کسی که می دوشد. (ناظم الاطباء). کسی که شیر بدوشد. (آنندراج) : هاشم، دوشندۀ شیر. استهذاف، کمی کردن دوشنده. (منتهی الارب) : بز و اشتر و میش را این چنین به دوشندگان داده بد پاکدین. فردوسی. رجوع به دوشیدن شود، چوپان و گله بان. (ناظم الاطباء)
کسی که می دوشد. (ناظم الاطباء). کسی که شیر بدوشد. (آنندراج) : هاشم، دوشندۀ شیر. استهذاف، کمی کردن دوشنده. (منتهی الارب) : بز و اشتر و میش را این چنین به دوشندگان داده بد پاکدین. فردوسی. رجوع به دوشیدن شود، چوپان و گله بان. (ناظم الاطباء)
جاهد. کوشا. ساعی. مجاهد. مجدّ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : که این شاه توران فریبنده است بدی را همه سال کوشنده است. فردوسی. چو کوشش ز اندازه اندرگذشت چنان دان که کوشنده نومید گشت. فردوسی. هم از کودکی بوده خسرومنش خردمند و کوشنده و کاردان. فرخی. هر مایه جویان جایگاه خویش است و کوشنده است تا از دیگر مایه ها جدا شود و به جایگاه خویش پیوندد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). کوشنده نه از پی بهشتیم جوشنده نه از غم جحیمیم. خاقانی. هیچ کوشنده ای به چاره و رای نشد آن قلعه را طلسم گشای. نظامی. ، جنگجو. مبارزه کننده. مبارز: مادتها دشمن یکدیگرند و با یکدیگر کوشنده اند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). سگالش چنان شد دو کوشنده را که ریزند صفرای جوشنده را. نظامی. گریزنده چون ره به دست آورد به کوشندگان در شکست آورد. نظامی. و رجوع به کوشیدن شود
جاهد. کوشا. ساعی. مجاهد. مُجِدّ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : که این شاه توران فریبنده است بدی را همه سال کوشنده است. فردوسی. چو کوشش ز اندازه اندرگذشت چنان دان که کوشنده نومید گشت. فردوسی. هم از کودکی بوده خسرومنش خردمند و کوشنده و کاردان. فرخی. هر مایه جویان جایگاه خویش است و کوشنده است تا از دیگر مایه ها جدا شود و به جایگاه خویش پیوندد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). کوشنده نه از پی بهشتیم جوشنده نه از غم جحیمیم. خاقانی. هیچ کوشنده ای به چاره و رای نشد آن قلعه را طلسم گشای. نظامی. ، جنگجو. مبارزه کننده. مبارز: مادتها دشمن یکدیگرند و با یکدیگر کوشنده اند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). سگالش چنان شد دو کوشنده را که ریزند صفرای جوشنده را. نظامی. گریزنده چون ره به دست آورد به کوشندگان در شکست آورد. نظامی. و رجوع به کوشیدن شود
کسی که می دوزد وبخیه می کند. (ناظم الاطباء). خیاط. سوزنکار. آنکه به شغل دوختن پردازد. آنکه عمل دوختن پیشه دارد. آن که بدوزد. آن که دوختن جامه پیشه دارد. (یادداشت مؤلف) : قراز، دوزندۀ درز موزه و جز آن. (منتهی الارب)
کسی که می دوزد وبخیه می کند. (ناظم الاطباء). خیاط. سوزنکار. آنکه به شغل دوختن پردازد. آنکه عمل دوختن پیشه دارد. آن که بدوزد. آن که دوختن جامه پیشه دارد. (یادداشت مؤلف) : قراز، دوزندۀ درز موزه و جز آن. (منتهی الارب)
چسبنده و ملصق. (ناظم الاطباء). چسبنده باشد. (برهان). چفسان و چفسنده. (شرفنامۀ منیری). لزج. (دهار). لازق. لازب. چسبان. چسبناک. (یادداشت مؤلف). شلک، گلی بود سیاه و دوسنده. (لغت فرس اسدی) : و دیگر جای فرمود: انا خلقناهم من طین لازب (قرآن 11/37) و به تازی طین گل باشد و لازب چیزی باشد دوسنده. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). و بر ظاهر او (بر ظاهر سقمونیا) تریی است دوسنده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). تلزج، دوسنده بودن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). لزوب، لزب، دوسنده شدن. (دهار)، گل چسبنده، زمین لغزنده. (از ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج). زمین لخشان. (از شرفنامۀ منیری). چسبناک و لغزنده (زمین)، منحنی و کج، ملحوظ و شوریده، کوفته و فرسوده. (ناظم الاطباء)
چسبنده و ملصق. (ناظم الاطباء). چسبنده باشد. (برهان). چفسان و چفسنده. (شرفنامۀ منیری). لزج. (دهار). لازق. لازب. چسبان. چسبناک. (یادداشت مؤلف). شلک، گلی بود سیاه و دوسنده. (لغت فرس اسدی) : و دیگر جای فرمود: انا خلقناهم من طین لازب (قرآن 11/37) و به تازی طین گل باشد و لازب چیزی باشد دوسنده. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). و بر ظاهر او (بر ظاهر سقمونیا) تریی است دوسنده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). تلزج، دوسنده بودن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). لزوب، لزب، دوسنده شدن. (دهار)، گل چسبنده، زمین لغزنده. (از ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج). زمین لخشان. (از شرفنامۀ منیری). چسبناک و لغزنده (زمین)، منحنی و کج، ملحوظ و شوریده، کوفته و فرسوده. (ناظم الاطباء)
روز سوم از ایام هفته. اثنین. (ناظم الاطباء). روز پیش از سه شنبه و پس از یکشنبه از ایام هفته. اثنین. اثنان. یوم الاثنان. یوم الاثنین. در علم احکام نجوم، رب آن قمر است. (یادداشت مؤلف). اهود. اوهد. اهون. (منتهی الارب) : چونکه روز دوشنبه آمد شاه چتر سرسبز بر کشید به ماه. نظامی
روز سوم از ایام هفته. اثنین. (ناظم الاطباء). روز پیش از سه شنبه و پس از یکشنبه از ایام هفته. اثنین. اثنان. یوم الاثنان. یوم الاثنین. در علم احکام نجوم، رب آن قمر است. (یادداشت مؤلف). اهود. اوهد. اهون. (منتهی الارب) : چونکه روز دوشنبه آمد شاه چتر سرسبز بر کشید به ماه. نظامی
آنکه چیزی بر تن یا بر چیز دیگر پوشد. آنکه پوشد، آنکه مستور دارد. آنکه مخفی کند. آنکه کتمان کند. ساتر. ساتره. کاتم. کاتمه: بر فضل تست تکیۀ امیدوار از آنک پاشندۀ عطائی و پوشندۀ خطا. خاقانی. ، بسیارپوشنده. ستار
آنکه چیزی بر تن یا بر چیز دیگر پوشد. آنکه پوشد، آنکه مستور دارد. آنکه مخفی کند. آنکه کتمان کند. ساتر. ساتره. کاتم. کاتمه: بر فضل تست تکیۀ امیدوار از آنک پاشندۀ عطائی و پوشندۀ خطا. خاقانی. ، بسیارپوشنده. ستار