خالص از عرب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زن بسیار خندنده. (منتهی الارب). عروب از نساء. (از اقرب الموارد) ، زن حریص بر بازی و لهو. (منتهی الارب) (آنندراج) ، معده تباه شده، چاه بسیار آب. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
خالص از عرب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زن بسیار خندنده. (منتهی الارب). عروب از نساء. (از اقرب الموارد) ، زن حریص بر بازی و لهو. (منتهی الارب) (آنندراج) ، معده تباه شده، چاه بسیار آب. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
به عبری عدل قوم، ، (پنهان کننده) اسم مغاره ای که در حوالی بیت لحم بوده داود در آنجامتواری گردیده و بر حسب تقلید در وادی قریطون در شرق بیت لحم میباشد و طول مغاره 550 قدم و دارای دهلیزهای بسیار است الا آنکه بزعم کاندر در وادی ایله در نزدیکی شهر عدلام بمسافت 13 میل بطرف غربی بیت لحم واقع است و در حوالی این شهر مغاره های بسیار است که فی الحقیقه از برای معاونان داود بسیار مناسب است اما مغاره های بیت جبرین که بزعم بعضی مغارۀ عدلام میباشد بسیار مرطوبی و سرد و پر از خفاشها است به حدی که برزگران آن نواحی نیز در آنجا زیست نتوانند کرد بر خلاف مغاره های عدلام که همواره مسکونند و در غایت استحکام و پایداری میباشند و از آن جمله معدودی است که از دویست الی سیصد مرد را گنجایش دهد و اسم مغاره ها عبدالماء است و محتمل است که لفظ مرقوم همان تصحیف عدلام باشد. (قاموس کتاب مقدس) ، شهر بزرگی از کنعانیان است که در قسمت یهودا واقع بود که در رحبعام آن را محصون نمود و در نبوت میکاهی نبی مذکور است و یهود بعد از مراجعت در آنجا سکونت ورزیدند. و کانوو کاندر گمان دارند که در وادی سنط بمسافت دو میل ونصف به جنوبی شوکوه واقع است. (قاموس کتاب مقدس)
به عبری عدل قوم، ، (پنهان کننده) اسم مغاره ای که در حوالی بیت لحم بوده داود در آنجامتواری گردیده و بر حسب تقلید در وادی قریطون در شرق بیت لحم میباشد و طول مغاره 550 قدم و دارای دهلیزهای بسیار است الا آنکه بزعم کاندر در وادی ایله در نزدیکی شهر عدلام بمسافت 13 میل بطرف غربی بیت لحم واقع است و در حوالی این شهر مغاره های بسیار است که فی الحقیقه از برای معاونان داود بسیار مناسب است اما مغاره های بیت جبرین که بزعم بعضی مغارۀ عدلام میباشد بسیار مرطوبی و سرد و پر از خفاشها است به حدی که برزگران آن نواحی نیز در آنجا زیست نتوانند کرد بر خلاف مغاره های عدلام که همواره مسکونند و در غایت استحکام و پایداری میباشند و از آن جمله معدودی است که از دویست الی سیصد مرد را گنجایش دهد و اسم مغاره ها عبدالماء است و محتمل است که لفظ مرقوم همان تصحیف عدلام باشد. (قاموس کتاب مقدس) ، شهر بزرگی از کنعانیان است که در قسمت یهودا واقع بود که در رحبعام آن را محصون نمود و در نبوت میکاهی نبی مذکور است و یهود بعد از مراجعت در آنجا سکونت ورزیدند. و کانوو کاندر گمان دارند که در وادی سنط بمسافت دو میل ونصف به جنوبی شوکوه واقع است. (قاموس کتاب مقدس)
مؤنث درب، حریص. گویند: عقاب دربه علی الصید، عقاب حریص و دلیر بر شکار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زن عاقل و خردمند، زن حاذق و ماهر در صنعت خویش. (از اقرب الموارد). و رجوع به درب شود
مؤنث دَرِب، حریص. گویند: عقاب دربه علی الصید، عقاب حریص و دلیر بر شکار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زن عاقل و خردمند، زن حاذق و ماهر در صنعت خویش. (از اقرب الموارد). و رجوع به دَرِب شود
پارچه و پینه که بر جامه دوزند. (برهان). پینه و درپی و پاره ای که بر جامه جز آن دوزند. (ناظم الاطباء). درپه. درپی. وصله. رقعه: زبس دربه که زد بر خرقۀ خویش ز سنگینی بدی هفتاد من بیش. شمس کوتوالی. رجوع به درپه و در پی شود
پارچه و پینه که بر جامه دوزند. (برهان). پینه و درپی و پاره ای که بر جامه جز آن دوزند. (ناظم الاطباء). درپه. درپی. وصله. رقعه: زبس دربه که زد بر خرقۀ خویش ز سنگینی بدی هفتاد من بیش. شمس کوتوالی. رجوع به درپه و در پی شود
غلاف پستان گوسفند. (منتهی الارب). در تاج العروس کلمه ’اعربه’ یافت نشد ولی در ذیل کلمه ’عرب’ می نویسد: ’العرابات مخففه واحدتها عرابه’ و هی (شمل) بضمتین ضروع الغنم و عاملها. و در اقرب الموارد آمده: العرابه، مصدر عرب و واحده العرابات و هی شمل ضروع الغنم. بنابراین عرابه بمعنی غلاف پستان گوسپند صحیح است و اعربه به این معنی بظاهر محرف عرابه است
غلاف پستان گوسفند. (منتهی الارب). در تاج العروس کلمه ’اعربه’ یافت نشد ولی در ذیل کلمه ’عرب’ می نویسد: ’العرابات مخففه واحدتها عرابه’ و هی (شُمُل) بضمتین ضروع الغنم و عاملها. و در اقرب الموارد آمده: العَرابَه، مصدر عَرُب و واحده العرابات و هی شُمُل ضروع الغنم. بنابراین عَرابَه بمعنی غلاف پستان گوسپند صحیح است و اعربه به این معنی بظاهر محرف عرابه است
تازی ناب، زن شوی دوست، پر آب، تباهیده تبست کم تبست (معده فاسد شده) منسوب به عرب از قوم عرب تازی، زبان قوم مزبور زبان تازی. منسوب به عرب از قوم عرب تازی، زبان قوم مزبور زبان تازی
تازی ناب، زن شوی دوست، پر آب، تباهیده تبست کم تبست (معده فاسد شده) منسوب به عرب از قوم عرب تازی، زبان قوم مزبور زبان تازی. منسوب به عرب از قوم عرب تازی، زبان قوم مزبور زبان تازی