- دماسنج
- میزان الحراره
معنی دماسنج - جستجوی لغت در جدول جو
- دماسنج
- آلتی که درجۀ حرارت را معین کند، میزان الحراره، ترمومتر
- دماسنج ((دَ. سَ))
- میزان الحراره، آلتی جهت اندازه گرفتن درجه حرارت
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
برای اندازه گیری دما بکار می رود
آلت جهت اندازه گیری قوه تنفس ریه
آلت برای اندازه گیری قوۀ تنفس ریه یا اندازه گرفتن گنجایش شش ها، دستگاهی که با آن حجم هوای شش ها اندازه گیری می شود، اسپیرومتر
دم جنبانک
کوهی بسیار مرتفع از سلسله جبال البرز که همیشه از برف و یخ پوشیده شده و واقع است مابین طبرستان و ری
آئرومتر
میزان الرطوبه، رطوبت سنج
وسیله ای برای اندازه گیری و تعیین ارتعاشات اصوات
کسی که پول خوب و بد را بسنجد و از هم جدا کند، صراف
دستگاه اندازه گیری مسافتی که میان بیننده و نقطۀ دور است، اسبابی که برای اندازه گیری فاصلۀ اشیای دور به کار می رود، مثل دورسنج نقشه برداری، تله متر
آلتی برای اندازه گیری فشار هوا و تعیین تغییرات جوّی، فشارسنج، بارومتر، میزان الهوا
مبتلا به غم، غمدیده، غمزده
اسبابی است که برای اندازه گرفتن درجه هوا بکار می برند، گرما سنج سانتیگراد به صد درجه تقسیم می شود، درجه صفر مطابقت دارد با آب در حالت یخبندان و صد درجه که برابر است با آب جوشان
میزان الرطوبه
مطرب، نواساز، مغنی
وسیله سنجش فشار هوا، بارومتر
((دُ. جُ نَ))
فرهنگ فارسی معین
پرنده ای است کوچک از راسته سبک بالان جزو گروه دندانی نوکان، خاکستری رنگ به اندازه گنجشک که غالباً در کنار آب می نشیند و دم خود را تکان می دهد، دمتک، طرغلودیس، عصفور الشوک
((~. سَ))
فرهنگ فارسی معین
وسیله اندازه گیری مقدار گرمایی که دفع، جذب یا از جسمی به جسمی دیگر منتقل می شود، کالری متر
ابزاری با دو جسم دارای حرارت متضاد که برای مطالعۀ ویژگی های گرمایی اجسام کاربرد دارد، در پزشکی ابزاری شبیه دماسنج با درجه بندی خاص (حداکثر ۴۲ و حداقل ۳۴ درجه) برای اندازه گیری درجۀ حرارت بدن، درجه
غمگین، غم دیده
دم جنبانک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد
دم بشکنک، دمتک، دم سیجه، دم سیچه، سریچه، سیسالنگ، شیشالنگ، کراک، آبدارک، گازرک
دم بشکنک، دمتک، دم سیجه، دم سیچه، سریچه، سیسالنگ، شیشالنگ، کراک، آبدارک، گازرک
همراز و محرم و متفق و معتمد
فرانسوی درخواست
جمع دمیثه، زمین های نرم و هموار
جمع دملج، بازو بندها
پارسی تازی گشته دو کوهانه
پوشانه
پنهان
خاکستر، سرگین، کود دادن با سرگین، پوسیدگی خرما بن، خرگوش رومی نفس زنان دم زننده، خروشنده غرنده بانگ و فریاد کننده از روی غضب، مهیب هولناک