مرکّب از: دو + ضرب + ه، دوضرب. ضرب در دو نوبت. دوضربه زدن. دوبار. زدن، کنایه است از دوجا متمتع شدن چنانکه دلال از فروشنده و خریدار. (یادداشت مؤلف) ، دورویه. دوجهتی. (فرهنگ فارسی معین)
مُرَکَّب اَز: دو + ضرب + ه، دوضرب. ضرب در دو نوبت. دوضربه زدن. دوبار. زدن، کنایه است از دوجا متمتع شدن چنانکه دلال از فروشنده و خریدار. (یادداشت مؤلف) ، دورویه. دوجهتی. (فرهنگ فارسی معین)
دولاب، چرخ چاه، چرخ چوبی با دول و ریسمان که با آن آب از چاه می کشند، گنجه و اشکاف کوچک دردار که توی دیوار درست می کنند، دولابه، آسمان، چرخ، فلک، آنچه بر محوری بچرخد
دولاب، چرخ چاه، چرخ چوبی با دول و ریسمان که با آن آب از چاه می کشند، گنجه و اشکاف کوچک دردار که توی دیوار درست می کنند، دولابه، آسمان، چرخ، فلک، آنچه بر محوری بچرخد
مرکب از دست + الف وقایه + دست، سودای نقدانقد، یعنی چیزی بگیرند و همان لحظه قیمت بدهند. (برهان). نقد. دست به دست دادن. (آنندراج). سودای نقد به نقد یعنی هرچه خرند همان لحظه قیمت وی را دهند. (ناظم الاطباء). مقابل پسادست یعنی نسیه. ناجزاً بناجز. یداًبید. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ستدو داد مکن هرگز جز دستادست که پسادست خلاف آرد و الفت ببرد. ابوشکور. ستد و داد جز به دستادست داوری باشد و زیان و شکست. لبیبی. قرض، وام دستادست. (مهذب الاسماء) ، دوبازوی لشکر، سعی و کوشش و جهد. (ناظم الاطباء)
مرکب از دست + الف وقایه + دست، سودای نقدانقد، یعنی چیزی بگیرند و همان لحظه قیمت بدهند. (برهان). نقد. دست به دست دادن. (آنندراج). سودای نقد به نقد یعنی هرچه خرند همان لحظه قیمت وی را دهند. (ناظم الاطباء). مقابل پسادست یعنی نسیه. ناجزاً بناجز. یداًبید. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ستدو داد مکن هرگز جز دستادست که پسادست خلاف آرد و الفت ببرد. ابوشکور. ستد و داد جز به دستادست داوری باشد و زیان و شکست. لبیبی. قرض، وام دستادست. (مهذب الاسماء) ، دوبازوی لشکر، سعی و کوشش و جهد. (ناظم الاطباء)
روز سوم از ایام هفته. اثنین. (ناظم الاطباء). روز پیش از سه شنبه و پس از یکشنبه از ایام هفته. اثنین. اثنان. یوم الاثنان. یوم الاثنین. در علم احکام نجوم، رب آن قمر است. (یادداشت مؤلف). اهود. اوهد. اهون. (منتهی الارب) : چونکه روز دوشنبه آمد شاه چتر سرسبز بر کشید به ماه. نظامی
روز سوم از ایام هفته. اثنین. (ناظم الاطباء). روز پیش از سه شنبه و پس از یکشنبه از ایام هفته. اثنین. اثنان. یوم الاثنان. یوم الاثنین. در علم احکام نجوم، رب آن قمر است. (یادداشت مؤلف). اهود. اوهد. اهون. (منتهی الارب) : چونکه روز دوشنبه آمد شاه چتر سرسبز بر کشید به ماه. نظامی
دوردیفه. دوپشته. دوراکبه. رجوع به دوپشته شود. - دوترکه سوار شدن، دوپشته برنشستن. سوار شدن دو تن بریک مرکب یا بر وسیلۀ نقلیه ای از قبیل دوچرخه و موتورسیکلت
دوردیفه. دوپشته. دوراکبه. رجوع به دوپشته شود. - دوترکه سوار شدن، دوپشته برنشستن. سوار شدن دو تن بریک مرکب یا بر وسیلۀ نقلیه ای از قبیل دوچرخه و موتورسیکلت
مخفف دوترغده که به معنی گرفته شده باشد و معنی ترکیبی آن از دو جانور گرفته شده است. مانند استر که از اسب و الاغ گیرند. (لغت محلی شوشتر) ، جانوری است به شکل عقرب که از سیاه و زرد بهم رسد
مخفف دوترغده که به معنی گرفته شده باشد و معنی ترکیبی آن از دو جانور گرفته شده است. مانند استر که از اسب و الاغ گیرند. (لغت محلی شوشتر) ، جانوری است به شکل عقرب که از سیاه و زرد بهم رسد
