جدول جو
جدول جو

معنی دندنه

دندنه((دَ دَ نِ یا نَ))
با خود سخن نرم گفتن، صدای مگس و زنبور، سخن آهسته و زیر لبی که فهمیده نشود
تصویری از دندنه
تصویر دندنه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با دندنه

دندنه

دندنه
پارسی تازی گشته دندش سخن به آهستگی که دیگران در نیابند دندیدن لندیدن (گویش شیرازی) با خود سخن نرم گفتن، صدای مگس و زنبور، سخن آهسته و زیر لبی که فهمیده نشود
فرهنگ لغت هوشیار

دندنه

دندنه
بانگ کردن مگس، پشه، زنبور، سخن گفتن آهسته که فهمیده نشود، سخن آهسته و زیر لب که مفهوم نشود
دندنه
فرهنگ فارسی عمید

دندنه

دندنه
آهسته سخن کردن زیر لب باشد، آن را دندش نیز گویند و دندیدن مصدر آن است. (آنندراج). سخن آهستۀ زیرلبی. (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) :
تیزی که بانگ رعد بم و زیر آن بود
در زیر لب چه دندنۀ ناتوان کند.
کمال اسماعیل (از آنندراج).
رجوع به دندنه شود
لغت نامه دهخدا

دندنه

دندنه
آواز مگس و زنبوران، سخن به آواز خفی که فهم نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

دندنه

دندنه
بانگ کردن مگس، در جایی آمد و شد کردن مرد، سخن گفتن به آواز خفی که به فهم نیاید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخن گفتن چنانکه شنوند و درنیابند. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (از مجمل اللغه)
لغت نامه دهخدا

دندانه

دندانه
هر یک از بر آمدگی ها و برجستگی های دندان مانند اره و شانه و کلید، برجستگی هر چیز شبیه دندان
فرهنگ لغت هوشیار