نیش هوام و زنبور و پشه. دوژنه: الشعراء، مگس که دوزنه دارد. (السامی فی الاسامی). صاحب آنندراج گوید: ظاهراً لفظ ’دو’ را علیحده گمان برده و درقاموس گوید که الشعرا مگس سرخ و کبود که برشتر و سگ نشیند و چیزی منکر و درشت و اینکه در سامی گفته دوزنه دارد همانا دوزنه یعنی دو نیش مگس که مانند خرطوم فیل است و بدان دو نیش عضو را گزد. (از آنندراج)
نیش هوام و زنبور و پشه. دوژنه: الشعراء، مگس که دوزنه دارد. (السامی فی الاسامی). صاحب آنندراج گوید: ظاهراً لفظ ’دو’ را علیحده گمان برده و درقاموس گوید که الشعرا مگس سرخ و کبود که برشتر و سگ نشیند و چیزی منکر و درشت و اینکه در سامی گفته دوزنه دارد همانا دوزنه یعنی دو نیش مگس که مانند خرطوم فیل است و بدان دو نیش عضو را گزد. (از آنندراج)
بوزینه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنینه، پوزینه، پهنانه، مهنانه، کبی، کپی، گپی، قرد
بوزینِه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، اَنتَر، بوزَنینِه، پوزینِه، پَهنانِه، مَهنانِه، کَبی، کَپی، گُپی، قِرد
مرکّب از: روزن + ه تصغیر، (ارمغان سال 12 شمارۀ 7: کافنامه بقلم کسروی از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، معرب آن: روزنه، اوستا: رئوچنه. (حاشیۀ برهان قاطع)، روزن. (شرفنامۀ منیری)، سوراخ. (برهان قاطع) (انجمن آرا)، منفذ. (برهان قاطع)، رخنه. (انجمن آرا)، کوّه. باجه. پنجره: در دل من این سخن زان میمنه است زانکه ازدل جانب دل روزنه است. مولوی. موج میزد بر دلش عفو گنه که ز هر دل تا دل آمد روزنه. مولوی. گوییش پنهان زنم آتش زنه نی بقلب از قلب باشد روزنه. مولوی. ای درگه اسلام پناه تو گشاده بر روی زمین روزنۀ جان و در دل. حافظ. تا مهر بر سپهر نتابد بدور او بر خشت و سنگ روزنۀ باختر کنم. ؟ (شرفنامۀ منیری)، بر بام خانه بالا رفتند و چهار گوشۀتخت به چهار ریسمان بستند و از روزنه با تخت بزیر آویختند و نهادند پیش عیسی. (ترجمه دیاتسارون)، و رجوع به روزن شود
مُرَکَّب اَز: روزن + ه تصغیر، (ارمغان سال 12 شمارۀ 7: کافنامه بقلم کسروی از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، معرب آن: روزنه، اوستا: رئوچنه. (حاشیۀ برهان قاطع)، روزن. (شرفنامۀ منیری)، سوراخ. (برهان قاطع) (انجمن آرا)، منفذ. (برهان قاطع)، رخنه. (انجمن آرا)، کُوَّه. باجه. پنجره: در دل من این سخن زان میمنه است زانکه ازدل جانب دل روزنه است. مولوی. موج میزد بر دلش عفو گنه که ز هر دل تا دل آمد روزنه. مولوی. گوییش پنهان زنم آتش زنه نی بقلب از قلب باشد روزنه. مولوی. ای درگه اسلام پناه تو گشاده بر روی زمین روزنۀ جان و در دل. حافظ. تا مهر بر سپهر نتابد بدور او بر خشت و سنگ روزنۀ باختر کنم. ؟ (شرفنامۀ منیری)، بر بام خانه بالا رفتند و چهار گوشۀتخت به چهار ریسمان بستند و از روزنه با تخت بزیر آویختند و نهادند پیش عیسی. (ترجمه دیاتسارون)، و رجوع به روزن شود
کسی که می دوزد وبخیه می کند. (ناظم الاطباء). خیاط. سوزنکار. آنکه به شغل دوختن پردازد. آنکه عمل دوختن پیشه دارد. آن که بدوزد. آن که دوختن جامه پیشه دارد. (یادداشت مؤلف) : قراز، دوزندۀ درز موزه و جز آن. (منتهی الارب)
کسی که می دوزد وبخیه می کند. (ناظم الاطباء). خیاط. سوزنکار. آنکه به شغل دوختن پردازد. آنکه عمل دوختن پیشه دارد. آن که بدوزد. آن که دوختن جامه پیشه دارد. (یادداشت مؤلف) : قراز، دوزندۀ درز موزه و جز آن. (منتهی الارب)
میمون را گویند و بعربی حمدونه خوانند. (برهان). مخفف ابوزنّه که کنیت میمون است و آنرا بفارسی کپی خوانند و گاه تصرف کرده، بوزینه به اشباع بعدالزاء و بوزنینه بزیادت نون نیز استعمال کنند و می تواند که بوزینه مخفف ابوزینه باشد و تحتانی در آن عوض نون اول بود بر قیاس دینار که اصل دنار بتشدید نون بود و بر این تقدیر یای اشباع نباشد، زیرا که تخفیف لفظ عربی در فارسی شایع است بخلاف زیادت در لفظ عربی. (آنندراج). بوزینه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). بوزنه. (منتهی الارب) : مردم نه ای ای خربچه میماند رویت چون بوزنه ای کو به سگی بازنماید. طیان. و بوزنه مر گربه را دوست دارد که گربه را کنار گیرد همی بوسدش. (جامعالحکمتین ص 171). و بفرمود تا همه مطربان و مسخرگان و هزاران سگان شکاری و بوزنه، از این جنسها که تماشای ملوک باشد، از سرای خلافت بیرون گردند. (مجمل التواریخ و القصص). هان و هان کم گوی کز خوبی سمر گشتم بخلق بر دهان همچو کون بوزنه مسمار زن. سوزنی. خنبک زند چو بوزنه چنبک زند چو خرس این بوزنینه ریشک پهنانه منظرک. خاقانی. در روزگار ماضی عهد گذشته بوزنه ای از دنیا اعراض کرد. (سندبادنامه ص 162). بوزنه گرد انجیرستان می گشت و... (سندبادنامه ص 164)
میمون را گویند و بعربی حمدونه خوانند. (برهان). مخفف ابوزَنَّه که کنیت میمون است و آنرا بفارسی کپی خوانند و گاه تصرف کرده، بوزینه به اشباع بعدالزاء و بوزنینه بزیادت نون نیز استعمال کنند و می تواند که بوزینه مخفف ابوزینه باشد و تحتانی در آن عوض نون اول بود بر قیاس دینار که اصل دنار بتشدید نون بود و بر این تقدیر یای اشباع نباشد، زیرا که تخفیف لفظ عربی در فارسی شایع است بخلاف زیادت در لفظ عربی. (آنندراج). بوزینه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). بوزنه. (منتهی الارب) : مردم نه ای ای خربچه میماند رویت چون بوزنه ای کو به سگی بازنماید. طیان. و بوزنه مر گربه را دوست دارد که گربه را کنار گیرد همی بوسدش. (جامعالحکمتین ص 171). و بفرمود تا همه مطربان و مسخرگان و هزاران سگان شکاری و بوزنه، از این جنسها که تماشای ملوک باشد، از سرای خلافت بیرون گردند. (مجمل التواریخ و القصص). هان و هان کم گوی کز خوبی سمر گشتم بخلق بر دهان همچو کون بوزنه مسمار زن. سوزنی. خنبک زند چو بوزنه چنبک زند چو خرس این بوزنینه ریشک پهنانه منظرک. خاقانی. در روزگار ماضی عهد گذشته بوزنه ای از دنیا اعراض کرد. (سندبادنامه ص 162). بوزنه گرد انجیرستان می گشت و... (سندبادنامه ص 164)
از تیره پروانه واران جزو دسته شبدرها که گل آن سفید یا ارغوانی و یا صورتی است شکل گل کروی و دارای خارهای غلاب مانندیست که بر پشم گوسفندان بهنگام چرا میچسبد. دوزه دووجه دو ستو
از تیره پروانه واران جزو دسته شبدرها که گل آن سفید یا ارغوانی و یا صورتی است شکل گل کروی و دارای خارهای غلاب مانندیست که بر پشم گوسفندان بهنگام چرا میچسبد. دوزه دووجه دو ستو