تخم دوزرده. تخم مرغ که همراه سفیدۀ آن دو زرده باشد. بیضۀمرغ که دو زرده دارد. بیضه ای که دارای دو تا زرده باشد. (از یادداشت مؤلف). بیضه که در درون، دو زرده دارد و مرغ چون چنین بیضه آرد خداوندش آن را به فال نیک گیرد و از آن به نیکبختی شگونی زند: چون خایۀ بط دوزرده باشد سرمایه یکی دو کرده باشد. نظامی. - تخم دوزرده کردن، عمل مرغی که تخم دوزرده می گذارد. تخم دوزرده گذاشتن مرغ. (یادداشت مؤلف). - ، هنرکردن. کار مهم انجام دادن. - امثال: مگر تخم دوزرده می کند. (امثال و حکم دهخدا)
تخم دوزرده. تخم مرغ که همراه سفیدۀ آن دو زرده باشد. بیضۀمرغ که دو زرده دارد. بیضه ای که دارای دو تا زرده باشد. (از یادداشت مؤلف). بیضه که در درون، دو زرده دارد و مرغ چون چنین بیضه آرد خداوندش آن را به فال نیک گیرد و از آن به نیکبختی شگونی زند: چون خایۀ بط دوزرده باشد سرمایه یکی دو کرده باشد. نظامی. - تخم دوزرده کردن، عمل مرغی که تخم دوزرده می گذارد. تخم دوزرده گذاشتن مرغ. (یادداشت مؤلف). - ، هنرکردن. کار مهم انجام دادن. - امثال: مگر تخم دوزرده می کند. (امثال و حکم دهخدا)
با دو اسب. دارای دواسب. که دو اسب دارد. چون سوار دارندۀ دواسب. با دو اسب شتابنده: پیاده همه کرد یکسر سوار دواسبه سوار از در کارزار. فردوسی. دو سوار از آن بوالفضل سوری دررسیدند دواسبه از آن دیوسواران. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 477). صواب آن است که چند فوج سوار دواسبه به خراسان فرستیم با سه مقدم تا در خراسان بپراکنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب) ، تعجیل و شتاب. شتابان. (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء). کنایه از شتافتن به سرعت و تعجیل است. (از لغت محلی شوشتر) (از برهان). کنایه از سرعت و به معنی شتاب و جلد، چرا که صاحب دو اسب که به نوبت بر دیگری سوار می رفته باشد البته به نسبت صاحب یک اسب و پیادۀ جلد راه طی خواهد کرد. (غیاث) (از بهار عجم) (از آنندراج). آنکه به مناسب داشتن دو اسب تندتر حرکت کند و زودتربه مقصد می رسد: دواسبه فرستاده آمد به ری چو باد خزانی به فرمان کی. فردوسی. در پیش اژدهای دمان در محاربت بر تار عنکبوت دواسبه رود سوار. سوزنی. آگه نیی که بر دلم از غم چه درد خاست محنت دواسبه آمد و از سینه گرد خاست. خاقانی. آمد دواسبه عید و خزان شد علم برش زرین عذار شد چمن از گرد لشکرش. خاقانی. دواسبه بر اثر لا بران بدان شرطی که رخت نفکنی الا به منزل الا. خاقانی. آوازۀ رحیل شنیدم به صبحگاه با شبروان دواسبه دویدم به صبحگاه. خاقانی. و برق خاطف دواسبه غبار او را درنیافتی. (سندبادنامه ص 252). هر چند بر اثر گوره خر بشتافت گرد او را دواسبه درنیافت. (سندبادنامه ص 138). شب و روز برطرف آن رودبار دواسبه همی راند بر کوه و غار. نظامی. به پرخاش زنگی شتابان شدند دواسبه به سوی بیابان شدند. نظامی. زآنجا که چنان یک اسبه راند دوران دواسبه را بماند. نظامی. باز بر موجود افسونی چو خواند زود او رادر عدم دواسبه راند. مولوی. دو دوست یک نفس از غم کجا برآسودند که آسمان به سروقتشان دواسبه نتاخت. سعدی. غبار قافلۀ عمر چون نمایان نیست دواسبه رفتن لیل و نهار را دریاب. صائب. پیکر مطلوب او را دواسبه استقبال کرد. (حبیب السیر ص 124) ، سپاهی که دارای دو اسب باشد، پیک و قاصد و چپر، شاگرد چپر، چالاک و ساعی. (ناظم الاطباء)
