دهی است از بخش نجف آباد شهرستان اصفهان. واقع در 57 هزارگزی جادۀ نجف آباد دارای 232 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن فرعی و مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از بخش نجف آباد شهرستان اصفهان. واقع در 57 هزارگزی جادۀ نجف آباد دارای 232 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن فرعی و مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
ویژگی پارچه یا چیز دیگر که پشت و روی آن از حیث طرح و رنگ با هم فرق داشته باشد، کنایه از کسی که گفتارش خلاف کردارش باشد، منافق، مزور، برای مثال از مجلس ما مردم «دوروی» برون کن / پیش آر می سرخ و فروکن گل دوروی (فرخی - ۳۶۵)، در علم زیست شناسی نوعی گل که یک روی آن زرد است و روی دیگرش سرخ، گل رعنا، برای مثال از مجلس ما مردم دوروی برون کن / پیش آر می سرخ و فروکن گل «دوروی» (فرخی - ۳۶۵)
ویژگی پارچه یا چیز دیگر که پشت و روی آن از حیث طرح و رنگ با هم فرق داشته باشد، کنایه از کسی که گفتارش خلاف کردارش باشد، منافق، مزور، برای مِثال از مجلس ما مردم «دوروی» برون کن / پیش آر می سرخ و فروکن گل دوروی (فرخی - ۳۶۵)، در علم زیست شناسی نوعی گل که یک روی آن زرد است و روی دیگرش سرخ، گل رعنا، برای مِثال از مجلس ما مردم دوروی برون کن / پیش آر می سرخ و فروکن گل «دوروی» (فرخی - ۳۶۵)
نوعی بازی با ورق های شماره دار و گوی هایی که شمارۀ کارت ها روی آن حک شده است. کسی به صورت تصادفی گوی ها را از کیسه ای بیرون می کشد و شمارۀ روی آن ها را می خواند. هر کس زودتر خانه های ورق خود را پر کند، برنده می شود، دبرنا، نوعی بخت آزمایی که در بعضی از مسابقات ورزشی اجرا می شود
نوعی بازی با ورق های شماره دار و گوی هایی که شمارۀ کارت ها روی آن حک شده است. کسی به صورت تصادفی گوی ها را از کیسه ای بیرون می کشد و شمارۀ روی آن ها را می خواند. هر کس زودتر خانه های ورق خود را پر کند، برنده می شود، دبرنا، نوعی بخت آزمایی که در بعضی از مسابقات ورزشی اجرا می شود
دوقوس. تخم گزربری. (ناظم الاطباء). تخم زردک دشتی، و معرب ذوقوست. تخم زردک صحرایی یا کوهی. دوقوا. طامل. بزرالجزر. تخم حویج. (یادداشت مؤلف). تخم جزر دشتی یاکوهی و لغتی است یونانی. (از منتهی الارب). تخم زردک صحرایی است و بیخ آن شقاقل است و گیاه آن را خرس گیاه خوانند چه خرس آن را بسیار دوست می دارد. این لغت یونانی است. (از آنندراج) (از برهان). گویند دوقو تخم کرفس بری است و خلاف است و به یونانی دوقوس خوانند وبهترین دوقو تازۀ زردرنگ بود. دوقو بول براند و حیض نیز، و مفتح سده بود و فضلهای بلغمی از سینه پاک کند و سرفه که به سبب آن بود زایل گرداند و گزندگی عقرب را نافع بود و شهوت باه برانگیزاند. (از اختیارات بدیعی) (از تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به صیدنۀ ابوریحان بیرونی و تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 163 شود
دوقوس. تخم گزربری. (ناظم الاطباء). تخم زردک دشتی، و معرب ذوقوست. تخم زردک صحرایی یا کوهی. دوقوا. طامل. بزرالجزر. تخم حویج. (یادداشت مؤلف). تخم جزر دشتی یاکوهی و لغتی است یونانی. (از منتهی الارب). تخم زردک صحرایی است و بیخ آن شقاقل است و گیاه آن را خرس گیاه خوانند چه خرس آن را بسیار دوست می دارد. این لغت یونانی است. (از آنندراج) (از برهان). گویند دوقو تخم کرفس بری است و خلاف است و به یونانی دوقوس خوانند وبهترین دوقو تازۀ زردرنگ بود. دوقو بول براند و حیض نیز، و مفتح سده بود و فضلهای بلغمی از سینه پاک کند و سرفه که به سبب آن بود زایل گرداند و گزندگی عقرب را نافع بود و شهوت باه برانگیزاند. (از اختیارات بدیعی) (از تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به صیدنۀ ابوریحان بیرونی و تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 163 شود
