جدول جو
جدول جو

معنی دورباد - جستجوی لغت در جدول جو

دورباد
یعنی خدا منع کناد و اتفاق نیفتاد، (ناظم الاطباء)، به محل دعا مستعمل است مرادف خدانخواسته، (آنندراج)، حاشا! پرگست ! حاشاک ! حاشا لک ! دور از تو، برگست باد، دور باد از تو، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بورباش
تصویر بورباش
(پسرانه)
از فرمانروایان کاسی (نگارش کردی: بورباش)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اورداد
تصویر اورداد
(پسرانه)
اهورداد، خداداد، نام یکی از سرداران کوروش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خورزاد
تصویر خورزاد
(پسرانه)
نام یکی از پسران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دلربای
تصویر دلربای
(دخترانه)
زیبا، جذاب، معشوق، محبوب، نام نوعی عتیق که دارای دانه های ریز براق است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حورزاد
تصویر حورزاد
(دخترانه)
حور (عربی) + زاد (فارسی) زاده حور، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آذرباد
تصویر آذرباد
(پسرانه)
آذرپناه، کسی که آتش نگهدار اوست، نام موبدی که بانی آذربایجان بوده است، نام یکی از شخصیتهای منظومه ویس و رامین، نام موبدی در زمان شاپور دوم پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اوریاد
تصویر اوریاد
(پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی سنندج
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از داربام
تصویر داربام
شاه تیر سقف، تیر چوبی بزرگ و دراز و ستبری که در سقف به کار رفته، شاه تیر، بالار، پالار، پالاری، بالاگر، حمّال، سرانداز، افرسب، فرسپ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دورباش
تصویر دورباش
فرمان دور شدن، کنایه از نیزۀ دو شاخه ای که در قدیم پیشاپیش پادشاه می برده اند تا مردم آن را ببینند و از سر راه دور شوند، برای مثال برآورد از جگر آهی چنان سرد / که گفتی دور باشی بر جگر خورد (نظامی۲ - ۲۳۱)،
کنایه از آهی که از ته دل برآید، برای مثال چو دارا جواب سکندر شنید / یکی دور باش از جگر برکشید (نظامی۵ - ۸۱۵)، کنایه از مانع، کنایه از نگهبان شاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوربین
تصویر دوربین
وسیله ای مرکب از یک یا دو لوله و عدسی که با آن جاها و چیزهایی را که در مسافت دور باشد می بینند. در قرن ۱۷ میلادی اختراع شده،
مقابل نزدیک بین، در پزشکی کسی که چشمش دور را بهتر از نزدیک ببیند،
در هنر عکاسی دوربین عکاسی، کنایه از دوراندیش، خردمند
دوربین عکاسی: در هنر عکاسی دستگاهی که با آن از اشخاص و اشیا و مناظر عکس برداری می کنند
دوربین نجومی: در علم نجوم دوربین بسیار بزرگ که با آن ستارگان را می بینند، تلسکوپ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارباز
تصویر دارباز
کسی که در بلندی روی ریسمان راه برود و بازی کند، ساروباز، بندباز، رسن باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درربار
تصویر درربار
دربار، گوهرافشان، مرواریدبار، کنایه از خوش سخن، فصیح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دژآباد
تصویر دژآباد
به بدی و زشتی برآمده، خشم آلود، برای مثال اگر شیر دژآبادش ببیند / چو سگ اندر پس زانو نشیند (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۰۶)، بدخو، زشت خو، سهمگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اورداد
تصویر اورداد
آخرین روز در سال کبیسه
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از بخش هرسین شهرستان کرمانشاهان، 98 تن سکنه، آب آن از چشمه تأمین می شود، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
یعنی عقب بایست و باخبر باش و راه بده و کنار برو، (ناظم الاطباء) (از غیاث) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (از شرفنامۀ منیری) (برهان)، کلمه ای که فراشان پیشاپیش پادشاهی یا زنان حرم او می گفته اند تا عابرین از معبر او دور شوند، و در زمان ناصرالدین شاه می گفتند: دور باش کور باش، (یادداشت مؤلف)، برد، بردابرد، بردبرد، بروهابرو:
دهان دورباش از خنده می سفت
فلک را دورباش از دور می گفت،
نظامی،
چگونه شوم بردری نورپاش
که باشد بر او اینهمه دورباش،
نظامی،
از ولوله و نعرۀبواب و دورباش عرفات در غرفات سکرات آواز کوس و دبدبه نوبت گرد از روی ماه برآورده، (ترجمه محاسن اصفهان ص 52)،
چند خواهی دورباش از پیش و پس
دورباش نفرت خلق از تو بس،
شیخ بهائی،
- دورباش زدن، دورباش گفتن:
چو در خاک چین این خبر گشت فاش
که مانی برآن آب زد دورباش،
نظامی،
چنان می کشید آه سینه خراش
که می زد به خورشید و مه دورباش،
امیرخسرو (از آنندراج)،
جهانسوز ترکان با دورباش
