برج سوم از دوازده برج فلکی که به عربی آن را جوزا گویند و برج مذکور به صورت دو کودک برهنه است که پی همدیگر درآمده اند به همین جهت در عربی توأمان نیز گویند. (از غیاث) (از آنندراج). جسدین. توأمان. (یادداشت مؤلف). جوزا را گویند. (فرهنگ اوبهی). برج سوم از دوازده برج فلکی که جوزا نیز گویند و آن را خانه عطارد دانند. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از شرفنامۀ منیری). ایشان. (خوارزمیان) جوزا را در جملۀ بروج به جای ’توأمان’ محسوب دارند و این جوزاء صورت جبار است و اهل خوارزم این برج را ’اذویچگریک’ گویند و معنای آن ’ذوالصنمین’ و این معنی مقتضای با ’توأمان’ است. (آثار الباقیه چ زاخائو، ص 238 از ذیل برهان چ معین) : چو پیدا شد آن چادر عاج گون خور از بخش دوپیکرآمد برون. فردوسی. همان تیر و کیوان برابر شده ست عطارد به برج دوپیکر شده ست. فردوسی. یکی تاج زرینش بر سر نهیم همان تخت او بر دوپیکر نهیم. فردوسی. به بالا ز سرو سهی برتر است چو خورشید تابان به دوپیکرست. فردوسی. بزرگ شهری و در شهر کاخهای بزرگ رسیده کنگرۀ کاخها به دوپیکر. فرخی. چو سیمین زنخدان معشوق زهره چو رخشنده رخسارگانش دوپیکر. فرخی. شد اندر فلک تنگ جای ستاره ز بس گوی کانداختی بر دوپیکر. فرخی. یکی کاخ شاهانه اندر میانش سر کنگره بر کران دوپیکر. فرخی. سپهسالار ایران کز کمانش خورد تشویرها برج دوپیکر. عنصری. فلک چو چاه لاجورد و دلو او دوپیکر و مجره همچو نای او. منوچهری. دوپیکر چو تختی و اکلیل تاجی ز نثره نثاری و طرفه چو حملی. منوچهری. نماینده بر گنبد تیزپوی دوپیکر تو گویی چو زرینه گوی. اسدی. چو آن شیرپیکر علامت ببندد کند سجده بر آستانش دوپیکر. ناصرخسرو. همچو مه اندر کنارم آمد و ماندیم هر دو در آغوش یکدگر چو دوپیکر. مسعودسعد (دیوان ص 260 چ یاسمی). کآن پیکر رخشنده تر از جرم دوپیکر حقا که دریغ است به خوی بد و پیکار. سنایی. باز دوپیکر و ترازو و دول از هوا یافت بهره بیش ممول. سنایی. یکی صورتی چون جهانی مهیا برآورده پیکر به فرق دوپیکر. عمعق بخارایی. چو سعد اکبر و اصغر که مهر و مه خجلند ازو یکی به حمل دیگری به دوپیکر. سوزنی. کرد به شیر علم خانه خورشیددو گرچه به تمثال چتر قدر دوپیکر شکست. انوری. هزاران پیکر جنی و انسی ز نور پیکر او در دوپیکر. انوری. نه به فر تو در کمان برجیس نه به فر تو در دوپیکر تیر. انوری. نافۀ آهو شده ست ناف زمین از صبا عقد دوپیکر شده ست پیکر باغ از هوا. خاقانی. تا تاجدار گشتم از دوستی دو کعبه چرخ یگانه دشمن، نعلم کند دوپیکر. خاقانی. پشت بنات نعش و دوپیکرسوار او ماه دگر سوار شده بر دوپیکرش. خاقانی. زلف ساقی کمند شب پیکر در گلوی دوپیکر اندازد. خاقانی. سزاوار عطارد شد دوپیکر تو خورشیدی ترا یک برج بهتر. نظامی. ز شاخ درخت آن چنان می درخشد چو پروین ز برج دوپیکر شکوفه. کمال الدین اسماعیل. خورشید فضل را درج اوج ازارتفاع در برج بر دقایق شعر دوپیکرم. کمال الدین اسماعیل (دیوان ص 136 چ بحرالعلومی). ماه است رویت یا ملک قند است لعلت یا نمک بنمای پیکر تا فلک مهر از دوپیکر برکند. سعدی. هست میان معرکه تیغ تو تیر آسمان زآنکه به هرکجا رسد منزل او دوپیکر است. بدر شاشی (از شرفنامه)
