جدول جو
جدول جو

معنی دوخت

دوخت
(مَ کَ دَ)
دوختن، (ناظم الاطباء)، مصدر مرخم دوختن، فعل دوختن، عمل دوختن: برش لباسها را حسین خیاط خود به عهده دارد و دوخت را به شاگردان واگذار می کند، (از یادداشت مؤلف) :
نفرسودم از رقعه بر رقعه دوخت
تف دیگران چشم و مغزم بسوخت،
سعدی (بوستان)،
- دوخت رفتن، در اصطلاح خیاطان آن قسمت از کناره های پارچه که در هنگام دوختن در داخل درزها قرار می گیرد و از مقدار پارچه می کاهد،
، طرز و حال و شکل و روش دوختن، مد: این دوخت فلان است، (از یادداشت مؤلف)، دوخت این لباس عالی است،
- خوش دوخت، دارای دوزش عالی و شکیل، با خیاطت نیکو،
، اتصال، پیوند، ضمیمه کردن،
مخفف دوخته: این لباس دوخت حسین خیاط است، یعنی دوختۀ اوست، این لباس دوخت پاریس است، (یادداشت مؤلف)،
- ماشین دوخت، دستگاه کوچک دستی یا بزرگ برقی که با گیره های سیمی فلزی صفحات دفتر و کتاب و جزوه را بهم متصل سازد،
،
بخیه، (ناظم الاطباء)، دختر و دوشیزه و باکره، (منتهی الارب)، دخت، در اصطلاح قدما دختر، دوشیزه، (فرهنگ فارسی معین)،
- دوخت کردن، کراهت داشتن، نفرت داشتن، (ناظم الاطباء)،
- ، حقیر کردن،
، زور و قوت و توانایی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا