جدول جو
جدول جو

معنی دفز - جستجوی لغت در جدول جو

دفز
(دَ)
فظ. اثیم غلیظالقلب. (یادداشت مرحوم دهخدا). دفز و بزه کار، لقب یزدگردبن بهرام بن شاپور ساسانی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درز
تصویر درز
شکاف، چاک، شکاف باریک، بخشی از شکاف جامه که دوخته باشند
درز کردن: کنایه از آشکار شدن و فاش شدن راز یا مطلبی
درز گرفتن: دوختن درز جامه، کنایه از کوتاه کردن سخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوز
تصویر دوز
پسوند متصل به واژه به معنای دوزنده مثلاً پالان دوز، پوستین دوز، پینه دوز، کفش دوز، لحاف دوز
نوعی بازی دونفره که هر بازیکن با سه یا دوازده مهره بازی می کند
دوز و کلک: کنایه از خدعه و نیرنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دفزک
تصویر دفزک
ستبر، گنده، فربه، هر چیز گنده و ستبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیز
تصویر دیز
علامتی برای بالا بردن نت به یک نیم پرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیز
تصویر دیز
دیزه، اسب سیاه مایل به خاکستری، دیزج
قلعه، پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، اورا، دژ، قلاط، ملاذ، رخّ، حصن، ابناخون، پشلنگ، دیزه، کلات، دز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دفه
تصویر دفه
دفته، آلت فلزی دسته دار شبیه شانه که بافندگان هنگام بافتن پارچه در دست می گیرند و پس از بافتن چند رشته پود با آن لای تارها را می کوبند تا آنچه بافته شده جا به جا و محکم شود، دفتین، بفتری، بف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دفع
تصویر دفع
راندن از نزد خود، دور کردن، رد کردن، پس زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داز
تصویر داز
درختچه ای با برگ های بادبزنی شکل که در جاهای گرمسیر می روید، نخل وحشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دفن
تصویر دفن
چیزی را زیر خاک کردن و پنهان ساختن، پنهان کردن، به خاک سپردن مرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دفق
تصویر دفق
ریختن آب، ریختن آب به شدت، جستن آب، جهیدن آب از چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(پَ / پِ شِ کَ تَ)
معقد و زفت و سفت و سطبر شدن و بستن مایعی: دفزک شدن شیر، کلچیدن آن. بستن آن. ستبر شدن آن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : تکبد، دفزک شدن شیر. تمطط، دفزک شدن آب. خثاره، خثر، خثران، خثور، خثوره، دفزک شدن شیر و چغرات گشتن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ زَ)
گنده و سطبر. (برهان). ضخیم. (فرهنگ فارسی معین). درافص. (منتهی الارب). زفت. سفت. (یادداشت مرحوم دهخدا). عرطل. عرطلیل. عفاهیه. غلیظ. کهندل. (منتهی الارب).
- دفزک زده، غلیظ و سفت شده: عجلد، شیر خفته یا شیر دفزک زده و جغرات شده. (منتهی الارب).
، فربه. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رفز
تصویر رفز
زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفز
تصویر قفز
جستن جست و خیز پرش، مردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دخز
تصویر دخز
بسیار سخت، گای (جماع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبز
تصویر دبز
کلفتی، ستبری، غلظت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفا
تصویر دفا
خمیدگی کوژی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیز
تصویر دیز
رنگ، لون، رنگ خاکستری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفق
تصویر دفق
ریختن ریزانیدن ریختن ریزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفزنی
تصویر دفزنی
عمل و شغل دف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
دوختن جامه بصورتی که بی نهایت بهم نزدیک و چسبیده باشد، شکاف دوخته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفه
تصویر دفه
دفته دفتین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفن
تصویر دفن
پوشیده وپنهان کردن در خاک، مستور و مخفی کردن چون دفن میت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفل
تصویر دفل
خر زهره از گیاهان کتران سفت (کتران قطران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفغ
تصویر دفغ
کاه ارزن کاه با گندم (ذرت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفع
تصویر دفع
راندن کسی را، تادیه کردن، دور نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفض
تصویر دفض
پاره کردن، بشکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفص
تصویر دفص
تابانی، نرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفر
تصویر دفر
گندیدگی، بد بویی، سختی، پتیار (بلا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفزک
تصویر دفزک
گنده ستبر ضخیم، فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وفز
تصویر وفز
شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفزک
تصویر دفزک
((دَ زَ))
گنده، ستبر، فربه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دفن
تصویر دفن
خاکسپاری، گوراندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دفع
تصویر دفع
رانش، راندن
فرهنگ واژه فارسی سره