برج سوم از دوازده برج فلکی که به عربی آن را جوزا گویند و برج مذکور به صورت دو کودک برهنه است که پی همدیگر درآمده اند به همین جهت در عربی توأمان نیز گویند. (از غیاث) (از آنندراج). جسدین. توأمان. (یادداشت مؤلف). جوزا را گویند. (فرهنگ اوبهی). برج سوم از دوازده برج فلکی که جوزا نیز گویند و آن را خانه عطارد دانند. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از شرفنامۀ منیری). ایشان. (خوارزمیان) جوزا را در جملۀ بروج به جای ’توأمان’ محسوب دارند و این جوزاء صورت جبار است و اهل خوارزم این برج را ’اذویچگریک’ گویند و معنای آن ’ذوالصنمین’ و این معنی مقتضای با ’توأمان’ است. (آثار الباقیه چ زاخائو، ص 238 از ذیل برهان چ معین) : چو پیدا شد آن چادر عاج گون خور از بخش دوپیکرآمد برون. فردوسی. همان تیر و کیوان برابر شده ست عطارد به برج دوپیکر شده ست. فردوسی. یکی تاج زرینش بر سر نهیم همان تخت او بر دوپیکر نهیم. فردوسی. به بالا ز سرو سهی برتر است چو خورشید تابان به دوپیکرست. فردوسی. بزرگ شهری و در شهر کاخهای بزرگ رسیده کنگرۀ کاخها به دوپیکر. فرخی. چو سیمین زنخدان معشوق زهره چو رخشنده رخسارگانش دوپیکر. فرخی. شد اندر فلک تنگ جای ستاره ز بس گوی کانداختی بر دوپیکر. فرخی. یکی کاخ شاهانه اندر میانش سر کنگره بر کران دوپیکر. فرخی. سپهسالار ایران کز کمانش خورد تشویرها برج دوپیکر. عنصری. فلک چو چاه لاجورد و دلو او دوپیکر و مجره همچو نای او. منوچهری. دوپیکر چو تختی و اکلیل تاجی ز نثره نثاری و طرفه چو حملی. منوچهری. نماینده بر گنبد تیزپوی دوپیکر تو گویی چو زرینه گوی. اسدی. چو آن شیرپیکر علامت ببندد کند سجده بر آستانش دوپیکر. ناصرخسرو. همچو مه اندر کنارم آمد و ماندیم هر دو در آغوش یکدگر چو دوپیکر. مسعودسعد (دیوان ص 260 چ یاسمی). کآن پیکر رخشنده تر از جرم دوپیکر حقا که دریغ است به خوی بد و پیکار. سنایی. باز دوپیکر و ترازو و دول از هوا یافت بهره بیش ممول. سنایی. یکی صورتی چون جهانی مهیا برآورده پیکر به فرق دوپیکر. عمعق بخارایی. چو سعد اکبر و اصغر که مهر و مه خجلند ازو یکی به حمل دیگری به دوپیکر. سوزنی. کرد به شیر علم خانه خورشیددو گرچه به تمثال چتر قدر دوپیکر شکست. انوری. هزاران پیکر جنی و انسی ز نور پیکر او در دوپیکر. انوری. نه به فر تو در کمان برجیس نه به فر تو در دوپیکر تیر. انوری. نافۀ آهو شده ست ناف زمین از صبا عقد دوپیکر شده ست پیکر باغ از هوا. خاقانی. تا تاجدار گشتم از دوستی دو کعبه چرخ یگانه دشمن، نعلم کند دوپیکر. خاقانی. پشت بنات نعش و دوپیکرسوار او ماه دگر سوار شده بر دوپیکرش. خاقانی. زلف ساقی کمند شب پیکر در گلوی دوپیکر اندازد. خاقانی. سزاوار عطارد شد دوپیکر تو خورشیدی ترا یک برج بهتر. نظامی. ز شاخ درخت آن چنان می درخشد چو پروین ز برج دوپیکر شکوفه. کمال الدین اسماعیل. خورشید فضل را دُرَج اوج ازارتفاع در برج بر دقایق شعر دوپیکرم. کمال الدین اسماعیل (دیوان ص 136 چ بحرالعلومی). ماه است رویت یا ملک قند است لعلت یا نمک بنمای پیکر تا فلک مهر از دوپیکر برکند. سعدی. هست میان معرکه تیغ تو تیر آسمان زآنکه به هرکجا رسد منزل او دوپیکر است. بدر شاشی (از شرفنامه)
سیّارۀ مشتری، در علم نجوم پنجمین و بزرگ ترین سیارۀ منظومۀ شمسی، قاضی چرخ، سعد السّعود، زاوش، سعد اکبر، زواش، زاووش، قاضی فلک، برجیس، زوش، اورمزد، هرمز
سَیّارِۀ مُشتَری، در علم نجوم پنجمین و بزرگ ترین سیارۀ منظومۀ شمسی، قاضیِ چَرخ، سَعدُ السُّعود، زاوُش، سَعدِ اَکبَر، زَواش، زاووش، قاضیِ فَلَک، بِرجیس، زَوَش، اورمَزد، هُرمُز
دایره ها، شکل مسطح گردی که همه های نقاط آن از مرکز به یک فاصله باشند، خطوط گرد که دور چیزی را احاطه کرده باشد، پرهون ها، چنبرها، حلقه ها، باتره ها، تبوراک ها، دف ها، محدوده ها، جمع واژۀ دایره
