جدول جو
جدول جو

معنی دعاخوان - جستجوی لغت در جدول جو

دعاخوان
(گُ دَ / دِ)
دعا خواننده:
در عقب پنج فرض، اوست دعاخوان من
یا رب کارواح قدس باد دعاخوان او.
خاقانی.
، سؤال کننده. خواهنده:
فقیر از بهر نان بر در دعاخوان
تو می تندی که مرغم نیست برخوان.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اخوان
تصویر اخوان
دو برادر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درازخوان
تصویر درازخوان
سفرۀ دراز که در مهمانی ها بگسترانند، کندوری، درازسفره، برای مثال درازخوان پر از نان گندمی باید / که در مقابلۀ راه کهکشان آری (بسحاق اطعمه - ۱۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخوان
تصویر اخوان
اخ ها، دوستان، سالکان، برادران، جمع واژۀ اخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواخوان
تصویر نواخوان
آوازخوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثناخوان
تصویر ثناخوان
ثناگو، مدح کننده، مداح، ستایشگر، ستاینده، ثناگر، ثناور، ثناگستر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ چِ)
آنچه بر آن دعا خوانده اند: نقل یا غذای دعاخوانده، که آیات و کلماتی که عنوان دعا دارد خوانده و بر آن دمیده اند
لغت نامه دهخدا
(اِخْ)
جمع واژۀ اخ. برادران. دوستان. برادرخواندگان:
بدان ای پدر کان جوانان من
که هستند همزاد و اخوان من
ز خانه مرا چون بدشت آختند
برهنه بچاهم درانداختند.
شمسی (یوسف و زلیخا).
اخوان بفتح بدین معنی خطاست. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اِخْ)
خوان. خوان. معرب خوان فارسی. (منتهی الارب). هرچه بر وی طعام خورند. در حدیث است ’: حتی ان ّ اهل الاخوان لیجتمعون’ و روی الخوان
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
قریه ای بزرگ است از قرای مرو با مناره و جامع و از آن ابومسلم صاحب الدعوه بیرون آمد و احمد بن شبویه بن احمد بن ثابت بن عثمان ماخوانی به آنجا منسوب است. (از معجم البلدان). دهی است به مرو. (منتهی الارب). قریه ای است از قرای مرو که از آن ابومسلم خراسانی صاحب الدعوه بیرون آمد به صحرا. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی از دهستان پیران بخش حومه شهرستان مهاباد. سکنه آن 101 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و توتون و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دُ رَ)
که بر آن دعا روا شود. مایۀ اجابت دعا: درخت دعاروا، درخت نظرکرده که بر آن روا شدن دعا را ژنده ها بندند. درختی که برای برآمدن حاجات زنان و عامیان بر وی رکو گره کنند و چون حاجتشان برآید آن گره بگشایند. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
آویخته زونان ریشه ریشه
مانند درخت دعاروا را.
سوزنی.
و رجوع به حاجت روا شود
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
نغمه گر. نغمه سرا. خواننده. مغنی:
مائیم مرغ عرش که بر بانگ ما روند
مرغان شب شناس نواخوان صبحگاه.
خاقانی.
، آنکه کیف کرده و برای خود آواز می خواند، آنکه تحقیر و استهزا می کند دیگری را و تقلید می کند بانگ و آواز آن را، و آنکه مانند سرود دیگری می سراید. (ناظم الاطباء). رجوع به نواخوانی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
خوانندۀ شعر. انشادکننده شعر. که شعر بخواند. (از یادداشت مؤلف) :
بلبل چو سبزه دید همه گشته مشکبوی
گاهی سرودگوی شد و گاه شعرخوان.
خاقانی.
سروقد و ماهروی لاله رخ و مشکبوی
چنگزن و باده نوش رقص کن و شعرخوان.
خاقانی.
آن شاهد شهدلفظ زیبا
آن شاعر شعرخوانم این است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دِ مَ)
تثنیۀ دعامه. دو چوب بکره و چرخ چاه، و اگر گلین باشند آنها را ’زرنوفان’خوانند. (از اقرب الموارد). و رجوع به دعامه شود
لغت نامه دهخدا
(دِ خوا / خا)
خوان دراز. سفرۀ دراز، پیش انداز و دستارخوان. (از برهان). دستارخوان که سفرۀ بزرگ باشد و در مهمانیهای بزرگ گسترند. (انجمن آرا). دستارخوان و آنرا کندوری نیز گویند. (جهانگیری) (از آنندراج). سفرۀ دراز که در میزبانی فرازکنند. و آنرا دراز سفره نیز نامند. (از شرفنامۀ منیری) :
درازخوان پر از نان گندمی باید
که در مقابلۀ راه کهکشان آری.
بسحاق اطعمه (از آنندراج).
بر سفرۀ خان رفت چودستار بخرج
بر سر نتوان درازخوان پیچیدن.
نظام قاری (دیوان ص 124).
گفتم درازخوان او همه جا کشیده...
نظام قاری (دیوان ص 132)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ دِهْ)
مدّاح:
گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست
بندۀ شاه شمائیم و ثناخوان شما.
حافظ.
صدثنا خوان که یکتن است چو او
بزم او را دو صد ثناخوان باد
لغت نامه دهخدا
(دَعْ)
ابن علی بن حمادبن صدقۀجبائی، مکنی به ابومحمد. مقری نابینا. او از قاریان توانای بغداد و از مطلعان در عربیت بود و به سال 542 هجری قمری درگذشت. (از معجم الادباء چ مارگلیوث ج 4 ص 198 و چ مصر ج 11 ص 112). و رجوع به همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
جمع اخ، برادران از یک پدر و مادر تثنیه اخ دو برادر، در فارسی غالبا بخطا بجای اخوان یعنی برادران بکار برند، جمع اخ برادران دوستان برادر خواندگان. یا اخوان سلطنت. برادران شاه. یا اخوان صدق. یاران راستین. یا اخوان صفا. یاران یکدل و یک جهت، درویشان هم مسلک، اخوان الصفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثناخوان
تصویر ثناخوان
سنا خوان مداح ستایشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درسخوان
تصویر درسخوان
شاگرد یادگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واخوان
تصویر واخوان
((خا))
دوباره خواندن، مقابله کتب، مطابقه، امتحان درستی و نادرستی دو قپان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ثناخوان
تصویر ثناخوان
((~. خا))
مداح، ستایشگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخوان
تصویر اخوان
((اَ خَ))
تثنیه اخ، دو برادر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخوان
تصویر اخوان
((اِ))
جمع اخ، برادران، دوستان، برادرخواندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخوان
تصویر فراخوان
احضار
فرهنگ واژه فارسی سره
دعاگو، ستایشگر، مداح، مدیحه سرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد