که از زر ساخته شده باشد: بدستور بر نیز گوهر فشاند به کرسی زرپیکرش برنشاند. فردوسی. چو نان خورده شد آرزو را بخواند به کرسی زرپیکرش برنشاند. فردوسی. ، به مجاز، به معنی جسم درخشان و تابنده مانند زر: در پر طاوس که زرپیکر است سرزنش پای کجا درخور است. نظامی. - زرپیکر درخش، زرپیکر درفش. (آنندراج). آفتاب و ستارۀ مشتری. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب بعد شود. - زرپیکر درفش، آفتاب. (آنندراج)