جدول جو
جدول جو

معنی دقسه - جستجوی لغت در جدول جو

دقسه
(دُ سَ)
دانه ای است مانند گاورس، دانه ای است کوچک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و بدین معنی به فتح اول نیز خوانده شده است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دمسه
تصویر دمسه
ابریشم سفید، تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، حریر، بریشم، دمسق، کج، سیلک، بهرامه، قزّ، پناغ، کناغ
فرهنگ فارسی عمید
(دَ قَقَ)
جمع واژۀ داق ّ. (منتهی الارب). آشکارکنندگان عیوب مردمان. (از اقرب الموارد). رجوع به داق ّ شود
لغت نامه دهخدا
(دِقْ قَ)
باریکی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دقت. و رجوع به دقت شود، هیئت شکستن. (منتهی الارب) ، فرومایگی. (منتهی الارب). خساست. (اقرب الموارد) ، خردی. (منتهی الارب). ضد و خلاف ’عظم’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُ سَ)
سرخی مایل به سیاهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بیشۀ بسیاردرخت. ج، دیس و دیس. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
بمعنی دیس و دس. (انجمن آرا). بمعنی شخص. (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تباهی افکندن میان قوم، پست نمودن سر از فروتنی و خواری، خوابیده چشم دیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ سَ / سِ)
ابریشم سفید. (ناظم الاطباء). ابریشم سفید، و معرب آن دمسق است. (برهان) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ / سِ)
درسته. بخشیدن. عفو. (برهان) (آنندراج). درگذشتن از گناه که به تازیش عفو خوانند. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(دُ سَ)
ریاضت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مشق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
کوبیدن خرمن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ سَ)
خرماگونی. (مهذب الاسماء). چنین است در یک نسخۀخطی مهذب الاسماء و در دو نسخۀ دیگر خطی کتاب خانه مؤلف نیامده است و از منابع دیگر نیز تأیید نشد
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
مرغزار نیکوی بسیارگیاه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دقر. و رجوع به دقر شود
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
نام مادرعبدالرحمان بن اذینه که تابعیه است. (منتهی الارب). مفهوم تابعی در متون اسلامی اشاره به افرادی دارد که با اینکه پیامبر اسلام (ص) را ندیده اند، اما با صحابه زندگی کرده اند، از آن ها دانش گرفته اند و در انتقال آن به نسل های بعد نقش داشته اند. تابعین یکی از حلقه های مهم زنجیره ی سند در علم حدیث به شمار می روند. صداقت، تقوا و علم آنان باعث شده که در منابع حدیثی، نام و روایت هایشان بسیار مورد توجه و استناد قرار گیرد.
بنت غالب راسبیۀ بصریه. از زنان راوی حدیث و ثقه بود که احادیثی از عایشه نقل کرده است و محمد بن سیرین (متوفی به سال 110 هجری قمری) از او روایت دارد. (از اعلام النساء از تهذیب التهذیب و الاصابه و طبقات ابن سعد)
لغت نامه دهخدا
(دَ شَ)
دانه ای است کوچکتر از سنگخوار که خالها دارد، یا مرغی است که خالها دارد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ قِ لَ)
شاه دقله، به معنی دقله است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به دقله شود. ج، دقال. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَقْ یَ)
نعت مؤنث است از دقی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، دقایا. (اقرب الموارد). دقوی ̍. رجوع به دقی و دقوی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
خسهای سرتیزی که بر سر دندانه های گندم و جوی بود که در خوشه است. (برهان). داس. خارسرهای خوشۀ جو و گندم. سرهای تیزی را گویند که بر دندانه های گندم و جو است در خوشه. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی) : سوک. (برهان). شعاع سنبل. سفا. داز. (ناظم الاطباء) :
طوبی سرکش نه علم چوب تست
داسه ای از خوشۀ جاروب تست.
کاتبی.
، داس که غله بدان درو کنند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(دُقْ قَ)
خاک نرم که بباد رفته شود از زمین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، دقق، دیگ افزار. (منتهی الارب). توابل از ابزار، ملح و نمک. (از اقرب الموارد) ، نمک با دیگ افزار آمیخته، یا نمک کوفته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زیوری است اهل مکه را. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از تاج) ، کزبره و گشنیز، که فروشندگان مکه آنرا بدین نام خوانند. (از اقرب الموارد) ، شتران کوچک و خرد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج) ، جمال و حسن. (منتهی الارب) ، معی ثالث. دقاق. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دقاق شود
لغت نامه دهخدا
(دَ قِ مَ)
شتر و گوسپند که حنک آن ازپیری رفته باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ مَ)
مقدم و جلو دهان. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ سَ / سِ)
مخمصه و دردسر و ناراحتی. ظاهراً تحریفی است از مخمصه. دخمصه. (فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
رنگ لون، شبیه نظیر: بی دیس (بی نظیر)، پسوند شباهت و لیافت: حور دیس تندیس طاقدیس فرخاردیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقمه
تصویر دقمه
پیشدهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلسه
تصویر دلسه
تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمسه
تصویر دمسه
ابریشم سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تتمه ریسمان و ابریشمی که پس از آن که جولاهه جامه تافته را از آن ببرد بعرض کار در نورد بماند، گلوله ریسمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقه
تصویر دقه
باریکی، دقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درسه
تصویر درسه
ریاضت، مشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقله
تصویر دقله
گوسپند لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقسه
تصویر تقسه
((تَ قَ سُّ))
پراکنده کردن، پراکنده گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دسه
تصویر دسه
((دَ سَ یا س))
دسک، گلوله ریسمانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیسه
تصویر دیسه
شکل
فرهنگ واژه فارسی سره
برگش، تغییر کرده، از بین رفته
فرهنگ گویش مازندرانی