جدول جو
جدول جو

معنی دمپ - جستجوی لغت در جدول جو

دمپ
(دَ)
آواز چیزی را گویند که از بلندی به زیر افتد. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دمن
تصویر دمن
(دخترانه)
دامنه کوه یا پهنه دشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کمپ
تصویر کمپ
اردوگاه، محل تشکیل اردو، محل نگه داری آوارگان و اسرای جنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمر
تصویر دمر
به روافتاده، وارو، وارون، روی سینه و شکم دراز کشیده، دمرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمه
تصویر دمه
باد شدید همراه با برف، باد و برف و سرما، برای مثال و گر گوسپندی برند از رمه / به تیره شب و روزگار دمه (فردوسی - ۶/۵۵۵)
بخار، دم، آلتی شبیه انبان که در کنار کورۀ آهنگری یا زرگری قرار می دهند و با دمیدن آن آتش را شعله ور می سازند، آلت دمیدن، برای مثال نقد را سکه در عیار آورد / دمه و کوره را به کار آورد (امیرخسرو- مجمع الفرس - دمه)
دم، لب و کنار چیزی، لبۀ تیز کارد و شمشیر، برای مثال دمه بر در کشیده تیغ پولاد / سر نامحرمان را داده بر باد (نظامی۲ - ۱۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دما
تصویر دما
گرمی، حرارت، درجۀ حرارت، اندازۀ گرمی یا سردی برحسب مقیاس های قراردادی
دم، نفس، دمیدن هوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمش
تصویر دمش
دمیدگی، عمل دمیدن، وزیدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمغ
تصویر دمغ
سرشکسته، خجل، شرمسار، بور
دمغ شدن: شرمسار شدن، بور شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمن
تصویر دمن
دامن
مزبله، خاکروبه دان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمس
تصویر دمس
چرکین تن لاشه نهنبیده پنهان شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمپ
تصویر کمپ
اردوگاه، خیمه گاه
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی باد کش تلمبه یا پمپ بنزین. محلی که بصاحبان وسایل نقلیه و مانند آن بنزین فروشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمر
تصویر دمر
بی سود مرد روی سینه و شکم دراز کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمج
تصویر دمج
موی تافته دوست همنشین یار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمش
تصویر دمش
دمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمو
تصویر دمو
کسیکه که موهای سر و صورتش سیاه و سفید باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمع
تصویر دمع
اشک اشکبارنده، آوند پر (آوند ظرف)، کاسه چرب اشک سرشک جمع دموع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمی
تصویر دمی
پرخون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمه
تصویر دمه
آلت دمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دما
تصویر دما
نفس، دم، درجه حرارت
فرهنگ لغت هوشیار
دامان. یا دامن خورشید آ سمان چهارم، روشنایی خورشید. یا دامن عمر اواخر عمر پایان زندگی. یا دامن قیامت روز قیامت رستاخیز. یا دامن باغی گرفتن خلوت گزیدن گوشه نشین شدن، یا دامن بدندان کردن فروتنی کردن، عجز نمودن، گریختن، یا دامن بدندان گرفتن دامن بدندان گرفتن، یا دامن در پای افتادن اضطراب یافتن، از روی اضطراب گریختن، یا دست کسی از دامن داشتن دامن را از دست او رها کردن دست وی را کوتاه کردن،، جمع دمنه، نشان باشش (سکونت) نشان های خانه کین های دیرین سرگین، خاکروبه، توده سرگین آثار خانه و حیات مردمی در زمینی، جایی که خاکروبه ریزند مزبله خاکروبه دان جمع دمن
فرهنگ لغت هوشیار
دمبل، دنبل، قرحه که برآید و میان آن چرک کند و گاه سرباز کند و گاهی محتاج نشتر شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمک
تصویر دمک
ساییدن، آرد کردن ، استوار کردن، تابانیدن تاب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمق
تصویر دمق
پارسی تازی گشته دمه، دزدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمغ
تصویر دمغ
سر شکستن، سر درد سر خورده بور: چون دید حرفش درست در نیامد دمغ شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پمپ
تصویر پمپ
((پُ))
دستگاهی برای جابه جا کردن مایعات، تلمبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دما
تصویر دما
((دَ))
اندازه گرمی یا سردی یک جسم بر حسب مقیاس های قراردادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دمه
تصویر دمه
دم آهنگری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دمه
تصویر دمه
لبه چیزی مانند دم تیغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دمه
تصویر دمه
((دَ مِ))
باد سخت با برف و سرما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دمن
تصویر دمن
((دِ مَ))
جمع دمنه، در فارسی به معنای دشت و صحرا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دمل
تصویر دمل
((دُ مَ یا مَّ))
زخم عفونی شده روی پوست که ورم کرده و در آن چرک و خونابه باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دمغ
تصویر دمغ
((دَ مَ))
سرشکسته، شرمسار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیپ
تصویر دیپ
نثر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پمپ
تصویر پمپ
مکنده، تلمبه
فرهنگ واژه فارسی سره