جدول جو
جدول جو

معنی داز

داز
درختچه ای با برگ های بادبزنی شکل که در جاهای گرمسیر می روید، نخل وحشی
تصویری از داز
تصویر داز
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با داز

داز

داز
دهی از دهستان آتبای بخش پهلوی دژ شهرستان گبندقابوس واقع در 12 الی 24هزارگزی خاور پهلوی دژ، دشت معتدل، مرطوب، مالاریائی و دارای 300 تن سکنه است، آب آن از قنات و چاه و رودخانه گرگان و محصول عمده اش غلات، حبوبات، لبنیات، برنج، توتون وشغل اهالی زراعت و گله داری صنایع دستی زنان قالیچه و گلیم بافی و نمدمالی است، دبستان در آبادی چین سبیلی و دازکرد دارد، این آبادی از قراء زیر تشکیل شده است، چین سبیلی - قره تپه - کوزه لی - قره بلاغ قریشی - عطاآباد - شفتالوباغ - کرد - شغال تپه و پیرواش که باغ میوه بزرگی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از بخش ساردویۀ شهرستان جیرفت واقع در 12هزارگزی جنوب باختری ساردوئیه و 6هزارگزی جنوب راه مالرو بافت ساردوئیه کوهستانی، سردسیر و دارای 52 تن سکنه است، آب آنجا از رودخانه و محصول عمده اش: غلات، حبوبات و شغل اهالی آن زراعت است و راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

داز

داز
نام یکی از طوایف ترکمن در شمال خراسان، در سرحد ایران با ترکستان شوروی، این طایفه از قبیلۀ یموت هستند، تیره داز به افسانه هایی اعتقاد و افتخار دارند که بموجب آن ایشان از بازماندگان یک خاندان پادشاهی هستند، همسایگان آنان نیز ایشان را ارجمندترین تیره قبیلۀ یمؤت میشمارند، ترکمن هاحکایت کنند که مؤسس قبیلۀ یموت دو زن داشت: زنی عقدی که فرزندی آورد بنام شرف، و زنی غیرعقدی که دو پسر آورد: یکی بنام چونی و دیگر قجق، پدر هنگام مرگ یکی از دو اسب خود را به شرف بخشید و اسب دیگر را به دو نابرادری او داد، اما چونی از پذیرفتن اسب مشترک که نیم آن سهم قجق بود خودداری کرد، دل شرف بر او سوخت و او را پشت اسب خود سوار کرد، بدین ترتیب فجق باشرف پیوند یافت و یموت ها فرزندان این سه پسرند، از این جهت ادعا دارند که نسب اولاد شرف برتر از چونی است زیرا پسر زن عقدی مؤسس قبیله بوده است، دازها از فرزندان شرف و قجق ها هستند، (از مازندران و استرآبادرابینو، ترجمه وحید مازندرانی ص 128، 134 و 135)، تیره داز شامل 500 خانوار و محل سکونت آن شمال غربی کتول است، رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 102 شود
لغت نامه دهخدا

داز

داز
درختچه ای است از تیره خرما که دارای برگهای بادبزنی شکل است و بین نیک شهر و چاه بهارو برخی نقاط دیگر گرمسیری یافت میشود و بنام نخل وحشی نیز معروف است، (جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 274)
خسهای سرتیز متصل بنوک دانۀ
ا از قبیل جو و گندم، که داس و تژه و داسه نیز گویند، استخوان ماهی، داس، گچ، گچکار و بنا، دیوار گچ مالیده شده، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

داو

داو
قاضی، خداوند، هر یک از اشخاصی که طرفین دعوا برای حل اختلافات به طریقه غیررسمی انتخاب می کنند
داو
فرهنگ نامهای ایرانی