گیاهی مانند نی با شاخه های باریک و برگ های دراز و نازک که از شاخه های آن حصیر و پرده های حصیری می بافتند، دخ، روخ، حلفاء، برای مثال روی مرا هجر کرد زردتر از زر / گردن من عشق کرد نرم تر از دوخ (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۶)
گیاهی مانند نی با شاخه های باریک و برگ های دراز و نازک که از شاخه های آن حصیر و پرده های حصیری می بافتند، دُخ، روخ، حَلفاء، برای مِثال روی مرا هجر کرد زردتر از زر / گردن من عشق کرد نرم تر از دوخ (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۶)
دوخه. رنج و بیماری. (ناظم الاطباء). گردیدن سر به عربی. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). دوار و هدام. (المنجد) : و اذا شرب اسبوعاً منع البخارعن الرأس والدوخه والصداع الحار والدوار. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی)
دوخه. رنج و بیماری. (ناظم الاطباء). گردیدن سر به عربی. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). دوار و هدام. (المنجد) : و اذا شرب اسبوعاً منع البخارعن الرأس والدوخه والصداع الحار والدوار. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی)
دوختن، (ناظم الاطباء)، مصدر مرخم دوختن، فعل دوختن، عمل دوختن: برش لباسها را حسین خیاط خود به عهده دارد و دوخت را به شاگردان واگذار می کند، (از یادداشت مؤلف) : نفرسودم از رقعه بر رقعه دوخت تف دیگران چشم و مغزم بسوخت، سعدی (بوستان)، - دوخت رفتن، در اصطلاح خیاطان آن قسمت از کناره های پارچه که در هنگام دوختن در داخل درزها قرار می گیرد و از مقدار پارچه می کاهد، ، طرز و حال و شکل و روش دوختن، مد: این دوخت فلان است، (از یادداشت مؤلف)، دوخت این لباس عالی است، - خوش دوخت، دارای دوزش عالی و شکیل، با خیاطت نیکو، ، اتصال، پیوند، ضمیمه کردن، مخفف دوخته: این لباس دوخت حسین خیاط است، یعنی دوختۀ اوست، این لباس دوخت پاریس است، (یادداشت مؤلف)، - ماشین دوخت، دستگاه کوچک دستی یا بزرگ برقی که با گیره های سیمی فلزی صفحات دفتر و کتاب و جزوه را بهم متصل سازد، ، بخیه، (ناظم الاطباء)، دختر و دوشیزه و باکره، (منتهی الارب)، دخت، در اصطلاح قدما دختر، دوشیزه، (فرهنگ فارسی معین)، - دوخت کردن، کراهت داشتن، نفرت داشتن، (ناظم الاطباء)، - ، حقیر کردن، ، زور و قوت و توانایی، (ناظم الاطباء)
دوختن، (ناظم الاطباء)، مصدر مرخم دوختن، فعل دوختن، عمل دوختن: برش لباسها را حسین خیاط خود به عهده دارد و دوخت را به شاگردان واگذار می کند، (از یادداشت مؤلف) : نفرسودم از رقعه بر رقعه دوخت تف دیگران چشم و مغزم بسوخت، سعدی (بوستان)، - دوخت رفتن، در اصطلاح خیاطان آن قسمت از کناره های پارچه که در هنگام دوختن در داخل درزها قرار می گیرد و از مقدار پارچه می کاهد، ، طرز و حال و شکل و روش دوختن، مد: این دوخت فلان است، (از یادداشت مؤلف)، دوخت این لباس عالی است، - خوش دوخت، دارای دوزش عالی و شکیل، با خیاطت نیکو، ، اتصال، پیوند، ضمیمه کردن، مخفف دوخته: این لباس دوخت حسین خیاط است، یعنی دوختۀ اوست، این لباس دوخت پاریس است، (یادداشت مؤلف)، - ماشین دوخت، دستگاه کوچک دستی یا بزرگ برقی که با گیره های سیمی فلزی صفحات دفتر و کتاب و جزوه را بهم متصل سازد، ، بخیه، (ناظم الاطباء)، دختر و دوشیزه و باکره، (منتهی الارب)، دخت، در اصطلاح قدما دختر، دوشیزه، (فرهنگ فارسی معین)، - دوخت کردن، کراهت داشتن، نفرت داشتن، (ناظم الاطباء)، - ، حقیر کردن، ، زور و قوت و توانایی، (ناظم الاطباء)