جدول جو
جدول جو

معنی دعاگوی - جستجوی لغت در جدول جو

دعاگوی
(اَ)
دعاگو. دعاگوینده. دعاکننده. داعی. (دهار) ، خیرخواه. خیراندیش. نیکخواه. (ناظم الاطباء) :
کس نده یدست ترا یک نظر اندر همه عمر
که همه عمر دعاگوی و طلبکار تو نیست.
سعدی.
، گوینده یا نویسنده از خود بدین کلمه تعبیر آرد. (فرهنگ فارسی معین) : غرض خادم دعاگوی اندر ساختن این کتاب آن بود که... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به دعاگو شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دعاگو
تصویر دعاگو
کسی که دربارۀ دیگری دعای خیر بکند، دعاگوینده، دعا کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دعاوی
تصویر دعاوی
دعوی ها، ادعاهای علمی یا هنری، ادعاها، خواستن ها، در فقه و حقوق دادخواهی ها، نزاع ها، خواهانی ها، جمع واژۀ دعوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستاگوی
تصویر ستاگوی
ثناگو، ثناخوان، ستایش کننده
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
دعاگوئی. عمل دعاگو. استدعای برکت و درخواست خیر و خوبی. (ناظم الاطباء). و رجوع به دعاگو و دعاگوی شود
لغت نامه دهخدا
(نُ وی ی)
منسوب است به دانویه که نام جداحمد بن عبدالرحمن بن دانویه بغدادی است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
نام نوعی ماهی بخلیج فارس
لغت نامه دهخدا
(گُن)
خداماهی. نام رب النوع ماهیان. مردم اسدد و غزه و اسکالن را فلسطینیان بپرستش او داشتند
لغت نامه دهخدا
هجاگو. رجوع به هجاگو شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شعرگو. گویندۀ شعر. سراینده. شاعر. گوینده. (یادداشت مؤلف). شاعر. (منتهی الارب) ، مدیحه سرای. ستایشگر. که به شعر مدح کند:
عنصری بایستی اندر مجلس تو شعرگوی
من که باشم در جهان یا خود چه باشد شعر من.
سوزنی.
و رجوع به شعر گفتن شود
لغت نامه دهخدا
(دُشْ وارْ)
درغگو. دروغگوی. افاک. (یادداشت مرحوم دهخدا). کذاب. کاذب. رجوع به دروغگوی شود
لغت نامه دهخدا
گوینده از دور، متکلم از فاصله بسیار،
مؤلف این کلمه را بجای کلمه رادیو برگزیده است
لغت نامه دهخدا
(دُ رَ)
که بر آن دعا روا شود. مایۀ اجابت دعا: درخت دعاروا، درخت نظرکرده که بر آن روا شدن دعا را ژنده ها بندند. درختی که برای برآمدن حاجات زنان و عامیان بر وی رکو گره کنند و چون حاجتشان برآید آن گره بگشایند. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
آویخته زونان ریشه ریشه
مانند درخت دعاروا را.
سوزنی.
و رجوع به حاجت روا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
دعا نویسنده. نویسندۀ دعا. که دعاها و تعویذات به عامه دهد و نیازی گیرد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ / تِ)
درازگوینده. درازگفتار. آنکه سخن بسیار گوید. آن که هر سخن طویل کند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دْرا / دِ)
در مازندران، نقطه ای از جنگل که درختان آن بریده باشند
لغت نامه دهخدا
(نَ رُ تَ / تِ)
ستایشگوی. ثناگوینده. ستایش خوان:
چه گر من همیشه ستاگوی باشم
ستایم نباشد نکو جز بنامت.
رودکی.
و ثنا و ستا گوی او در بزم بذل مواهب. (ترجمه تاریخ یمینی ص 474)
لغت نامه دهخدا
دعاگوی. دعاگوینده. دعاکننده. داعی، خیرخواه. خیراندیش. نیک خواه. (ناظم الاطباء) : آنگاه بفرمود مهر کردند و پس به خادم دعاگو سپردند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 370). اما دیگر رعایای آن ولایت دعاگویان دولت قاهره ثبتهااﷲاند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 169).