زده برفلک نعرۀ دورباش،
(همای و همایون از شرفنامه)،
غیرت من برسرتو دورباش
می زند کای حسن از این در دور باش،
مولوی،
گر درآمد بقچه را زد دور باش
گفت ای خسقی ز والا دور باش،
نظام قاری،
سپر و شمشیر و حمایل پشت به دیوار زده
حارس و دورباش نفایس اجناس این کوشک بود،
نظام قاری (دیوان ص 154)،
، نیزه ای که سنانش دوشاخه بود وآن را مرصع کرده پیشاپیش پادشاهان کشند تا مردمان بدانند پادشاه می آید خود را به کناری کشند، (ناظم الاطباء) (از غیاث) (از آنندراج) (از جهانگیری) (از شرفنامۀ منیری) (برهان)،
چون دور باش در دهن مار دیده ای
از جوشن کشف چه هراسی چه غم خوری،
خاقانی،
دور باش قلمش چون به سه سرهنگ رسد
از دوم اخترش افشان به خراسان یابم،
خاقانی،
زبان خامۀ جوشن در زره برمن
به دورباش سنان فعل تیرسان ماند،
خاقانی،
بر آورد از جگر آهی چنان سرد
که گفتی دورباشی بر جگر خورد،
نظامی،
آورده به حفظ دورباشی
در شیر و گوزن خواجه تاشی،
نظامی،
دلی کو پی جان خراشی بود
کمندی که بی دورباشی بود،
نظامی،
به هرگام از برای نورپاشی
ستاده زنگیی با دورباشی،
نظامی،
سمندش گرچه با هر کس به زین است
سنان دورباشش آهنین است،
نظامی،
هر فراشی صاحب دورباشی و هر جافیی کافیی، (تاریخ جهانگشای جوینی)، او را متهم کردند که تو خطبه به نام خود کرده ای و چتر و دورباش برگرفته، (لباب الالباب عوفی ج 1 ص 114)،
گهی از گوشه های چشم خواندن
گهی از دورباش غمزه راندن،
امیرخسرو (از آنندراج)،
- دورباش خوردن، نیزه خوردن، هدف اصابت نیزه قرار گرفتن:
ز آه صبحدم در هر خراشی
خورم پوشیده در جان دورباشی،
امیرخسرو (از آنندراج)،
- دورباش دوشاخی، قلم نی، کلک نی که در میانه فاق دارد:
ز نی دورباش دوشاخی نداشت
چو من درسه شاخ بنان عنصری،
خاقانی،
، نیزۀ کوچک، تبرزین و ناچخ، (ناظم الاطباء)، ناچخ، (صحاح الفرس)، چوبی که چاووش قافله بردست گیرد، چاووش و نقیب قافله، آه، کنایه از آهی که از دل برآید، (ناظم الاطباء)، کنایه از آه است، (غیاث) :
چو دارا جواب سکندر شنید
یکی دورباش از جگر برکشید،
نظامی،
، کنایه باشداز موانع، (از غیاث) :
در آن آرزوگاه با دورباش
نکردند جز بوسه چیزی تراش،
نظامی
لغت نامه دهخدا
دهی است ازبخش تکاب شهرستان مراغه، 1245 تن سکنه، آب آن از چشمه تأمین می شود، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دو نیزه که در قدیم از دو طرف ملوک در حین سواری نگاه می داشتند، (از آنندراج) (از غیاث)، رجوع به دورباش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از داربام
تصویر داربام
چوب بزرگی که بدان بام را پوشانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولبند
تصویر دولبند
دستار عمامه، کمربند شال کمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارباز
تصویر دارباز
کسی که روی ریسمان حرکات جالب انجام دهد بند باز ریسمان باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوریاب
تصویر دوریاب
تیز فهم، سریع الانتقال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داربند
تصویر داربند
چوب بند چوب بست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو بند
تصویر دو بند
دوتایی (حاشیه) حاشیه جفت
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته دوغباگ دوغبا آش دوغ آش ماست آشی که در آن ماست ریزند آش ماست ماستابه
فرهنگ لغت هوشیار
نیزه دو شاخه دارای چوبی مرصع که در قدیم پیشاپیش شاهان میبردند تا مردم بدانند که پادشاه می آید و خود را کنار بکشند، عصا نیزه کوچک، ناچخ تبرزین، نقیب غافله چاوش، آهی که از ته دل بر آید
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که از دور خوب میبیند، چشم و نیروی بینائی قوی برای دیدن فاصله دور، وسیله ای برای عکاسی یا دیدن منظره دورتر یا فیلمبرداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دورباش
تصویر دورباش
امر به دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارباز
تصویر دارباز
داربازنده، کسی که روی ریسمان حرکات جالب انجام دهد، بندباز، ریسمان باز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دژآباد
تصویر دژآباد
خشمگین، غضبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوربین
تصویر دوربین
عاقبت اندیش، نوعی بیماری چشم که شخص دور را بهتر می بیند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوربین
تصویر دوربین
نوعی وسیله برای گرفتن عکس یا فیلم برداری یا دیدن اجسام دور
فرهنگ فارسی معین
نیزه ای دوشاخه با چوبی جواهرنشان که در قدیم پیشاپیش شاهان می برده اند تا مردم بدانند که پادشاه می آید و خود را به کنار کشند، تبرزین
فرهنگ فارسی معین
تندباد، باد توفنده
فرهنگ گویش مازندرانی