دوموی. کسی که در سر یا در ریش او خاصه در ابتدای پیری موی سیاه و سپید باشد. (غیاث) (آنندراج). آمیزه مو. فلفل نمکی. کهل. کهله. دوموی. دومویه. با موی جو گندمی. با موی سیاه و سپید. که بعضی تارهای مو سپید و بعضی دیگر سیاه دارد چون مردم چهل ساله. مردیا زنی که نیم موی او سپید و نیمی سیاه است. (یادداشت مؤلف). کهل. مردی که موهای او سیاه و سپید باشد. (ناظم الاطباء). اسمط. سمطاء. (زمخشری) : یک دومویت کز زنخدان سرزده کرد یکسانت به پیران دوموی. سوزنی. آن یکی مرد دومو آمد شتاب پیش آن آئینه دار مستطاب. مولوی. ، نیم عمر. میانه سال: و سوم (از بخش های عمر) روزگار کهلی است و کهل را به پارسی دوموی خوانند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پیر زال فلک کینه ور از بس بدخوست عمر پیران و جوانان ز شب و روز دوموست. وحید (از آنندراج). اکتهال، دومو شدن. (منتهی الارب). لهز، لهزمه، دوموی شدن. (از منتهی الارب)، کسی که موی سر و صورتش اندک باشد
دوموی. کسی که در سر یا در ریش او خاصه در ابتدای پیری موی سیاه و سپید باشد. (غیاث) (آنندراج). آمیزه مو. فلفل نمکی. کهل. کهله. دوموی. دومویه. با موی جو گندمی. با موی سیاه و سپید. که بعضی تارهای مو سپید و بعضی دیگر سیاه دارد چون مردم چهل ساله. مردیا زنی که نیم موی او سپید و نیمی سیاه است. (یادداشت مؤلف). کهل. مردی که موهای او سیاه و سپید باشد. (ناظم الاطباء). اسمط. سمطاء. (زمخشری) : یک دومویت کز زنخدان سرزده کرد یکسانت به پیران دوموی. سوزنی. آن یکی مرد دومو آمد شتاب پیش آن آئینه دار مستطاب. مولوی. ، نیم عمر. میانه سال: و سوم (از بخش های عمر) روزگار کهلی است و کهل را به پارسی دوموی خوانند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پیر زال فلک کینه ور از بس بدخوست عمر پیران و جوانان ز شب و روز دوموست. وحید (از آنندراج). اکتهال، دومو شدن. (منتهی الارب). لهز، لهزمه، دوموی شدن. (از منتهی الارب)، کسی که موی سر و صورتش اندک باشد
محرف دولاب و به معنی آن است که چرخ آب و هر چه درسیر و دور باشد عموماً و هر چیز که جولاهگان ریسمان تر کرده به شیره و کلف را از بنی بر آن پیچند گفته اند خصوصاً. (لغت شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) ، مخزن و گنجینه (لغت محلی شوشتر) ، سودا و معامله و داد و ستد به افراط و صاحب آن را دولوی گویند به معنی دولابی. (لغت محلی شوشتر). و رجوع به دولاب در همه معانی شود. - دولوبه بازاری، کنایه از جمعیت مردم است که هر چند کس با هم به کنجی در هم برهم حرف زنند. (لغت محلی شوشتر). - ، مجالس بی نظم و نسق زنان را نیز گویند. (لغت محلی شوشتر)
محرف دولاب و به معنی آن است که چرخ آب و هر چه درسیر و دور باشد عموماً و هر چیز که جولاهگان ریسمان تر کرده به شیره و کلف را از بنی بر آن پیچند گفته اند خصوصاً. (لغت شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) ، مخزن و گنجینه (لغت محلی شوشتر) ، سودا و معامله و داد و ستد به افراط و صاحب آن را دولوی گویند به معنی دولابی. (لغت محلی شوشتر). و رجوع به دولاب در همه معانی شود. - دولوبه بازاری، کنایه از جمعیت مردم است که هر چند کس با هم به کنجی در هم برهم حرف زنند. (لغت محلی شوشتر). - ، مجالس بی نظم و نسق زنان را نیز گویند. (لغت محلی شوشتر)
دهی است از دهستان پیچرانلو بخش باجگیران شهرستان قوجان. واقع در هزارگزی جنوب باختری باجیگیران. دارای 231 تن سکنه است. آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان پیچرانلو بخش باجگیران شهرستان قوجان. واقع در هزارگزی جنوب باختری باجیگیران. دارای 231 تن سکنه است. آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان گورگ سردشت بخش سردشت. واقع در 24/5هزارگزی شمال سردشت شهرستان مهاباد. آب آن از رود خانه سردشت. سکنۀ آن 424 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان گورگ سردشت بخش سردشت. واقع در 24/5هزارگزی شمال سردشت شهرستان مهاباد. آب آن از رود خانه سردشت. سکنۀ آن 424 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
چیزهائی که بر روی یکدیگر واقع شده و همدیگررا احاطه نماید، مانند پرده های پیاز، (ناظم الاطباء)، پرده پرده، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : لختی گهر سرخ در آن حقه نهاده توتو سلب زرد بر آن روی فتاده، منوچهری (از یادداشت ایضاً)
چیزهائی که بر روی یکدیگر واقع شده و همدیگررا احاطه نماید، مانند پرده های پیاز، (ناظم الاطباء)، پرده پرده، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : لختی گهر سرخ در آن حقه نهاده توتو سلب زرد بر آن روی فتاده، منوچهری (از یادداشت ایضاً)
نام کرسی کانتن سن از ناحیت سن دنی. در ساحل سن (فرانسه) در هشت هزارگزی مغرب پاریس دارای 38233 تن سکنه. لنگرگاه و اسکلۀ مخصوص به زغال و زغال سنگ و شراب و کارخانه های صنایع مکانیک، عطرسازی، دریاچه ها و قصور عالیه دارد. و راه آهن از آن میگذرد
نام کرسی کانتن سِن از ناحیت سَن دُنی. در ساحل سِن (فرانسه) در هشت هزارگزی مغرب پاریس دارای 38233 تن سکنه. لنگرگاه و اسکلۀ مخصوص به زغال و زغال سنگ و شراب و کارخانه های صنایع مکانیک، عطرسازی، دریاچه ها و قصور عالیه دارد. و راه آهن از آن میگذرد
مرغ، مرغ خانگی و خروس در زبان اطفال، کلمه ایست که مرغان را بدان خوانند برای دانه خوردن و جز آن، تی تی، آوازی که بدان مرغ رابه دانه چیدن خوانند، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
مرغ، مرغ خانگی و خروس در زبان اطفال، کلمه ایست که مرغان را بدان خوانند برای دانه خوردن و جز آن، تی تی، آوازی که بدان مرغ رابه دانه چیدن خوانند، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
در ترکی بمعنی آنست که کسی ب خانه حاکم برای مال گذاری و غیره، پسر و غیره را بگذارد و آن را یوغمال نیز گویند و در هندی به فتح اول خوانند بواو مجهول. (بهار عجم)
در ترکی بمعنی آنست که کسی ب خانه حاکم برای مال گذاری و غیره، پسر و غیره را بگذارد و آن را یوغمال نیز گویند و در هندی به فتح اول خوانند بواو مجهول. (بهار عجم)
دندان دراز یا عاج جنس نرینه نوعی ماهی (وال بال) در دریاهای قطب شمال که طولش به 2 متر و 50 سانتیمتر میرسد. وسط آن مجوف است و برای ساختن اشیا کوچک بکار میرود. دندان کامل ماهی مزبور را گاه در تزیینات بکار میبرند. عاج مذکور در قرون وسطی بعنوان سنگ محک برای تشخیص وجود زهر در غذای سلاطین و امرا مستعمل بود
دندان دراز یا عاج جنس نرینه نوعی ماهی (وال بال) در دریاهای قطب شمال که طولش به 2 متر و 50 سانتیمتر میرسد. وسط آن مجوف است و برای ساختن اشیا کوچک بکار میرود. دندان کامل ماهی مزبور را گاه در تزیینات بکار میبرند. عاج مذکور در قرون وسطی بعنوان سنگ محک برای تشخیص وجود زهر در غذای سلاطین و امرا مستعمل بود
از تیره پروانه واران جزو دسته شبدرها که گل آن سفید یا ارغوانی و یا صورتی است شکل گل کروی و دارای خارهای غلاب مانندیست که بر پشم گوسفندان بهنگام چرا میچسبد. دوزه دووجه دو ستو
از تیره پروانه واران جزو دسته شبدرها که گل آن سفید یا ارغوانی و یا صورتی است شکل گل کروی و دارای خارهای غلاب مانندیست که بر پشم گوسفندان بهنگام چرا میچسبد. دوزه دووجه دو ستو
بخته نوعی بازی قمار است که بوسیله کارتهایی که در آن شماره هایی ثبت شده انجام می گیرد. در این بازی گردونه ای اعداد مختلف را اعلام می کند که اگر با شماره های کارتها موافق باشد صاحب کارت برنده اعلام می شود
بخته نوعی بازی قمار است که بوسیله کارتهایی که در آن شماره هایی ثبت شده انجام می گیرد. در این بازی گردونه ای اعداد مختلف را اعلام می کند که اگر با شماره های کارتها موافق باشد صاحب کارت برنده اعلام می شود
نوعی بازی قمار است که به وسیله کارت هایی که در آن شماره هایی ثبت شده انجام می گیرد. در این بازی گردونه ای اعداد مختلف را اعلام می کند که اگر با شماره های کارت ها موافق باشد صاحب کارت برنده اعلام می شود
نوعی بازی قمار است که به وسیله کارت هایی که در آن شماره هایی ثبت شده انجام می گیرد. در این بازی گردونه ای اعداد مختلف را اعلام می کند که اگر با شماره های کارت ها موافق باشد صاحب کارت برنده اعلام می شود