شکاف، چاک، شکاف باریک، بخشی از شکاف جامه که دوخته باشند درز کردن: کنایه از آشکار شدن و فاش شدن راز یا مطلبی درز گرفتن: دوختن درز جامه، کنایه از کوتاه کردن سخن
شکاف، چاک، شکاف باریک، بخشی از شکاف جامه که دوخته باشند درز کردن: کنایه از آشکار شدن و فاش شدن راز یا مطلبی درز گرفتن: دوختن درز جامه، کنایه از کوتاه کردن سخن
پسوند متصل به واژه به معنای دوزنده مثلاً پالان دوز، پوستین دوز، پینه دوز، کفش دوز، لحاف دوز نوعی بازی دونفره که هر بازیکن با سه یا دوازده مهره بازی می کند دوز و کلک: کنایه از خدعه و نیرنگ
پسوند متصل به واژه به معنای دوزنده مثلاً پالان دوز، پوستین دوز، پینه دوز، کفش دوز، لحاف دوز نوعی بازی دونفره که هر بازیکن با سه یا دوازده مهره بازی می کند دوز و کَلَک: کنایه از خدعه و نیرنگ
دیزه، اسب سیاه مایل به خاکستری، دیزج قلعه، پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، اورا، دژ، قلاط، ملاذ، رخّ، حصن، ابناخون، پشلنگ، دیزه، کلات، دز
دیزه، اسب سیاه مایل به خاکستری، دَیزَج قَلعِه، پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، اَورا، دِژ، قِلاط، مَلاذ، رُخّ، حِصن، اَبناخون، پِشلَنگ، دیزِه، کَلات، دِز
دفته، آلت فلزی دسته دار شبیه شانه که بافندگان هنگام بافتن پارچه در دست می گیرند و پس از بافتن چند رشته پود با آن لای تارها را می کوبند تا آنچه بافته شده جا به جا و محکم شود، دفتین، بفتری، بف
دفته، آلت فلزی دسته دار شبیه شانه که بافندگان هنگام بافتن پارچه در دست می گیرند و پس از بافتن چند رشته پود با آن لای تارها را می کوبند تا آنچه بافته شده جا به جا و محکم شود، دفتین، بفتری، بف
معقد و زفت و سفت و سطبر شدن و بستن مایعی: دفزک شدن شیر، کلچیدن آن. بستن آن. ستبر شدن آن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : تکبد، دفزک شدن شیر. تمطط، دفزک شدن آب. خثاره، خثر، خثران، خثور، خثوره، دفزک شدن شیر و چغرات گشتن. (از منتهی الارب)
معقد و زفت و سفت و سطبر شدن و بستن مایعی: دفزک شدن شیر، کلچیدن آن. بستن آن. ستبر شدن آن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : تکبد، دفزک شدن شیر. تمطط، دفزک شدن آب. خثاره، خثر، خثران، خثور، خثوره، دفزک شدن شیر و چغرات گشتن. (از منتهی الارب)