دعب دعب رجل دعب، مرد بامزاح. (منتهی الارب). لاعب. (اقرب الموارد). شوخ. لاغگوی. (فرهنگ فارسی معین) لغت نامه دهخدا
دعب دعب راندن، مزاح کردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دعابه. و رجوع به دعابه شود، آرمیدن با زن. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان). دعز. و رجوع به دعز شود لغت نامه دهخدا
دعه دعه دروازه، بازار، بازار سرد، پستو شغاهخانه سکینه راحت خفض عیش، سکون نفس در وقت حرکت شهوت و مالک زمام خویش بودن (اخلاق ناصری 77) فرهنگ لغت هوشیار