- دم
- دقیقه، لحظه، نفس، آن، ثانیه
معنی دم - جستجوی لغت در جدول جو
- دم
- نفس و هوائی که بواسطه حرکات آلات تنفس در شش داخل می شود و از آن خارج می گردد و بمعنای خون هم است و لحظه و وقت هم گویند
- دم
- عضو بدن حیوان که در انتهای تنه و بالای مقعد او قرار دارد و در حیوانات چهارپا در پشت پای آن ها آویزان است،
در پرندگان پرهایی است که در انتهای بدن آن ها می روید و در بعضی دراز و آویخته و در بعضی کوتاه و پهن است،
ساقۀ کوتاه و باریکی که میوه یا دانه به وسیلۀ آن به شاخۀ درخت یا گیاه اتصال دارد
دم گاو: دوال یا تسمه که آن را به شکل دم گاو تابیده باشند و مانند تازیانه به کار ببرند، دوال ستبر که با آن طبل بزنند، در موسیقی نفیر، بوق
دم گرگ: کنایه از روشنایی که در آخر شب در جانب مشرق پدیدار شود و گمان رود که فجر است لکن فجر صادق نیست و باز در تاریکی محو می شود تا هنگامی که فجر صادق طلوع کند، صبح کاذب، فجر کاذب،برای مثال تابان دم گرگ در سحرگاه / چون یوسف چاهی از بن چاه (نظامی۳ - ۴۶۲)
- دم ((دُ))
- دنب، زایده ای است کم و بیش دراز که از تعدد مهره های استخوان در دنبالچه به وجود آمده است، در جانوران چهارپا به شکل دسته ای مو در پشت پاها آویزان است و در پرندگان به شکل پرهایی که در پایان بدن آن روییده
- دم
- خون، جمع دماء
- دم ((دَ))
- نفس، هوایی که با نفس کشیدن به داخل ریه فرستاده می شود، لحظه، هنگام، کنار و لبه چیزی، دهان، کنایه از نخوت و تکبر، بانگ، خروش، بوی، عطر
- دم
- نفس، دمیدن هوا، بن مضارع دمیدن،
در علم زیست شناسی هوایی که در حال تنفس از بینی و دهان به ریه داخل می شود، بخار،
هوای خفه، هوای سنگین که قابل تنفس نباشد مثلاً این مستراح دم دارد،
آه، بانگ و آواز، کنایه از لحظه، هنگام، وقت، لب و کنار چیزی، لبۀ تیز کارد و شمشیر،
دمه، آلتی شبیه انبان که در کنار کورۀ آهنگری یا زرگری قرار می دهند و با دمیدن آن آتش را شعله ور می سازند،
کنایه از باد، کنایه از بو، جرعه
خون
دم بخت: ویژگی دربارۀ دختری که به سن بلوغ رسیده و آمادۀ شوهر کردن باشد
دم بر آوردن: بیرون دادن هوا از ریه، زفیر، کنایه از لب به سخن گشودن، سخن گفتن
دم در کشیدن: کنایه از سکوت کردن، ساکت شدن، خاموش شدن
دم زدن: نفس کشیدن، تنفس کردن، کنایه از لب به سخن گشودن، حرف زدن
دم سرد: کنایه از سخنی که در شنونده اثر نکند، آه سرد که از روی نومیدی از سینه برآورند
دم فرو بردن: فرو بردن هوا به ریه، شهیق
دم فرو بستن: کنایه از خاموش شدن، ساکت شدن، سکوت کردن
دم کشیدن: رنگ پس دادن و آماده شدن چای یا چیز دیگر که آن را دم کرده باشند، پخته شدن برنج که آن را در دیگ ریخته و دم کرده باشند
دم گرفتن: در روضه خوانی و عزاداری، شعری را که روضه خوان یا نوحه خوان می خواند دسته جمعی خواندن و تکرارکردن، سکوت کردن یا دست از کار کشیدن برای استراحت و نفس تازه کردن
دم گرم: بیان گیرا، سخنی که در شنونده اثر کند، آه گرم
دم و دستگاه: کنایه از اسباب و لوازم زندگانی، شکوه و جلال، اسباب و آلات کاری
دم و دود: دایر بودن بساط چای و قلیان و پخت و پز و لوازم مهمانی، دود و دم
دم کردن: باد کردن، ورم کردن، چای را در قوری ریختن و آب جوش روی آن بستن، داروی گیاهی را مانند چای در آب جوش ریختن و روی آتش گذاشتن که طعم و رنگ خود را پس بدهد، برنج را پس از آب کش کردن در دیگ برگرداندن و روی دیگ را آتش ریختن که آب آن خشک و برنج پخته و ملایم شود
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آلت تنفسی
مانوس
اکیزه تینه
لحظه به لحظه
فلاسک
دقیقه شمار
جاسوس
لحظه به لحظه
نوکی پیش آمده از کوه
رنج دیدگی، ناکامی، شکست، افسردگی
مغز پرور: بویه دار خوشبوی آنچه که مغز را فرح بخشد، معطر خوشبوی: گل دماغ پرور
مخچه: مغزچه
مغز سر، ماده ای که در میان جمجعه قرار دارد، بینی هم گویند
اشکپای جای اشک بر رخساره، اشکریزه از بیماری های چشمی
میزان الحراره
پوشانه
ریشه های گوشت توضیح: در دکانهای کبابی و چلو کبابی گوشتی را که برای تهیه کباب آماده کرده اند بدوا همه رگ و ریشه های آنرا با کارد جدا کنند. این رگ وریشه ها را دمار گویند. و آنها را بنام دماری بفقیران فروشند و آنان آنها را پخته و سوپ رقیقی تهیه کرده و خورند. یا دمار از کسی (روزگار کسی یا نهاد کسی) بر آوردن (در آوردن) او را بسیار عذاب دادن ویرا سخت شکنجه دادن
کشتار
فرانسوی مرز بندی
هلاک، انقراض، زال، محو شدن، هلاکی، دم و نفس
لحظه به لحظه، دمبدم، پیوسته، دمی بر دمی، پی در پی
درشت در هم آمیخته