با دو اسب. دارای دواسب. که دو اسب دارد. چون سوار دارندۀ دواسب. با دو اسب شتابنده: پیاده همه کرد یکسر سوار دواسبه سوار از در کارزار. فردوسی. دو سوار از آن بوالفضل سوری دررسیدند دواسبه از آن دیوسواران. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 477). صواب آن است که چند فوج سوار دواسبه به خراسان فرستیم با سه مقدم تا در خراسان بپراکنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب) ، تعجیل و شتاب. شتابان. (شرفنامۀ منیری) (ناظم الاطباء). کنایه از شتافتن به سرعت و تعجیل است. (از لغت محلی شوشتر) (از برهان). کنایه از سرعت و به معنی شتاب و جلد، چرا که صاحب دو اسب که به نوبت بر دیگری سوار می رفته باشد البته به نسبت صاحب یک اسب و پیادۀ جلد راه طی خواهد کرد. (غیاث) (از بهار عجم) (از آنندراج). آنکه به مناسب داشتن دو اسب تندتر حرکت کند و زودتربه مقصد می رسد: دواسبه فرستاده آمد به ری چو باد خزانی به فرمان کی. فردوسی. در پیش اژدهای دمان در محاربت بر تار عنکبوت دواسبه رود سوار. سوزنی. آگه نیی که بر دلم از غم چه درد خاست محنت دواسبه آمد و از سینه گرد خاست. خاقانی. آمد دواسبه عید و خزان شد علم برش زرین عذار شد چمن از گرد لشکرش. خاقانی. دواسبه بر اثر لا بران بدان شرطی که رخت نفکنی الا به منزل الا. خاقانی. آوازۀ رحیل شنیدم به صبحگاه با شبروان دواسبه دویدم به صبحگاه. خاقانی. و برق خاطف دواسبه غبار او را درنیافتی. (سندبادنامه ص 252). هر چند بر اثر گوره خر بشتافت گرد او را دواسبه درنیافت. (سندبادنامه ص 138). شب و روز برطرف آن رودبار دواسبه همی راند بر کوه و غار. نظامی. به پرخاش زنگی شتابان شدند دواسبه به سوی بیابان شدند. نظامی. زآنجا که چنان یک اسبه راند دوران دواسبه را بماند. نظامی. باز بر موجود افسونی چو خواند زود او رادر عدم دواسبه راند. مولوی. دو دوست یک نفس از غم کجا برآسودند که آسمان به سروقتشان دواسبه نتاخت. سعدی. غبار قافلۀ عمر چون نمایان نیست دواسبه رفتن لیل و نهار را دریاب. صائب. پیکر مطلوب او را دواسبه استقبال کرد. (حبیب السیر ص 124) ، سپاهی که دارای دو اسب باشد، پیک و قاصد و چپر، شاگرد چپر، چالاک و ساعی. (ناظم الاطباء)
محمّد ثالث ملقب به المستنصر از امرای بنی حفص در تونس. او از اواسط شعبان 717 هجری قمری تا ربیع الاخر 718 حکومت راند. وی را در 717 موحّدین از حبس خلاص کردند و در جنگی که میان او و ابوبکر حاکم تونس واقع شد فاتح آمد و چون به تونس درآمد با وی به امارت بیعت کردند و ملقب به مستنصر گشت لیکن پس از شش ماه ابوبکر بازگشت و تونس رابحیطۀ سلطۀ خویش درآورد و ابوضربه به قیروان و سپس به مهدیه رفت و بار دیگر در 723 هجری قمری با مدد ابوتاشفین حاکم تلمسان با ابی بکر جنگی دیگر کرد و مغلوب شد و هنگام مراجعت به تلمسان وفات کرد. و زرکشی گوید: الامیر ابویحیی زکریا بن الشیخ ابی العباس بن الشیخ ابی عبدالله محمّد اللحیانی بن الشیخ ابی محمّد عبدالواحدبویعت له البیعه العامه بمنزل المحمدیه یوم الاحد، ثانی رجب من سنه احدی عشره و سبعمائه ثم لما رأی اضطراب الأحوال و قیام العربان، جمعالعربان و باع الذخایر بالقصبه حتی الکتب و ارتحل لقا بس اول عام سبعه عشر و سبعمائه و بایع الناس ولده الامیر محمّد، اباضربه، بخارج تونس فی اوسط شعبان من العام المذکور، فکانت الخطبه بینه و بین ابیه
