معنی دفزک - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با دفزک
دفزک
دفزک
گنده و سطبر. (برهان). ضخیم. (فرهنگ فارسی معین). درافص. (منتهی الارب). زفت. سفت. (یادداشت مرحوم دهخدا). عرطل. عرطلیل. عفاهیه. غلیظ. کهندل. (منتهی الارب). - دفزک زده، غلیظ و سفت شده: عجلد، شیر خفته یا شیر دفزک زده و جغرات شده. (منتهی الارب). ، فربه. (برهان)
لغت نامه دهخدا
دیزک
دیزک
رنگ، رنگ سیاه و کبود، اسبی که رنگش سیاه یا خاکستری باشد، دیزج، دیزه
فرهنگ فارسی معین
دوزک
دوزک
دوز. دز. سرآستین: ای طرفۀ خوبان من ای شهرۀ ری لب را به سر دوزک بکن پاک از می. رودکی. رجوع به دز ودوز شود
لغت نامه دهخدا
دیزک
دیزک
بلوک دیزک متعلق به ایران و مرکب از دهات متعدد است که دو پارچه از آنها که جالق و کالیکان باشد در خط سرحد شرقی واقع است. (یادداشت مؤلف) دهی است از دهستان رودبار بخش طرخوران شهرستان اراک با 139 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.