بکارت و دخترگی و دوشیزگی باشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی). دوشیزگی و بکارت و دخترک هم گویند. (لغت محلی شوشتر). دخترگی. غنچۀ ناسفته. دوشیزه. بکارت. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوشیزگی شود، مهری که بر کیسه نهند. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
بکارت و دخترگی و دوشیزگی باشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی). دوشیزگی و بکارت و دخترک هم گویند. (لغت محلی شوشتر). دخترگی. غنچۀ ناسفته. دوشیزه. بکارت. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوشیزگی شود، مهری که بر کیسه نهند. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
خیاطی شده. (ناظم الاطباء). مکتوب. کتیب: حلبه، تعویذ دوخته در چرم. (منتهی الارب). و ثوب مخیط. ثوب مخیوط، جامۀ دوخته شده. (منتهی الارب). فتق، دوخته بازکردن. (تاج المصادر بیهقی) : بیوفا هست دوخته به دو نخ بیوفا هست هیمۀدوزخ. عنصری. - نادوخته، دوخته نشده، جامه های دوخته و نادوخته: پس صندوقها برگشادند و خلعتها برآوردند جامه های دوخته و نادوخته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 445). رجوع به مادۀ نادوخته در جای خود شود. - بردوخته، دوخته. خیاطت شده: دهی چون بهشتی برافروخته بهشتی صفت حله بردوخته. نظامی. - جامه یا لباس دوخته، لباسی که به تن شخص آزمایش نشده باشد و شخص آماده و حاضر آن را از دوخته فروش بخرد و بپوشد. ، بخیه شده. (ناظم الاطباء) ، محکم شده استوارکرده. متصل کرده. پیوندداده: به سیخ و به مس درزها دوخته سوار و تن باره افروخته. فردوسی. حضیف، نعل دوخته. (منتهی الارب) ، به تیر و نیزه و امثال آن، زره و جامه برتن چسبانده. (یادداشت مؤلف). انخراق، دوخته شدن به نیزه. (منتهی الارب) ، بسته. مقابل باز. فراهم آمده، چنانکه چشم و لب و دهن. (یادداشت مؤلف) : به آتش بوی ناگهان سوخته روان آژده چشمها دوخته. فردوسی. پلنگان و شیران آموخته به زنجیر زرین دهان دوخته. فردوسی. بارگهی یافتم افروخته چشم بد از دیدن آن دوخته. نظامی. دهن سگ به لقمه دوخته به. سعدی (گلستان). - دوخته چشم، که چشم وی را با چیزی پوشیده و بسته باشند، چنانکه باز را کلاهکی بر سر قرار دهند که چشم وی را بپوشاند و به هنگام شکار بردارند: چو با شه دوخته چشمی به سوزن تقدیر چو لاشه بسته گلویی به ریسمان قضا. خاقانی. ، بسته. دربند. بندی. (یادداشت مؤلف) : آن دوخته گاهم چو باز خواهد وآن کوفته گاهم چو مار دارد. مسعودسعد. ، پیوسته. دمادم. متصل. پی درپی. (یادداشت مؤلف) : ز گوهر یمن گشته افروخته عماری یک اندر دگر دوخته. فردوسی. ، اندوده شده و نصب شده. (ناظم الاطباء) اندوخته. (ناظم الاطباء). پس اندازکرده و جمعکرده. توخته. رجوع به دوختن شود، جمعشده. (منتهی الارب) ، اداکرده و گزارده. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (برهان). توخته. رجوع به دوختن در همه معانی شود
خیاطی شده. (ناظم الاطباء). مکتوب. کتیب: حلبه، تعویذ دوخته در چرم. (منتهی الارب). و ثوب مخیط. ثوب مخیوط، جامۀ دوخته شده. (منتهی الارب). فتق، دوخته بازکردن. (تاج المصادر بیهقی) : بیوفا هست دوخته به دو نخ بیوفا هست هیمۀدوزخ. عنصری. - نادوخته، دوخته نشده، جامه های دوخته و نادوخته: پس صندوقها برگشادند و خلعتها برآوردند جامه های دوخته و نادوخته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 445). رجوع به مادۀ نادوخته در جای خود شود. - بردوخته، دوخته. خیاطت شده: دهی چون بهشتی برافروخته بهشتی صفت حله بردوخته. نظامی. - جامه یا لباس دوخته، لباسی که به تن شخص آزمایش نشده باشد و شخص آماده و حاضر آن را از دوخته فروش بخرد و بپوشد. ، بخیه شده. (ناظم الاطباء) ، محکم شده استوارکرده. متصل کرده. پیوندداده: به سیخ و به مس درزها دوخته سوار و تن باره افروخته. فردوسی. حضیف، نعل دوخته. (منتهی الارب) ، به تیر و نیزه و امثال آن، زره و جامه برتن چسبانده. (یادداشت مؤلف). انخراق، دوخته شدن به نیزه. (منتهی الارب) ، بسته. مقابل باز. فراهم آمده، چنانکه چشم و لب و دهن. (یادداشت مؤلف) : به آتش بوی ناگهان سوخته روان آژده چشمها دوخته. فردوسی. پلنگان و شیران آموخته به زنجیر زرین دهان دوخته. فردوسی. بارگهی یافتم افروخته چشم بد از دیدن آن دوخته. نظامی. دهن سگ به لقمه دوخته به. سعدی (گلستان). - دوخته چشم، که چشم وی را با چیزی پوشیده و بسته باشند، چنانکه باز را کلاهکی بر سر قرار دهند که چشم وی را بپوشاند و به هنگام شکار بردارند: چو با شه دوخته چشمی به سوزن تقدیر چو لاشه بسته گلویی به ریسمان قضا. خاقانی. ، بسته. دربند. بندی. (یادداشت مؤلف) : آن دوخته گاهم چو باز خواهد وآن کوفته گاهم چو مار دارد. مسعودسعد. ، پیوسته. دمادم. متصل. پی درپی. (یادداشت مؤلف) : ز گوهر یمن گشته افروخته عماری یک اندر دگر دوخته. فردوسی. ، اندوده شده و نصب شده. (ناظم الاطباء) اندوخته. (ناظم الاطباء). پس اندازکرده و جمعکرده. توخته. رجوع به دوختن شود، جمعشده. (منتهی الارب) ، اداکرده و گزارده. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (برهان). توخته. رجوع به دوختن در همه معانی شود