محمّد ثالث ملقب به المستنصر از امرای بنی حفص در تونس. او از اواسط شعبان 717 هجری قمری تا ربیع الاخر 718 حکومت راند. وی را در 717 موحّدین از حبس خلاص کردند و در جنگی که میان او و ابوبکر حاکم تونس واقع شد فاتح آمد و چون به تونس درآمد با وی به امارت بیعت کردند و ملقب به مستنصر گشت لیکن پس از شش ماه ابوبکر بازگشت و تونس رابحیطۀ سلطۀ خویش درآورد و ابوضربه به قیروان و سپس به مهدیه رفت و بار دیگر در 723 هجری قمری با مدد ابوتاشفین حاکم تلمسان با ابی بکر جنگی دیگر کرد و مغلوب شد و هنگام مراجعت به تلمسان وفات کرد. و زرکشی گوید: الامیر ابویحیی زکریا بن الشیخ ابی العباس بن الشیخ ابی عبدالله محمّد اللحیانی بن الشیخ ابی محمّد عبدالواحدبویعت له البیعه العامه بمنزل المحمدیه یوم الاحد، ثانی رجب من سنه احدی عشره و سبعمائه ثم لما رأی اضطراب الأحوال و قیام العربان، جمعالعربان و باع الذخایر بالقصبه حتی الکتب و ارتحل لقا بس اول عام سبعه عشر و سبعمائه و بایع الناس ولده الامیر محمّد، اباضربه، بخارج تونس فی اوسط شعبان من العام المذکور، فکانت الخطبه بینه و بین ابیه
یکی از اقسام میزان ساده است. میزان دو ضربی بواسطۀ کسر 34 تعیین شده و نشان می دهد که میزان باید از نوت یا سکوتهایی ترکیب شود که مجموع کشش آن بیش از دو ضرب نباشد مثلاً یک سفید یا دو سیاه یا یک سیاه و دوچنگ یا دو چنگ و یک سکوت سیاه و غیره. (از فرهنگ فارسی معین)
یکی از اقسام میزان ساده است. میزان دو ضربی بواسطۀ کسر 34 تعیین شده و نشان می دهد که میزان باید از نوت یا سکوتهایی ترکیب شود که مجموع کشش آن بیش از دو ضرب نباشد مثلاً یک سفید یا دو سیاه یا یک سیاه و دوچنگ یا دو چنگ و یک سکوت سیاه و غیره. (از فرهنگ فارسی معین)
مواربه در فارسی: شکست دادن، فریب دادن، آسیب رساندن با همدیگر زیرکی کردن مکر و فریب کردن با هم، آفت رسانیدن بیکدیگر، استعمال کلماتی موهن که بتوان با تصحیف و تغییر برخی کلمات رفع اعتراض کرد چنانکه گویند جامی شاعری بنام (ساغری) را چنین هجو کرد: (ساغری میگفت دزدان معانی برده اند هر کجا در شعر من یک نکته خوش دیده اند) (خواندم اکثر شعر هایش را یکی معنی نبود راست میگفت اینکه معنیهاش را دزدیده اند) و چون ساغری از او گله کرد در پاسخ گفت من گفته ام (شاعری میگفت)
مواربه در فارسی: شکست دادن، فریب دادن، آسیب رساندن با همدیگر زیرکی کردن مکر و فریب کردن با هم، آفت رسانیدن بیکدیگر، استعمال کلماتی موهن که بتوان با تصحیف و تغییر برخی کلمات رفع اعتراض کرد چنانکه گویند جامی شاعری بنام (ساغری) را چنین هجو کرد: (ساغری میگفت دزدان معانی برده اند هر کجا در شعر من یک نکته خوش دیده اند) (خواندم اکثر شعر هایش را یکی معنی نبود راست میگفت اینکه معنیهاش را دزدیده اند) و چون ساغری از او گله کرد در پاسخ گفت من گفته ام (شاعری میگفت)
یکی از اقسام میزان ساده است. میزان دو ضربی بواسطه کسر 4، 3 تعیین شده و نشان میدهد که میزان باید از نوت یا سکوتهایی ترکیب شود که مجموع کشش آن بیش از دو ضرب نباشد مثلا یک سفید یا دو سیاه یا یک سیاه و دو چنگ یا دو چنگ و یک سکوت سیاه و غیره
یکی از اقسام میزان ساده است. میزان دو ضربی بواسطه کسر 4، 3 تعیین شده و نشان میدهد که میزان باید از نوت یا سکوتهایی ترکیب شود که مجموع کشش آن بیش از دو ضرب نباشد مثلا یک سفید یا دو سیاه یا یک سیاه و دو چنگ یا دو چنگ و یک سکوت سیاه و غیره
نوعی وسیله نقلیه دارای دو چرخ یکی در عقب و یکی در جلو، و دو رکاب و یک زنجیر که با فشار رکاب به وسیله پا زنجیر به گردش در می آید و در نتیجه این وسیله به حرکت درمی آید
نوعی وسیله نقلیه دارای دو چرخ یکی در عقب و یکی در جلو، و دو رکاب و یک زنجیر که با فشار رکاب به وسیله پا زنجیر به گردش در می آید و در نتیجه این وسیله به حرکت درمی آید