بازی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) : شاه شطرنج کفایت را یک بیدق او لعب کمتر ز دو اسب و رخ و فرزین نکند. سوزنی. قضا به بوالعجبی تا کیت نماید لعب به هفت مهرۀ زرین و حقۀمینا. خاقانی. دست خزان درفشاند چاه زنخدان سیب لعب چمن برگشاد گوی گریبان نار. خاقانی. لعب دهر است چو تضعیف حساب شطرنج گرچه پایان طلبندش نه همانا بینند. خاقانی. گرنه عشق تو بود لعب فلک هر رخی را فرسی داشتمی. خاقانی. بر آن دل شد که لعبی چند سازد بگیرد شاه نو را بند سازد. نظامی. نامه بگشادن چو دشوار است و صعب کار مردان است نی طفلان لعب. مولوی. همچو بازیهای شطرنج ای پسر فایدۀ هر لعب در بازی نگر. مولوی. زین لعب خوانده ست دنیا را خدا کاین جزا لعبی است پیش آن جزا. مولوی. صاحب آنندراج گوید... و بالفظ باختن و خوردن و کردن مستعمل و کنایه از فریب خوردن بود: وین لعب که میکنند با ما با او عهدی نکرد اینجا. درویش واله هروی (از آنندراج)
بازی کردن. لَعْب. لَعِب. تلعاب. (منتهی الارب). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لعب به کسر لام، مصدر لعب به فتح عین است، یعنی کرداری از او سر زد که از آن کردار مقصود و منظور درست و صحیحی حاصل نکرد. کما ذکر الراغب و در کشف گفته: عملی که اصلاً فائده ای را در بر نداشته باشد لعب گویند. کذا فی جامع الرموز فی کتاب الشهاده رفتن آب از دهان کودک. (منتهی الارب). رفتن لعاب کودک. آب رفتن از دهان کودک