترانه و پسرانه)
نام یکی از پادشاهان یونآنکه افلاطون مدتی در دربار او بود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اویس
تصویر اویس
(پسرانه)
گرگ کوچک، شخصی پارسا که از تابعین بوده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دویی
تصویر دویی
دوتا بودن، جدایی و دوگانگی، برای مثال یعنی چو من و تویی نداریم / به گر ز رقم دویی نداریم (نظامی۳ - ۵۰۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوشس
تصویر دوشس
عنوان اشرافی زنانه در اروپا، همسر دوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دسیس
تصویر دسیس
کسی که برای کسب خبر، پنهانی به جایی فرستاده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوپیس
تصویر دوپیس
لباس زنانه که دو تکۀ جداگانه باشد مانند کت و دامن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نویس
تصویر نویس
پسوند متصل به واژه به معنای نویسنده مثلاً دعانویس، روزنامه نویس، نامه نویس، پسوند متصل به واژه به معنای نوشته شده مثلاً پاک نویس، چرک نویس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دورس
تصویر دورس
شوکران، مادۀ سمّی خطرناک که از ریشه گیاهی شبیه جعفری با شاخه های چتری و گل های سفید به همین نام به دست می آید، تفت، بیخ تفت، تودریون، شبیبی، شیکران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دویر
تصویر دویر
دبیر، آنکه در دبیرستان شاگردان را درس بدهد، نویسنده، منشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دویت
تصویر دویت
دوات، ظرف کوچکی که در آن مرکب یا جوهر می ریزند برای نوشتن، مرکب دان، دویت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دویست
تصویر دویست
عدد اصلی معادل دوبرابر صد، ۲۰۰
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دویک
تصویر دویک
بحر سوم از هفده بحر اصول، یک وزن نه ضربی که از شش ضرب سنگین و سه ضرب سبک تشکیل می شود
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
دوصد. مأتان. دودفعه صد. (از ناظم الاطباء). مأتین. نمایندۀ آن در ارقام هندیه ’200’ و در حساب جمل ’ر’ باشد. صاحب مجمل اللغه در ترجمه ماءه گوید: سد با سین است و اینکه صد با صاد است غلط است زیرا که دویست گواه است یعنی در کتابت که به سین نویسند - انتهی. از این رو برمی آید که دویست را مرکب از دو سد (صد) می داند:
اگر سال گردد هزار و دویست
بجز خاک تیره ترا جای نیست.
فردوسی.
بزد بر سرش تازیانه دویست
بدو گفت کاین جای گفتار نیست.
فردوسی.
وزان نامداران هزار و دویست
که صد شیر با جنگ ایشان یکیست.
فردوسی.
سرافراز گردی و مردی دویست
بدو داد و گفتا که دیگر مایست.
فردوسی.
مترسید گفتا که گرشاسب نیست
سری نامدار است و مردی دویست.
اسدی.
گفت دارم از درم نقره دویست
نک ببسته سخت در گوشۀ ردیست.
مولوی.
اگر تو هزاری و دشمن دویست
چو شب شد در اقلیم دشمن مایست.
سعدی.
- دویست درم شرعی، پنجاه و چهار توله و پنج ماشه و دو جو، و هر توله دوازده ماشه و هر ماشه به وزن دوازده جو. (از آنندراج) (از غیاث).
- دویست یک، از دویست یکی. یک دویستم. یک بخش از دویست بخش. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ وَ سَ)
دهی است از دهستان کلاترزان بخش حومه شهرستان سنندج. واقع در 17هزارگزی شمال شوسۀسنندج به مریوان. سکنۀ آن 390 تن است. آب آن از چشمه و رودخانه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دُ وَ سَ)
جماعت مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ظروف شیر و ماست و دوغ، چوبی که بدان دوغ را جهت بر آوردن مسکه زنند شیرزنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نویس
تصویر نویس
بنویس، مینویسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواس
تصویر دواس
شیر درنده، مرد دلاور و شجاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دویت
تصویر دویت
مرکب دان، دوات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویس
تصویر سویس
غفلت و آگاه نبودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشس
تصویر دوشس
فرانسوی والا زن میرو زن دوک زوجه دوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دویست
تصویر دویست
عدد اصلی برابر دو بار صد (200)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دویل
تصویر دویل
مکر و حیله را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دویه
تصویر دویه
زن بیمار تباه شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دویی
تصویر دویی
دوتا بودن دوگانگی، دو جهتی اختلاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهیس
تصویر دهیس
نرمخوی مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمیس
تصویر دمیس
پنهانی پنهان گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسیس
تصویر دسیس
گند بغل، انیشه (جاسوس) ، کباب، فریبکاری پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریس
تصویر دریس
دم شتر، جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخیس
تصویر دخیس
بسیار، زیر خاکی، آگنده، در هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ودیس
تصویر ودیس
گیاه خشک، انگبین تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشس
تصویر دوشس
((ش))
زن دوگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گویس
تصویر گویس
((گَ))
ظروف شیر و ماست و دوغ، چوبی که بدان دوغ را جهت برآوردن مسکه زنند، شیرزنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دویک
تصویر دویک
((دُ یَ))
کنایه از دم آخر مردن، بحر سوم از هفده بحر اصول موسیقی، نشان دادن هر یک از دو طاس یک خال را در بازی تخته نرد
فرهنگ فارسی معین