جدول جو
جدول جو

معنی دودرنگ - جستجوی لغت در جدول جو

دودرنگ
(رَ)
تیره به رنگ دود. دودی:
بدو گفت کاین دودرنگ دراز
نشسته بر این ابلق سرفراز.
فردوسی.
کند ز اهرمن دودرنگ خاکستر
چو سازد آتش و قاروره ز آسمان شهاب.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیدرنگ
تصویر شیدرنگ
(پسرانه)
نام پهلوانی دانشمند و فاضل، برساخته فرقه آذرکیوان است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کوهرنگ
تصویر کوهرنگ
(پسرانه)
نام دره و رودخانه ای در زردکوه بختیاری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زودرنج
تصویر زودرنج
نازک دل، کسی که زود برنجد و آزرده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودرنگ
تصویر خودرنگ
ویژگی چیزی که دارای رنگ طبیعی است و به طریق مصنوعی رنگ نشده باشد، برای مثال رخم از خون چو لالۀ خودرنگ / اشکم از غم چو لؤلؤ شهوار (انوری - ۱۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دودآهنگ
تصویر دودآهنگ
دودکش، تنوره، برای مثال حجره ای با چهار دودآهنگ بر دل و دیده چون نباشد تنگ (نظامی۴ - ۷۳۵)، تنورۀ بالای گلخن یا مطبخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادرنگ
تصویر بادرنگ
بالنگ، میوه ای از خانوادۀ مرکبات با طعم شیرین و پوست زبر و ضخیم و زرد رنگ برای تهیه مربا، ترنج، اترج، بادرنج، بادارنگ، واترنگ، وارنگ، باتس، باتو، برای مثال بین که دیباباف رومی در میان کارگاه / دیبهی دارد به کار اندر به رنگ بادرنگ (منوچهری - ۶۱)گاهواره، برای مثال ای حبه دزد بوده ز گاواره تا به گور / وی زن به مزد تا به جنازه ز بادرنگ (سوزنی- مجمع الفرس - بادرنگ)اسب راهوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دورنگی
تصویر دورنگی
نفاق، ریا، تزویر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادرند
تصویر دادرند
برادر بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دورنگ
تصویر دورنگ
هر چیزی که دارای دو رنگ باشد، کنایه از دروغ گو، مزور، منافق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دودهنج
تصویر دودهنج
دودآهنگ، دودکش، تنوره، تنورۀ بالای گلخن یا مطبخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پودینگ
تصویر پودینگ
نوعی شیرینی که با شیر، شکر، تخم مرغ و آرد درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
(دَ رَ)
گیاهی طبی. (ناظم الاطباء). دورنج
لغت نامه دهخدا
(دُ)
ثلث. (دهار) (ملخص اللغات). سه یک. یک سوم. (یادداشت مؤلف). دو قسمت از شش قسمت چیزی.
- دودانگ خواندن، نرم و آهسته خواندن
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دودآهنگ. دودهنج. دودآهنج. (از ناظم الاطباء) (از برهان) :
آن جنت ارم بین چون دودهنگ نمرود
وآن کعبۀ کرم بین چون بادیه مشمر.
شرف شفروه.
کآن باز را که قلۀ عرش است جای آن
در دودهنگ خاک خطا باشد آشیان.
خاقانی.
رجوع به دودآهنج و دودآهنگ در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ رَ)
چیزی که دارای رنگ طبیعی باشد. (ناظم الاطباء). برنگ طبیعی. آن چیز که رنگ طبیعی دارد. آن چیز که بارنگ دیگر رنگین نبود. (یادداشت مؤلف) :
رخم از خون چو لالۀخودرنگ
اشکم از غم چو لؤلوی شهوار.
انوری (از آنندراج).
، رنگ خاکی. (یادداشت مؤلف) :
همیشه جامۀ خودرنگ پوشد
ریا و زرق هر دم میفروشد.
عطار (بلبل نامه).
، نوعی پارچه است برنگ خاکی: خودرنگ و ملۀ نائینی در این روزگار بی نظیر است. (تذکرۀ دولتشاه سمرقندی در ترجمه عبدالقادر نائینی).
خودرنگ پیش اطلس چون پیش گل شمر گل
تشریف حبر بحری دامان اوست ساحل.
نظام قاری.
زردکی می گفت با خودرنگ پیش تاجری
من بصد رخت دگر ندهم سر یک موی صوف.
