نوعی از ریش و یا عام است. ج، دَمامیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دُمَل. ج، دمامیل. (دهار). ریش، و به تخفیف میم نیز آید. جمع نادر آن دمامیل است. (از اقرب الموارد). و رجوع به دُمَل و دنبل شود. دانه ای است بزرگ و دموی صنوبری شکل و سرخ رنگ و دردناک در آغاز ظهور. ج، دَمامِل و دَمامیل. (کشاف اصطلاحات الفنون) : چونکه درد دمّلش آغاز شد در نصیحت هر دو گوشش باز شد. مولوی. چون شکر ماند نهان تأثیر او بعد چندی دمّل آرد نیش جو. مولوی
ریش. ج، دِمْلان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مغنده. دنبل. دمبل. قرحه که برآید و میان آن چرک کند و گاه سر باز کند و گاه محتاج نشتر شود. (یادداشت مؤلف). باغره. (لغت نامۀ اسدی). ورغاه (به زبان مردم عامۀ طوس). (لغت نامۀ اسدی) : دمل از جنس خراج است و سبب آن بد گواریدن طعام باشد و حرکتهاو ریاضتها که بر امتلا کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - امثال: از دمل دولت یافتن، گویند هرکه را دمل شود دولت به او روی آورد. (آنندراج) : ضرری نیست که سودی ز پیَش گل نکند دمل غنچه ز دنبال زر گل دارد. تأثیر (از آنندراج)
اصلاح کردن زمین و یا نیرو دادن آن به سرگین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سرگین در زمین زدن. (تاج المصادر بیهقی) (از المصادر زوزنی). بار به زمین دادن. کود دادن به زمین. (یادداشت مؤلف) ، اصلاح نمودن میان کسان. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نیک کردن میان قومی. (تاج المصادر بیهقی) ، به کردن دارو دمل را و فایده بخشیدن بدان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، نرمی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، به شدن و نیکو گردیدن جراحت. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
اگر بیند دمل بشکافت و از او خون و ریم مکید، دلیل که به قدر آن مال جمع کند. اگر بیند دارو بر دمل نهاد و جامه از خون بشست، دلیل که از مال حرام توبه کند. جابر مغربی اگر کسی بیند دمل داشت، دلیل که مالش زیاده شود، بر قدر آن دمل. اگر بیند دمل او شکافت و خون از وی بیرون آمد، دلیل که برخی از مال تلف شود. محمد بن سیرین