جدول جو
جدول جو

معنی دم

دم
نفس، دمیدن هوا، بن مضارع دمیدن،
در علم زیست شناسی هوایی که در حال تنفس از بینی و دهان به ریه داخل می شود، بخار،
هوای خفه، هوای سنگین که قابل تنفس نباشد مثلاً این مستراح دم دارد،
آه، بانگ و آواز، کنایه از لحظه، هنگام، وقت، لب و کنار چیزی، لبۀ تیز کارد و شمشیر،
دمه، آلتی شبیه انبان که در کنار کورۀ آهنگری یا زرگری قرار می دهند و با دمیدن آن آتش را شعله ور می سازند،
کنایه از باد، کنایه از بو، جرعه
خون
دم بخت: ویژگی دربارۀ دختری که به سن بلوغ رسیده و آمادۀ شوهر کردن باشد
دم بر آوردن: بیرون دادن هوا از ریه، زفیر، کنایه از لب به سخن گشودن، سخن گفتن
دم در کشیدن: کنایه از سکوت کردن، ساکت شدن، خاموش شدن
دم زدن: نفس کشیدن، تنفس کردن، کنایه از لب به سخن گشودن، حرف زدن
دم سرد: کنایه از سخنی که در شنونده اثر نکند، آه سرد که از روی نومیدی از سینه برآورند
دم فرو بردن: فرو بردن هوا به ریه، شهیق
دم فرو بستن: کنایه از خاموش شدن، ساکت شدن، سکوت کردن
دم کشیدن: رنگ پس دادن و آماده شدن چای یا چیز دیگر که آن را دم کرده باشند، پخته شدن برنج که آن را در دیگ ریخته و دم کرده باشند
دم گرفتن: در روضه خوانی و عزاداری، شعری را که روضه خوان یا نوحه خوان می خواند دسته جمعی خواندن و تکرارکردن، سکوت کردن یا دست از کار کشیدن برای استراحت و نفس تازه کردن
دم گرم: بیان گیرا، سخنی که در شنونده اثر کند، آه گرم
دم و دستگاه: کنایه از اسباب و لوازم زندگانی، شکوه و جلال، اسباب و آلات کاری
دم و دود: دایر بودن بساط چای و قلیان و پخت و پز و لوازم مهمانی، دود و دم
دم کردن: باد کردن، ورم کردن، چای را در قوری ریختن و آب جوش روی آن بستن، داروی گیاهی را مانند چای در آب جوش ریختن و روی آتش گذاشتن که طعم و رنگ خود را پس بدهد، برنج را پس از آب کش کردن در دیگ برگرداندن و روی دیگ را آتش ریختن که آب آن خشک و برنج پخته و ملایم شود
تصویری از دم
تصویر دم
فرهنگ فارسی عمید