جدول جو
جدول جو

معنی دننده - جستجوی لغت در جدول جو

دننده
(دَ نَنْ دَ / دِ)
نعت فاعلی از دنیدن. که به نشاط دود. (یادداشت مؤلف). بطر. (دهار)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دمنده
تصویر دمنده
کسی که باد در چیزی بدمد، باد کننده، وزنده، کنایه از خروشنده، خشمگین، برای مثال بزد دست سهراب چون پیل مست / چو شیر دمنده ز جا دربجست (فردوسی - ۲/۱۸۲ حاشیه)، از دمیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهنده
تصویر دهنده
کسی که چیزی به دیگری بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تننده
تصویر تننده
بافنده، کسی چیزی را می بافد، پای باف، باف کار، نسّاج، جولاهه، حائک، جولاه، بافت کار
در علم زیست شناسی عنکبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند
تارتن، تارتنک، کاربافک، کارتن، کارتنک، شیرمگس، مگس گیر، تنندو، کراتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دونده
تصویر دونده
آنکه می دود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درنده
تصویر درنده
پاره کننده، ویژگی حیوانی که شکار خود را پاره کند و او را با دندان و چنگال خود از هم بدراند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دندنه
تصویر دندنه
بانگ کردن مگس، پشه، زنبور، سخن گفتن آهسته که فهمیده نشود، سخن آهسته و زیر لب که مفهوم نشود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زننده
تصویر زننده
کسی که چیزی را به چیز دیگر می زند، کنایه از زشت و ناپسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داننده
تصویر داننده
دانا، کسی که امری یا مطلبی را می داند، آگاه، استاد، ماهر، برای مثال بیارید داننده آهنگران / یکی گرز فرمای ما را گران (فردوسی - ۱/۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کننده
تصویر کننده
کسی که چیزی را از جایی یا از چیزی بکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کننده
تصویر کننده
کسی که کاری را انجام می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تننده
تصویر تننده
آنکه می تند نساج، عنکبوت تنندو، آلتی است جولاهگانرا مکوک
فرهنگ لغت هوشیار
واقف آگاه خبردار، عالم بامعرفت، جمع دانندگان. یا قوت (قوه) داننده. قوه عاقله
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه زند ضارب جمع زنندگان، بد زشت نامطبوع نفرت انگیز تنفر آور: چین لبهایش که دال بر قساوت و بیرحمی بود زننده تر شد، نوازنده ساز مطرب:) ابر زیر و بم شعرا عشی قیس زننده همی زد بمضرابها (عنابها) (منوچهری)، یا سخن زننده سخن درشت ناسزا دشنام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنیده
تصویر دنیده
روان با شوکت و خشمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دونده
تصویر دونده
آنکه بدود کسی که بشتاب بدود
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته دندش سخن به آهستگی که دیگران در نیابند دندیدن لندیدن (گویش شیرازی) با خود سخن نرم گفتن، صدای مگس و زنبور، سخن آهسته و زیر لبی که فهمیده نشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درنده
تصویر درنده
پاره کننده
فرهنگ لغت هوشیار
حفر کننده حفار: محمود بفرمود تا کننده و تیشه و بیل آوردند بر دیواری که بجانب مشرق است دری پنجمین بکندند، از جای بر آورنده در آورنده. یا کننده در خیبر. علی: 4 مردی ز کننده در خیبر پرس، اسرار کرم ز خواجه قنبر پرس، (حافظ) عامل سازنده انجام دهنده، فاعل: علت محدثه: کننده چیز آن بود که هستی چیز را بجای آورد
فرهنگ لغت هوشیار
فوت کننده، دم زننده، آنکه نفس کشد، ماری باشد دمنده بی زهر، فریاد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زننده
تصویر زننده
((زَ نَ دِ))
نامطبوع، زشت، نوازنده ساز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دمنده
تصویر دمنده
((دَ مَ دِ))
فوت کننده، وزنده، خروشنده، نمو کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دندنه
تصویر دندنه
((دَ دَ نِ یا نَ))
با خود سخن نرم گفتن، صدای مگس و زنبور، سخن آهسته و زیر لبی که فهمیده نشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درنده
تصویر درنده
((دَ رَّ دَ یا دِ))
وحشی، پاره کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داننده
تصویر داننده
واقف، آگاه، عالم، بامعرفت، جمع دانندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تننده
تصویر تننده
((تَ نَ دِ))
بافنده، تارتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کننده
تصویر کننده
فاعل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درنده
تصویر درنده
وحشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دونده
تصویر دونده
Runner
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زننده
تصویر زننده
Biting, Foul, Mordant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دونده
تصویر دونده
бегун
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زننده
تصویر زننده
острый , вонючий , едкий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دونده
تصویر دونده
(DE) Läufer
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زننده
تصویر زننده
bissig, faul
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دونده
تصویر دونده
бігун
دیکشنری فارسی به اوکراینی