جدول جو
جدول جو

معنی دم - جستجوی لغت در جدول جو

دم
دقیقه، لحظه، نفس، آن، ثانیه
تصویری از دم
تصویر دم
فرهنگ واژه فارسی سره
دم
نفس و هوائی که بواسطه حرکات آلات تنفس در شش داخل می شود و از آن خارج می گردد و بمعنای خون هم است و لحظه و وقت هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
دم
عضو بدن حیوان که در انتهای تنه و بالای مقعد او قرار دارد و در حیوانات چهارپا در پشت پای آن ها آویزان است،
در پرندگان پرهایی است که در انتهای بدن آن ها می روید و در بعضی دراز و آویخته و در بعضی کوتاه و پهن است،
ساقۀ کوتاه و باریکی که میوه یا دانه به وسیلۀ آن به شاخۀ درخت یا گیاه اتصال دارد
دم گاو: دوال یا تسمه که آن را به شکل دم گاو تابیده باشند و مانند تازیانه به کار ببرند، دوال ستبر که با آن طبل بزنند، در موسیقی نفیر، بوق
دم گرگ: کنایه از روشنایی که در آخر شب در جانب مشرق پدیدار شود و گمان رود که فجر است لکن فجر صادق نیست و باز در تاریکی محو می شود تا هنگامی که فجر صادق طلوع کند، صبح کاذب، فجر کاذب، برای مثال تابان دم گرگ در سحرگاه / چون یوسف چاهی از بن چاه (نظامی۳ - ۴۶۲)
تصویری از دم
تصویر دم
فرهنگ فارسی عمید
دم
((دُ))
دنب، زایده ای است کم و بیش دراز که از تعدد مهره های استخوان در دنبالچه به وجود آمده است، در جانوران چهارپا به شکل دسته ای مو در پشت پاها آویزان است و در پرندگان به شکل پرهایی که در پایان بدن آن روییده
تصویری از دم
تصویر دم
فرهنگ فارسی معین
دم
خون، جمع دماء
تصویری از دم
تصویر دم
فرهنگ فارسی معین
دم
((دَ))
نفس، هوایی که با نفس کشیدن به داخل ریه فرستاده می شود، لحظه، هنگام، کنار و لبه چیزی، دهان، کنایه از نخوت و تکبر، بانگ، خروش، بوی، عطر
تصویری از دم
تصویر دم
فرهنگ فارسی معین
دم
نفس، دمیدن هوا، بن مضارع دمیدن،
در علم زیست شناسی هوایی که در حال تنفس از بینی و دهان به ریه داخل می شود، بخار،
هوای خفه، هوای سنگین که قابل تنفس نباشد مثلاً این مستراح دم دارد،
آه، بانگ و آواز، کنایه از لحظه، هنگام، وقت، لب و کنار چیزی، لبۀ تیز کارد و شمشیر،
دمه، آلتی شبیه انبان که در کنار کورۀ آهنگری یا زرگری قرار می دهند و با دمیدن آن آتش را شعله ور می سازند،
کنایه از باد، کنایه از بو، جرعه
خون
دم بخت: ویژگی دربارۀ دختری که به سن بلوغ رسیده و آمادۀ شوهر کردن باشد
دم بر آوردن: بیرون دادن هوا از ریه، زفیر، کنایه از لب به سخن گشودن، سخن گفتن
دم در کشیدن: کنایه از سکوت کردن، ساکت شدن، خاموش شدن
دم زدن: نفس کشیدن، تنفس کردن، کنایه از لب به سخن گشودن، حرف زدن
دم سرد: کنایه از سخنی که در شنونده اثر نکند، آه سرد که از روی نومیدی از سینه برآورند
دم فرو بردن: فرو بردن هوا به ریه، شهیق
دم فرو بستن: کنایه از خاموش شدن، ساکت شدن، سکوت کردن
دم کشیدن: رنگ پس دادن و آماده شدن چای یا چیز دیگر که آن را دم کرده باشند، پخته شدن برنج که آن را در دیگ ریخته و دم کرده باشند
دم گرفتن: در روضه خوانی و عزاداری، شعری را که روضه خوان یا نوحه خوان می خواند دسته جمعی خواندن و تکرارکردن، سکوت کردن یا دست از کار کشیدن برای استراحت و نفس تازه کردن
دم گرم: بیان گیرا، سخنی که در شنونده اثر کند، آه گرم
دم و دستگاه: کنایه از اسباب و لوازم زندگانی، شکوه و جلال، اسباب و آلات کاری
دم و دود: دایر بودن بساط چای و قلیان و پخت و پز و لوازم مهمانی، دود و دم
دم کردن: باد کردن، ورم کردن، چای را در قوری ریختن و آب جوش روی آن بستن، داروی گیاهی را مانند چای در آب جوش ریختن و روی آتش گذاشتن که طعم و رنگ خود را پس بدهد، برنج را پس از آب کش کردن در دیگ برگرداندن و روی دیگ را آتش ریختن که آب آن خشک و برنج پخته و ملایم شود
