جدول جو
جدول جو

معنی جوشنده

جوشنده
آنچه بجوشد و جوشش داشته باشد، جوشان، کنایه از متلاطم، برای مثال ملک در جنبش آمد بر سر پیل / سوی بهرام شد جوشنده چون نیل (نظامی۲ - ۱۸۹)
تصویری از جوشنده
تصویر جوشنده
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با جوشنده

جوشیده

جوشیده
بجوش آمده غلیان یافته، حرارت یافته، فوران کرده، سر برآورده (کشت)
جوشیده
فرهنگ لغت هوشیار

جوشانده

جوشانده
بجوش آورده، دارویی که آنرا در آب جوشانیده باشند و عصاره آنرا برای معالجه بمریض دهند
فرهنگ لغت هوشیار

پوشنده

پوشنده
آنکه چیزی بر تن خود یا دیگری کندظنکه پوشد، آنکه مستور دارد پنهان کننده کتمان کننده. یا بسیار پوشنده ستار
فرهنگ لغت هوشیار

جوینده

جوینده
جستجو کننده، طلب کننده، کاوش کننده، برای مِثال گر گران و گر شتابنده بُوَد / آنکه جوینده ست یابنده بُوَد (مولوی - ۳۷۲)
جوینده
فرهنگ فارسی عمید