جدول جو
جدول جو

معنی دودمان - جستجوی لغت در جدول جو

دودمان
خاندان، خانواده، خانمان، تبار، قبیله، دوده، دودخانه
تصویری از دودمان
تصویر دودمان
فرهنگ فارسی عمید
دودمان
نام موضعی است نزدیک شیراز. (ناظم الاطباء) (برهان). یک فرسخ بیشتر میانۀ جنوب و مشرق شیراز است و مظفر بن یاقوت در سال سیصد هجری قمری از جانب المقتدر باﷲ عباسی فرمانروای لشکر فارس بود و قریۀ دودمان رااحداث فرمود. (فارسنامۀ ناصری). و دودمان و دیه کور از جملۀ آن است (از جملۀ تیر مردان و جویگان. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 143). دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز. 311 تن سکنه. آب آن از قنات. راه آن فرعی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
دودمان
دوده، سلسله، سلاله، نسل، (یادداشت مؤلف)، طایفه، (ناظم الاطباء)، آل، (دهار) (ناظم الاطباء)، صی، اسره، (دهار)، خانواده، (از برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (لغت محلی شوشتر) (فرهنگ جهانگیری) (انجمن آرا)، بطن، (دهار)، فصیله، (ترجمان القرآن)، عتره، (دهار)، خاندان، (شرفنامۀ منیری) (از برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، قبیله، (از برهان) (دهار) (ناظم الاطباء) (تفلیسی) (غیاث)، عشیره، (مهذب الاسماء) (دستوراللغه)، خانمان، فامیل، (یادداشت مؤلف) :
که هرگز بدین دودمان غم نبود
فروزنده تر زین جهان کم شنود،
فردوسی،
به توران همه دودمان پرغم است
زن و کودک خرد را ماتم است،
فردوسی،
رهایی نیابیم یک تن به جان
نه خرگاه یابیم و نه دودمان،
فردوسی،
بسی سروران را سرآمد به گرد
همه دودمان غارت و برده کرد،
فردوسی،
بخواهد شدن بخت ازین دودمان
نماند بدین تخمه کس شادمان،
فردوسی،
خود و دودمان نزد خسرو شوی
بدان سایۀ مهر او بغنوی،
فردوسی،
هر آن دودمان کآن نه زین کشور است
برآیدهمی دود از آن دودمان،
فرخی،
قرارم چون شکسته کاروان است
روانم چون کشفته دودمان است،
(ویس و رامین)،
بدل داد از شکوفه و برگ و میوه
عم و خال و تبار و دودمانت،
ناصرخسرو،
ای صدر خاندان نبوت چو باب خویش
خورشید اقربا شدی و فخر دودمان،
سوزنی،
خدای داند کز تو به دودمان نروم
و گر برآرد دودم ز دودمان آتش،
وطواط،
لافد زمانه ز اقلیم در دودمان رفعت
کز ملت مسیحا خود قیصری ندارم،
خاقانی،
وحدت گزین و همدمی از دوستان مجوی
تنها نشین و محرمی از دودمان مخواه،
خاقانی،
نوروز را به خدمت صدرت مبارکی است
در مدحتت مبارکی دودمان ماست،
خاقانی،
ای قاهری که به زخم نیش پشه دود از دودمان نمرود به آسمان رسانیدی، (سندبادنامه ص 143)،
اولیای دولت دیلم در اختیار کسی از دودمان ملک که پادشاهی را مترشح باشد مشاورت کردند، (ترجمه تاریخ یمینی)، دیو فتنه ... ملک قدیم دودمان کریم آل سامان بر باد داد، (ترجمه تاریخ یمینی)، در دودمان او کسی نبود که شایستگی پادشاهی داشتی، (ترجمه تاریخ یمینی)، نحوست بغی و طغیان و شومی طمع در خاندان قدیم و دودمان کریم بدو رسید، (ترجمه تاریخ یمینی)،
گفت با هر یکی گناه تو چیست
از کجایی و دودمان تو کیست،
نظامی،
، (اصطلاح جانورشناسی)، خانواده، رسته، دسته،
- دودمان زاینده، بسیاری از جانوران پست می توانند به وسیلۀ تولید مثل غیر جنسی زیاد شوند و هرگاه قطعه ای از بدن آنان جدا گردد بعد از مدتی به حیوان کامل تبدیل می گردد (شبیه به قلمه زدن گیاهان)، برخی از دانشمندان جانورشناس معتقدند که از ابتدای نمو رویانی سلول هایی که بعداً گامتها را تشکیل دهند از سلول های دیگر بدن جداشده و سرنوشت مستقلی دارند به قسمی که بین سلولهای تناسلی که با یکدیگر جفت شده و تخم را درست کرده اند و گامتهایی که از این تخم اخیر زاییده شده اند هیچگونه جدایی و فاصله ای وجود ندارد و یک پیوستگی دایمی برقرار است، این فرضیه را فرضیۀ دودمان زاینده نامند که برای نخسیتن بار دانشمندی آلمانی به نام ویسمان آن را بیان کرد، (از جانورشناسی فاطمی صص 28 - 29)، طایفۀ بزرگ نیک نام، نژاد، (ناظم الاطباء)، اصل، (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ لغات مؤلف)، تبار، (ناظم الاطباء) (غیاث)، تخمه، نسل، (یادداشت مؤلف) :
از رایتش آفتاب نصرت
در مشرق دودمان ببینم،
خاقانی،
با شما گویم نیازم نیست با بیگانگان
کاین نهان گنج از کدامین دودمان آورده ام،
خاقانی،
- بادودمان، اصیل، والاتبار، با اصل و نسب،
- ، باخانواده، باخویشان:
سپهدار گودزر بادودمان
که باشند برسان آتش دمان،
فردوسی،
، جای دود، دودگاه، (یادداشت مؤلف)، خانه:
ملت به جوار تو بیاسود
چون صید به دودمان کعبه،
خاقانی،
ز دود سینۀ اهل سخن سیاه شده ست
دل دویت که آن هست دودمان سخن،
کمال الدین اسماعیل،
، عطر و بوی خوش، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دودمان
سلاله، نسل، طایفه
تصویری از دودمان
تصویر دودمان
فرهنگ لغت هوشیار
دودمان
((دِ))
خاندان، طایفه
تصویری از دودمان
تصویر دودمان
فرهنگ فارسی معین
دودمان
فامیل، سلسله، سلسه، نسل، سلسله
تصویری از دودمان
تصویر دودمان
فرهنگ واژه فارسی سره
دودمان
آل، اعقاب، تیره، خاندان، خانواده، ذریه، سلسله، طایفه، قبیله، نژاد، نسب، نسل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دارمان
تصویر دارمان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دومان
تصویر دومان
(پسرانه)
مه، مه، غبار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اندمان
تصویر اندمان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر طوس سردار ایرانی و از سپاهیان کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بودیان
تصویر بودیان
(پسرانه)
نام یکی از قبایل ماد (نگارش کردی: بودیان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دوزمان
تصویر دوزمان
رشته ای که به سوزن بکشند برای دوختن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دومان
تصویر دومان
طوفان، جریان شدید هوا، باد سخت و تند، توفان، کولاک، تندباد
فرهنگ فارسی عمید
سوراخی در قشر زمین که از آن بخار و گازهایی از قبیل انیدرید کربونیک خارج شود، (دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
گلخن حمام، (لغت محلی شوشتر در ذیل مادۀ دیدان)، دود آهنگ، رجوع به دودآهنگ شود
لغت نامه دهخدا
مالی بود که از قصابان می گرفتند، (تاریخ حلب ج 3 ص 303)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
دهی است از دهستان قشلاق کلارستاق بخش چالوس شهرستان نوشهر. در 65 هزارگزی شمال باختری چالوس و کنار شوسۀ چالوس به شهسوار. دارای 120 تن سکنه. آب آن از رودخانه و سردآب رود است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ)
دوماء. گرد چیزی بر گردیدن مرغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام قریه ای از ناحیت براآن به اصفهان، (نزههالقلوب مقالۀسوم چ اروپا ص 51)، (و شاید صحیح کلمه رادان باشد)، رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ذیل رادان شود
لغت نامه دهخدا
(دُ دَ)
دهی است از دهستان ساردوئیۀ شهرستان ساردوئیه. 250 تن سکنه. آب آن از رودخانه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
بمعنی سعد است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از بخش پاوۀ شهرستان سنندج با 317 تن سکنه. آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
پدر قبیله ای است از بنی اسد. (منتهی الارب). بطنی است از بنی اسد. (صبح الاعشی ج 1 ص 350)
لغت نامه دهخدا
در لهجۀ قزوین هوای مه آلود است، طوفان، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دود کش (حمام مطبخ بخاری) تنوره (گلخن مطبخ)، پارچه سفالی که برای گرفتن دوده جهت ساختن مرکب بالای چراغ تعبیه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دومان
تصویر دومان
طوفان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمدان
تصویر درمدان
زوزندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دود مان
تصویر دود مان
خاندان خانواده، طایفه قبیله، نژاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو گان
تصویر دو گان
دو نوع، دو جنس: (پس در آن کشتی از هر جانوری دو گان: نری و ماده ای)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دردمانی
تصویر دردمانی
دردمندی. در دم گرفتن، دارای درد، بیمار مریض علیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دومان
تصویر دومان
طوفان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خودمانی
تصویر خودمانی
صمیمی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیدمان
تصویر دیدمان
تیوری
فرهنگ واژه فارسی سره
دودمان
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع کلارستاق چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی