جدول جو
جدول جو

معنی دلمن - جستجوی لغت در جدول جو

دلمن(دُ مِ)
تخته سنگی که بطور افقی بر دو تخته سنگ عمودی گذارده باشند. (تاریخ ایران باستان ص 1908)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلمک
تصویر دلمک
رتیل، جانوری شبیه عنکبوت و از خانوادۀ بندپایان، با شکم بزرگ و پاهای کوتاه که بعضی از انواع آن زهری کشنده دارد، دلمک، دیلمک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دالمن
تصویر دالمن
دال، عقاب
کرکس، پرنده ای درشت با منقار قوی، گردن بدون پر، بال های بلند و دید قوی که معمولاً از لاشۀ جانوران تغذیه می کند، شیرگنجشک، لاشخور، کلمرغ، دژکاک، دال، مردارخوٰار، ورکاک، نسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دشمن
تصویر دشمن
کسی که بدی و زیان کس دیگر را بخواهد و کینه از او در دل داشته باشد، بدخواه، عدو، خصم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلمه
تصویر دلمه
نوعی خوراک که برنج و گوشت و لپه و سبزی را در برگ مو، برگ کلم، بادمجان، گوجه فرنگی و مانند آن ها می پیچند و می پزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلمه
تصویر دلمه
شیری که به آن پنیرمایه زده باشند و اندکی سفت شده باشد، شیر بریده که در دستمال ریخته و آب آن را گرفته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلمل
تصویر دلمل
غلۀ نارس، دانه ای که هنوز نرسیده و سفت نشده باشد، نخود و لوبیا که سبز رنگ و در غلاف باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلمن
تصویر کلمن
چهارمین گروه از مجموعۀ کلمات مصنوعی حروف ابجد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دامن
تصویر دامن
قسمت پایین لباس، پایین جامه، پایین پیراهن و قبا و پالتو و مانند آن در قسمت جلو، برای مثال تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک / باور مکن که دست ز دامن بدارمت (حافظ - ۲۰۰)
نوعی لباس زنانه که قسمت پایین آن آزاد است و از کمر به پایین را می پوشاند،
کنایه از حاشیه و کناره و دنبالۀ چیزی مثلاً دامن کوه، دامن صحرا، دامن باغ، دامن گلزار
دامن افشاندن: کنایه از حرکت کردن، کوچ کردن، کنایه از اعراض کردن، روگرداندن از کسی یا چیزی، به حرکت درآوردن دامن از هر سو، تکان دادن دامن، برای مثال در حسرت آنم که سر و مال به یک بار / در دامنش افشانم و دامن نفشاند (سعدی۲ - ۴۱۵) ، دامن مفشان از من خاکی که پس از من / زاین در نتواند که برد باد غبارم (حافظ - ۶۵۶)
دامن افشردن: درهم پیچیدن و گرد کردن دامن، فشردن دامن
دامن برافشاندن: کنایه از حرکت کردن، کوچ کردن، اعراض کردن، روگرداندن، دامن افشاندن
دامن برچیدن: کنایه از کناره کردن، کناره گرفتن، دوری کردن، برای مثال دامن اندرچین بساط احتشام کس مبین / گردن اندرکش قفای امتحان کس مخور (خاقانی - ۷۷۶)
دامن برگرفتن: کنایه از کناره کردن، کناره گرفتن، دوری کردن، دامن برچیدن
دامن چیدن: کنایه از کناره کردن، کناره گرفتن، دوری کردن، دامن برچیدن
دامن درچیدن: کنایه از کناره کردن، کناره گرفتن، دوری کردن، دامن برچیدن
دامن درکشیدن: کنایه از کناره گرفتن، دوری کردن، اعراض کردن، پرهیز کردن، خود را جمع کردن و کنار رفتن
دامن زدن: باد زدن آتش یا چیز دیگر را با دامن خود، کنایه از مشتعل ساختن آتش فتنه و اختلاف
دامن کشیدن: دامن بر زمین کشیدن هنگام رفتن، کنایه از راه رفتن با ناز و تکبر، کنایه از اعراض کردن و خود را از کسی یا چیزی دور داشتن
دامن فشاندن: کنایه از حرکت کردن، کوچ کردن، اعراض کردن، روگرداندن، دامن افشاندن
دامن فشردن: درهم پیچیدن و گرد کردن دامن، فشردن دامن، دامن افشردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دشمن
تصویر دشمن
عداوت و خصومت تنازع
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی کلمن و کلمن گویند تازی گشته چهارمین کوده وات که از ک ل م ن پدید آمده صورت چهارم از صور هشتگانه ابجدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامن
تصویر دامن
دامان، از کمر بپائین هر جامه، قسمت پائین قبا و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلمن
تصویر چلمن
کسی که زود فریب خورد پخمه پیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دومن
تصویر دومن
طوفان
فرهنگ لغت هوشیار
رنگ پیل پیلی (فیلی) پارسی است شیری که پنیر مایه بر آن زنند تادژواخی (غلظت) پارسی است خوراکی که در برگ کلم برگ رز یا بادنجان نهند و پزند، کیسه زر یا سیمی که در جشن زناشویی داماد به مهمانان ارمغان کند شیریست که بعد از مایه زدن بسته شود پنیر تر دلمه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است خوراکی که در برگ کلم برگ رز یا بادنجان نهند و پزند، کیسه زر یا سیمی که در جشن زناشویی داماد به مهمانان ارمغان کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلمس
تصویر دلمس
پتیاره (بلا) سختی
فرهنگ لغت هوشیار
شیریست که بعد از مایه زدن بسته شود پنیر تر دلمه. جانوریست شبیه عنکبوت رتیلا
فرهنگ لغت هوشیار
غله ایست که هنوز خوب نرسیده (بطور عموم)، نخود و لوبیای خام که در غلات باشد (خصوصا) غله نارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلمن
تصویر کلمن
((کَ مَ))
صورت چهارم از صور هشتگانه ابجدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلمن
تصویر کلمن
((کُ مَ))
نام تجاری یخدان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دشمن
تصویر دشمن
((دُ مَ))
آن که بد فرد دیگری را خواهان است، عدو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلمک
تصویر دلمک
((دُ مَ))
دلمه، شیری است که بعد از مایه زدن بسته شود، پنیرتر، دلمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلمل
تصویر دلمل
((دُ مُ))
غله نارس، نخود و لوبیای سبز که هنوز در غلاف باشند، درمل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلمه
تصویر دلمه
کیسه پولی که در جشن عروسی یا اعیاد سال به مهمان و مدعوان دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلمه
تصویر دلمه
((دُ مَ یا مِ))
نوعی خوراک مرکب از برنج، گوشت چرخ کرده، لپه، سبزی مخصوص و غیره که در برگ مو، برگ کلم و غیره پیچند و پزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دامن
تصویر دامن
((مَ))
بخش پایین جامه، کناره هر چیز، گستره، پهنه، آغوش، بغل، آلوده بدکار، بدنام، از چیزی برافشاندن ترک آن چیز کردن، افشاندن، کوچ کردن، سفر کردن، ترک کردن، روگرداندن، به کمر زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلمن
تصویر چلمن
((چُ مَ))
گول، پخمه، بی دست و پا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلمن
تصویر چلمن
بی عرضه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دشمن
تصویر دشمن
Conspirator, Enemy, Foe
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دشمن
تصویر دشمن
заговорщик , враг
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دشمن
تصویر دشمن
Verschwörer, Feind
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دشمن
تصویر دشمن
змовник , ворог
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دشمن
تصویر دشمن
spiskowiec, wróg
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دشمن
تصویر دشمن
阴谋者 , 敌人 , 敌人
دیکشنری فارسی به چینی