معنی جوشنده جوشنده آنچه بجوشد و جوشش داشته باشد، جوشان، کنایه از متلاطم، برای مثال ملک در جنبش آمد بر سر پیل / سوی بهرام شد جوشنده چون نیل (نظامی۲ - ۱۸۹) تصویر جوشنده فرهنگ فارسی عمید
جوشانده جوشانده بجوش آورده، دارویی که آنرا در آب جوشانیده باشند و عصاره آنرا برای معالجه بمریض دهند فرهنگ لغت هوشیار
پوشنده پوشنده آنکه چیزی بر تن خود یا دیگری کندظنکه پوشد، آنکه مستور دارد پنهان کننده کتمان کننده. یا بسیار پوشنده ستار فرهنگ لغت هوشیار
جوینده جوینده جستجو کننده، طلب کننده، کاوش کننده، برای مِثال گر گران و گر شتابنده بُوَد / آنکه جوینده ست یابنده بُوَد (مولوی - ۳۷۲) فرهنگ فارسی عمید