بیرون کردن زبان را از دهن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زبان از دهن بیرون کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، بیرون آمدن زبان از دهن از خستگی یا تشنگی (متعدی و لازم است). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زبان از دهن بیرون آمدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
بیرون کردن زبان را از دهن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زبان از دهن بیرون کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، بیرون آمدن زبان از دهن از خستگی یا تشنگی (متعدی و لازم است). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زبان از دهن بیرون آمدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
درختی است بزرگ با برگهای عریض و پهن، این درخت بدون شکوفه و میوه است. (از اقرب الموارد). چنار. (دهار). درخت چنار را گویند و به عربی برگ آنرا ورق الدلب خوانند. (از برهان). درخت چنار. (الفاظ الادویه). به پارسی صنار گویند و به شیرازی چنار خوانند. (از اختیارات بدیعی). لیث گوید درخت عیشام را عرب دلب گوید و درست آن است و درخت چنار است. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی). رجوع به چنار شود، جنسی اند ازسودان و سیاهان، یکی آن دلبه. (از اقرب الموارد)
درختی است بزرگ با برگهای عریض و پهن، این درخت بدون شکوفه و میوه است. (از اقرب الموارد). چنار. (دهار). درخت چنار را گویند و به عربی برگ آنرا ورق الدلب خوانند. (از برهان). درخت چنار. (الفاظ الادویه). به پارسی صنار گویند و به شیرازی چنار خوانند. (از اختیارات بدیعی). لیث گوید درخت عیشام را عرب دلب گوید و درست آن است و درخت چنار است. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی). رجوع به چنار شود، جنسی اند ازسودان و سیاهان، یکی آن دلبه. (از اقرب الموارد)
راندن، مزاح کردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دعابه. و رجوع به دعابه شود، آرمیدن با زن. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان). دعز. و رجوع به دعز شود
راندن، مزاح کردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دعابه. و رجوع به دعابه شود، آرمیدن با زن. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان). دعز. و رجوع به دعز شود
بازیگاه. ج، ملاعب. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). بازیگاه. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج). بازیگاه و جای بازی. (ناظم الاطباء) ، جای لهو و مجلس شادمانی: به روز آرایش مکتب شبانگه زینت ملعب ضیاء روز و شمع شب شکرلب بر کسان خمری. سنائی (دیوان چ مصفا ص 551)
بازیگاه. ج، ملاعب. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). بازیگاه. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج). بازیگاه و جای بازی. (ناظم الاطباء) ، جای لهو و مجلس شادمانی: به روز آرایش مکتب شبانگه زینت ملعب ضیاء روز و شمع شب شکرلب بر کسان خمری. سنائی (دیوان چ مصفا ص 551)
بازی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) : شاه شطرنج کفایت را یک بیدق او لعب کمتر ز دو اسب و رخ و فرزین نکند. سوزنی. قضا به بوالعجبی تا کیت نماید لعب به هفت مهرۀ زرین و حقۀمینا. خاقانی. دست خزان درفشاند چاه زنخدان سیب لعب چمن برگشاد گوی گریبان نار. خاقانی. لعب دهر است چو تضعیف حساب شطرنج گرچه پایان طلبندش نه همانا بینند. خاقانی. گرنه عشق تو بود لعب فلک هر رخی را فرسی داشتمی. خاقانی. بر آن دل شد که لعبی چند سازد بگیرد شاه نو را بند سازد. نظامی. نامه بگشادن چو دشوار است و صعب کار مردان است نی طفلان لعب. مولوی. همچو بازیهای شطرنج ای پسر فایدۀ هر لعب در بازی نگر. مولوی. زین لعب خوانده ست دنیا را خدا کاین جزا لعبی است پیش آن جزا. مولوی. صاحب آنندراج گوید... و بالفظ باختن و خوردن و کردن مستعمل و کنایه از فریب خوردن بود: وین لعب که میکنند با ما با او عهدی نکرد اینجا. درویش واله هروی (از آنندراج)
بازی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) : شاه شطرنج کفایت را یک بیدق او لعب کمتر ز دو اسب و رخ و فرزین نکند. سوزنی. قضا به بوالعجبی تا کیت نماید لعب به هفت مهرۀ زرین و حقۀمینا. خاقانی. دست خزان درفشاند چاه زنخدان سیب لعب چمن برگشاد گوی گریبان نار. خاقانی. لعب دهر است چو تضعیف حساب شطرنج گرچه پایان طلبندش نه همانا بینند. خاقانی. گرنه عشق تو بود لعب فلک هر رخی را فرسی داشتمی. خاقانی. بر آن دل شد که لعبی چند سازد بگیرد شاه نو را بند سازد. نظامی. نامه بگشادن چو دشوار است و صعب کار مردان است نی طفلان لعب. مولوی. همچو بازیهای شطرنج ای پسر فایدۀ هر لعب در بازی نگر. مولوی. زین لعب خوانده ست دنیا را خدا کاین جزا لعبی است پیش آن جزا. مولوی. صاحب آنندراج گوید... و بالفظ باختن و خوردن و کردن مستعمل و کنایه از فریب خوردن بود: وین لعب که میکنند با ما با او عهدی نکرد اینجا. درویش واله هروی (از آنندراج)