نظام قاری.
، رنگ زرد تیره، رنگ ثابت تغییرناپذیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ رَ)
رنگی همراه رنگ دیگر. دارای دولون. ابلق. (ناظم الاطباء). که یک رنگ نیست. خلنگ. (از برهان). شریجان. (منتهی الارب) :
سپید است این سزای گنده پیران
دورنگ است این سزاوار دبیران.
(ویس و رامین).
همان جایگه دید مرد دورنگ
سپید و سیه تنش همچون پلنگ.
اسدی.
نه نه مشتاقان از صبح و ز شام آزادند
که دل از هرچه دورنگ است شکیبا بینند.
خاقانی.
خبر دارد که روز و شب دورنگ است
نوالش گه شکر، گاهی شرنگ است.
نظامی.
برآمیختم لشکر روم و زنگ
سپید و سیه چون گراز دورنگ.
نظامی.
فلک نیست یکسان هم آغوش تو
طرازش دورنگ است بر دوش تو.
نظامی.
لیکن چه کنم هوا دورنگ است
کاندیشه فراخ و سینه تنگ است.
نظامی.
، هر چیز دور. (ناظم الاطباء) ، کنایه است از منافق و ریاکار و غدار و حیله باز و مذبذب. (از ناظم الاطباء). کنایه از منافق که ظاهرش خوب و باطنش چنان نباشد. (آنندراج). منافق. (غیاث) :
زین شهر دورنگ نشکنم دل
کو را دل ایرمان نبینم.
خاقانی.
جهاندار گفت این گراینده گوی
دورنگ است یک رنگی از وی مجوی.
نظامی.
مگر با من این بی محاباپلنگ
چو رومی و زنگی نباشد دورنگ.
نظامی.
مباش ایمن که با خوی پلنگ است
کجا یکدل شود وآخر دورنگ است.
نظامی.
- دهر یا عالم یا جهان یا سرای دورنگ، کنایه است از عالم و روزگار ریاکار:
مدار امید ز دهر دورنگ یکرنگی
که در طویلۀ او با شبه ست مروارید.
سنایی.
از عالم دورنگ فراغت دهش چنانک
دیگر ندارد این زن رعناش در عنا.
خاقانی.
کیمیاکاری جهان دورنگ
نعل آتش نهفته در دل سنگ.
نظامی.
، کنایه از روزگار. (ناظم الاطباء). کنایه ازعالم توان گفت به واسطۀ شب و روز مختلف. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گردرنگ
تصویر گردرنگ
آنچه رنگ آن به گرد ماند برنگ گرد و غبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشرنگ
تصویر خوشرنگ
آنچه که رنگش نیکو باشد، هر چه که دارای ظاهری آراسته و مطبوع باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادرنگ
تصویر بادرنگ
ترنج، نوعی از خیار که خیار بالنگ نیز گویند، بالنگ
فرهنگ لغت هوشیار
دود کش (حمام مطبخ بخاری) تنوره (گلخن مطبخ)، پارچه سفالی که برای گرفتن دوده جهت ساختن مرکب بالای چراغ تعبیه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دور رنگ
تصویر دور رنگ
هر چیز که دارای دو رنگ باشد ابلق، منافق مزور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دودانگ
تصویر دودانگ
یک سوم، سه یک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدرنگ
تصویر بیدرنگ
بی توقف، بشتاب، بسرعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دورنگ
تصویر دورنگ
رنگی همراه با رنگ دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
از انواع شیرینی های انگلیسی است که از آرد و روغن و تخم مرغ و کشمش تهیه می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دودآهنگ
تصویر دودآهنگ
((هَ))
دودکش، تنوره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوپینگ
تصویر دوپینگ
((دُ))
استفاده ورزشکار از داروی نیروزا و تقویتی پیش از شرکت در مسابقه، زورافزای (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زودرنج
تصویر زودرنج
((رَ))
آن که زود متأثر و رنجیده خاطر شود، نازک دل، حساس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیدرنگ
تصویر بیدرنگ
آنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زودرنج
تصویر زودرنج
حساس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دورنگ
تصویر دورنگ
ابلق
فرهنگ واژه فارسی سره
ابلق، دورو، ریاکار، مزور، منافق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از زودرنج
تصویر زودرنج
Peevish, Crotchety
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زودرنج
تصویر زودرنج
сварливый , раздражительный
دیکشنری فارسی به روسی