دایره ها، شکل مسطح گردی که همه های نقاط آن از مرکز به یک فاصله باشند، خطوط گرد که دور چیزی را احاطه کرده باشد، پرهون ها، چنبرها، حلقه ها، باتره ها، تبوراک ها، دف ها، محدوده ها، جمعِ واژۀ دایره
دبیر و نویسنده و منشی. (ناظم الاطباء). دبیر و نویسنده و منشی را گویند و دوویر از آن جهت می گویند که به دو هنر آراسته است: یکی هنر فضل و دیگری هنر خط، چه، ویر به معنی هنرباشد. (برهان) (آنندراج) ، استاد و معلم، مدرس زبان. (ناظم الاطباء). و رجوع به دبیر شود
دبیر و نویسنده و منشی. (ناظم الاطباء). دبیر و نویسنده و منشی را گویند و دوویر از آن جهت می گویند که به دو هنر آراسته است: یکی هنر فضل و دیگری هنر خط، چه، ویر به معنی هنرباشد. (برهان) (آنندراج) ، استاد و معلم، مدرس زبان. (ناظم الاطباء). و رجوع به دبیر شود
ژزف فرانسوا (مارکی). از مدیران لایق و فعال فرانسوی در مستعمرات فرانسه در هند (متولد 1697 و متوفای 1763 میلادی) شهرت او به سبب خوب اداره کردن کمپانیهای هند و فرانسه و توسعۀ آنهاست به طوری که در 1754 میلادی وسعت اراضی که تحت الحمایۀ او شده بودند بیش از دو برابر خاک فرانسه بود. و 30 میلیون جمعیت داشت اما ادامۀ کار و سیاست او با مخالفت کمپانی ها و دولت انگلیس مواجه گردید و لوئی پانزدهم او را از هند احضار کرد. (1754 میلادی) و وی پس از 10 سال در نهایت فقر بدرود زندگی گفت. (از فرهنگ فارسی معین)
ژزف فرانسوا (مارکی). از مدیران لایق و فعال فرانسوی در مستعمرات فرانسه در هند (متولد 1697 و متوفای 1763 میلادی) شهرت او به سبب خوب اداره کردن کمپانیهای هند و فرانسه و توسعۀ آنهاست به طوری که در 1754 میلادی وسعت اراضی که تحت الحمایۀ او شده بودند بیش از دو برابر خاک فرانسه بود. و 30 میلیون جمعیت داشت اما ادامۀ کار و سیاست او با مخالفت کمپانی ها و دولت انگلیس مواجه گردید و لوئی پانزدهم او را از هند احضار کرد. (1754 میلادی) و وی پس از 10 سال در نهایت فقر بدرود زندگی گفت. (از فرهنگ فارسی معین)
روشن رأی. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج). راست و درست و بی غل وغش و صاف و پاک. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : ای روزپیکران بمه چارده شبه ناخن چو ماه یک شبه ده ده برآورید. خاقانی
روشن رأی. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج). راست و درست و بی غل وغش و صاف و پاک. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : ای روزپیکران بمه چارده شبه ناخن چو ماه یک شبه ده ده برآورید. خاقانی
که از زر ساخته شده باشد: بدستور بر نیز گوهر فشاند به کرسی زرپیکرش برنشاند. فردوسی. چو نان خورده شد آرزو را بخواند به کرسی زرپیکرش برنشاند. فردوسی. ، به مجاز، به معنی جسم درخشان و تابنده مانند زر: در پر طاوس که زرپیکر است سرزنش پای کجا درخور است. نظامی. - زرپیکر درخش، زرپیکر درفش. (آنندراج). آفتاب و ستارۀ مشتری. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب بعد شود. - زرپیکر درفش، آفتاب. (آنندراج)
که از زر ساخته شده باشد: بدستور بر نیز گوهر فشاند به کرسی زرپیکرش برنشاند. فردوسی. چو نان خورده شد آرزو را بخواند به کرسی زرپیکرش برنشاند. فردوسی. ، به مجاز، به معنی جسم درخشان و تابنده مانند زر: در پر طاوس که زرپیکر است سرزنش پای کجا درخور است. نظامی. - زرپیکر درخش، زرپیکر درفش. (آنندراج). آفتاب و ستارۀ مشتری. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب بعد شود. - زرپیکر درفش، آفتاب. (آنندراج)
ژوپیتر یا زئوس بنابر افسانه های یونان قدیم پسر کیوان است که یونانیان و رومیان او را پدر و خدای خدایان می پنداشتند. ژوپیتر نخست پدر را از آسمانها بزیر افکند، پس از آن دریاها و دوزخ را به برادران خود نپتونوس و پلوتو (رجوع به این دو نام شود) سپرده خود سلطنت آسمانها و زمین را اختیار کرد. زن ژوپیتر ژونو نام داشت و خواهر وی بود که از او وولکانوس و مارس (رجوع به این دو نام شود) بوجود آمدند. نویسندگان یونان و روم قدیم را درباره ژوپیتر افسانه ها و داستانهای بسیار است. (ترجمه تمدن قدیم فوستل دکولانژ ص 481)
ژوپیتر یا زئوس بنابر افسانه های یونان قدیم پسر کیوان است که یونانیان و رومیان او را پدر و خدای خدایان می پنداشتند. ژوپیتر نخست پدر را از آسمانها بزیر افکند، پس از آن دریاها و دوزخ را به برادران خود نپتونوس و پلوتو (رجوع به این دو نام شود) سپرده خود سلطنت آسمانها و زمین را اختیار کرد. زن ژوپیتر ژونو نام داشت و خواهر وی بود که از او وولکانوس و مارس (رجوع به این دو نام شود) بوجود آمدند. نویسندگان یونان و روم قدیم را درباره ژوپیتر افسانه ها و داستانهای بسیار است. (ترجمه تمدن قدیم فوستل دُکولانژ ص 481)
صفت و حالت دوپیکر. دویی. نفاق. جدایی: چون من توام این دوپیکری چیست چون هر دو یکی است داوری چیست. خاقانی. ، جوزا بودن. صفت و حالت برج دوپیکر داشتن: در بر تیغ حصرمی زاده جنابه چون عنب برده جناب از آسمان کرده همه دوپیکری. خاقانی. جوزا کمر دورویه بسته بر تخت دوپیکری نشسته. نظامی
صفت و حالت دوپیکر. دویی. نفاق. جدایی: چون من توام این دوپیکری چیست چون هر دو یکی است داوری چیست. خاقانی. ، جوزا بودن. صفت و حالت برج دوپیکر داشتن: در بر تیغ حصرمی زاده جنابه چون عنب برده جناب از آسمان کرده همه دوپیکری. خاقانی. جوزا کمر دورویه بسته بر تخت دوپیکری نشسته. نظامی
از بزرگان پارس و پسر مگابیز که از ایران مهاجرت کرده در یونان توطن یافت و هرودت بعضی از وقایع را موافق گفته های او نقل کرده است. ضمناً او با حیله ای که بکار بست در تسخیر بابل داریوش را یاری داد. و ظاهراً در دوران خشایارشا از طرف ایران والی بابل بود. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1 ص 529، 536، 550، 551، 552، 554، 699، 701، 893 شود
از بزرگان پارس و پسر مگابیز که از ایران مهاجرت کرده در یونان توطن یافت و هرودت بعضی از وقایع را موافق گفته های او نقل کرده است. ضمناً او با حیله ای که بکار بست در تسخیر بابل داریوش را یاری داد. و ظاهراً در دوران خشایارشا از طرف ایران والی بابل بود. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1 ص 529، 536، 550، 551، 552، 554، 699، 701، 893 شود
بشکل گاو بصورت و هیئت گاو: همه کژدم وش و خرچنگ دار گوزن شیر چهر و گاوپیکر. (ناصر خسرو) یا درفش گاو پیکر. درفشی که صورت گاو بر آن منقوش است: زده هم برش گاو پیکر درفش سپر زرد و برگستوانش بنفش. یا گرز (گرزهء) گاو پیکر. گرزی که بشکل سر گاو باشد: بماند دشمن دجال صورتش در گل چو خر زصاعقه گرز گاو پیکر او. (ظهیر فاریابی)، گرز فریدون گرز گاو پیکر
بشکل گاو بصورت و هیئت گاو: همه کژدم وش و خرچنگ دار گوزن شیر چهر و گاوپیکر. (ناصر خسرو) یا درفش گاو پیکر. درفشی که صورت گاو بر آن منقوش است: زده هم برش گاو پیکر درفش سپر زرد و برگستوانش بنفش. یا گرز (گرزهء) گاو پیکر. گرزی که بشکل سر گاو باشد: بماند دشمن دجال صورتش در گل چو خر زصاعقه گرز گاو پیکر او. (ظهیر فاریابی)، گرز فریدون گرز گاو پیکر