گشت بر رای تو پوشیده که چون غمخواره گشت
سوزنی پیر دعاگوی تو از نان خوارگان.
سوزنی.
ولی نعمتم کیست خاقان اعظم
کز انعام حق دعاگو شناسد.
خاقانی.
بیا که عاشق آن روی و موی جعد توایم
ثناسرای و دعاگوی فال سعد توایم.
؟ (از سندبادنامه ص 141).
هنوز با همه بدعهدیت دعاگویم
هنوز با همه بدمهریت طلبکارم.
سعدی.
می سوزد و همچنان هوادار
می میرد و همچنان دعاگوست.
سعدی.
بشنو نفسی دعای سعدی
گرچه همه عالمت دعاگوست.
سعدی.
چو بینی دعاگوی دولت هزار
خداوند را شکر نعمت گزار.
سعدی.
بازآی ساقیا که هواخواه خدمتم
مشتاق بندگی و دعاگوی دولتم.
حافظ.
- امثال:
یک روزه مهمانیم، صدساله دعاگو.
(امثال و حکم).
، واعظ، دادخواه، دختر رقاص عمومی. (ناظم الاطباء). رقاصۀ عمومی. (فرهنگ فارسی معین) ، گوینده یا نویسنده از خود بدین کلمه تعبیر آرد.
- امثال:
هر کجا قاب پلو جوجه و کوکو دارد
مال وقف است و تعلق به دعاگو دارد.
؟ (از امثال و حکم).
و رجوع به دعاگوی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ وا)
جمع واژۀ دعوی، ولی آنرا به کسر واو (بصورت منقوص) ارجح دانسته اند. (از اقرب الموارد). رجوع به دعاوی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دعوی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دعوی شود، ادعاها:
گفت هین امروز ای خواهان گاو
مهلتم ده وین دعاوی را مکاو.
مولوی.
، مرافعه ها. تظلم ها. دادخواهی ها: بخصوص دعاوی که تعلق به مال دیوان نداشته خود (دیوان بیگی) متوجه شده، قطع و فصل میداد. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 13).
- دعاوی شرعیه، دعاوی مربوط به امور شرعی: دستور آن بود که قاضی اصفهان بغیر از جمعه در خانه خود به تشخیص دعاوی شرعیۀ مردم... میرسید. (تذکره الملوک ص 3).
، اسباب. وسایل
لغت نامه دهخدا
(بَ)
گرد آمدن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دماگوژی
تصویر دماگوژی
مردم فریبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثناگوی
تصویر ثناگوی
نیایش گوی سناگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستاگوی
تصویر ستاگوی
ثنا گوینده، ستایشگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجاگوی
تصویر هجاگوی
نکوهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعاوه
تصویر دعاوه
فراداد (تبلیغات) فراخوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعاگر
تصویر دعاگر
دعاگو، دعا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعاوی
تصویر رعاوی
چارپا چرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگوی
تصویر واگوی
باز گفت سخن شنیده، بازتاب صوت در داخل گنبد حمام یا درکوه: (درین گلخن برآید از در و بام صدای کودک و واگوی حمام) (زلالی آنند)، تکرار بیت یا مصراعی که توسط دسته ای خوانده میشود توسط دسته دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعاوی
تصویر دعاوی
ادعاها، جمع دعوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعا گوی
تصویر دعا گوی
سمیزا نیایشگر
فرهنگ لغت هوشیار
((دِ گُ ژِ))
این واژه از اصل یونانی «دماگوگیا» به معنای «رهبری مردم» گرفته شده است اما رفته رفته در زبان سیاسی امروز معنای عوام فریبی و مردم فریبی به خود گرفته است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واگوی
تصویر واگوی
بازگفت سخن نشنیده، بازتاب صوت در داخل گنبد، حمام یا در کوه، تکرار بیت یا مصراعی که توسط دسته ای خوانده می شود، توسط دسته دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دعاوی
تصویر دعاوی
((دَ))
جمع دعوی، ادعاها، مرافعه ها، اسباب، وسایل
فرهنگ فارسی معین
رمال، کاهن
فرهنگ واژه مترادف متضاد