تصویری از دم
تصویر دم
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دمور
تصویر دمور
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی در سپاه افراسیاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دمن
تصویر دمن
(دخترانه)
دامنه کوه یا پهنه دشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دماوند
تصویر دماوند
(پسرانه)
دارای دمه و بخار، نام کوهی از سلسله جبال البرز در شمال شرقی تهران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دمگر
تصویر دمگر
آلت تنفسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دمساز
تصویر دمساز
مانوس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دماغ بریده
تصویر دماغ بریده
اکشم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دماسبیان
تصویر دماسبیان
اکیزه تینه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دمادم
تصویر دمادم
لحظه به لحظه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دمابان
تصویر دمابان
فلاسک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دم و بازدم
تصویر دم و بازدم
تنفس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دم شمار
تصویر دم شمار
دقیقه شمار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دم دزد
تصویر دم دزد
جاسوس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دم به دم
تصویر دم به دم
لحظه به لحظه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دم بریده
تصویر دم بریده
ابتر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دماغه
تصویر دماغه
نوکی پیش آمده از کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماغ سوختگی
تصویر دماغ سوختگی
رنج دیدگی، ناکامی، شکست، افسردگی
فرهنگ لغت هوشیار
مغز پرور: بویه دار خوشبوی آنچه که مغز را فرح بخشد، معطر خوشبوی: گل دماغ پرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماغ اصغر
تصویر دماغ اصغر
مخچه: مغزچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماغ
تصویر دماغ
مغز سر، ماده ای که در میان جمجعه قرار دارد، بینی هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماع
تصویر دماع
اشکپای جای اشک بر رخساره، اشکریزه از بیماری های چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماسنج
تصویر دماسنج
میزان الحراره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماس
تصویر دماس
پوشانه
فرهنگ لغت هوشیار
ریشه های گوشت توضیح: در دکانهای کبابی و چلو کبابی گوشتی را که برای تهیه کباب آماده کرده اند بدوا همه رگ و ریشه های آنرا با کارد جدا کنند. این رگ وریشه ها را دمار گویند. و آنها را بنام دماری بفقیران فروشند و آنان آنها را پخته و سوپ رقیقی تهیه کرده و خورند. یا دمار از کسی (روزگار کسی یا نهاد کسی) بر آوردن (در آوردن) او را بسیار عذاب دادن ویرا سخت شکنجه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماره
تصویر دماره
کشتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمارکاسیون
تصویر دمارکاسیون
فرانسوی مرز بندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمار
تصویر دمار
هلاک، انقراض، زال، محو شدن، هلاکی، دم و نفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمادم
تصویر دمادم
لحظه به لحظه، دمبدم، پیوسته، دمی بر دمی، پی در پی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دماحل
تصویر دماحل
درشت در هم آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار