جدول جو
جدول جو

معنی درازخوان

درازخوان
سفرۀ دراز که در مهمانی ها بگسترانند، کندوری، درازسفره، برای مثال درازخوان پر از نان گندمی باید / که در مقابلۀ راه کهکشان آری (بسحاق اطعمه - ۱۸۸)
تصویری از درازخوان
تصویر درازخوان
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با درازخوان

درازخوان

درازخوان
خوان دراز. سفرۀ دراز، پیش انداز و دستارخوان. (از برهان). دستارخوان که سفرۀ بزرگ باشد و در مهمانیهای بزرگ گسترند. (انجمن آرا). دستارخوان و آنرا کندوری نیز گویند. (جهانگیری) (از آنندراج). سفرۀ دراز که در میزبانی فرازکنند. و آنرا دراز سفره نیز نامند. (از شرفنامۀ منیری) :
درازخوان پر از نان گندمی باید
که در مقابلۀ راه کهکشان آری.
بسحاق اطعمه (از آنندراج).
بر سفرۀ خان رفت چودستار بخرج
بر سر نتوان درازخوان پیچیدن.
نظام قاری (دیوان ص 124).
گفتم درازخوان او همه جا کشیده...
نظام قاری (دیوان ص 132)
لغت نامه دهخدا

دراززبان

دراززبان
زبان دراز. آنکه زبانی دراز و طویل دارد، سخن آرا و نطاق. (ناظم الاطباء) ، آنکه به صراحت هرچه خواهد بگوید و از کس نهراسد. گستاخ در گفتار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : اگر خواهی دراززبان باشی کوتاه دست باش. (منسوب به انوشروان از قابوسنامه) ، معربد و شورانگیز. (ناظم الاطباء) : سلیطه، زن دراززبان. (از مهذب الاسماء) (زمخشری). سَلَطانَه، سِلِطانَه و سِلقَه، زن دراززبان. سَلعَف و سَلعَفَه و سَلفَع و سَلفَعَه، زن دراززبان بی باک شوخ روی. (منتهی الارب). سَلاطه، دراززبان گردیدن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

درازخانه

درازخانه
اسب طویل القامه. (ناظم الاطباء) : فرس سَهَلب و شَطَب و شَطَبَه و شَوذَب، اسب درازخانه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

درس خوان

درس خوان
درس خواننده. خوانندۀ درس. آنکه درس خواند. شاگرد را گویند و شخصی که پیش کسی چیزی بخواند. (برهان). شاگرد. (شرفنامۀمنیری). محصل. (ناظم الاطباء). علم خوان:
آدم به گاهوارۀ او بود شیرخوار
ادریس هم به مکتب او گشت درس خوان.
خاقانی.
ای به شبستان ملک با تو ظفر خاصگی
وی به دبستان علم با تو خرد درسخوان.
خاقانی.
طفل چهل روزۀ کژمژزبان
پیر چهل ساله بر او درس خوان.
نظامی.
، در تداول امروز فارسی زبانان و در مقام تعریف و تمجید بر شاگرد و محصل ساعی و زرنگ و کوشا اطلاق شود
لغت نامه دهخدا

درودخوان

درودخوان
درودخواننده. دروددهنده. آفرین گوی. تحیت گوینده. ثناگوی. تحسین کننده:
ای بی نظیر ساعد بوبکر پرهنر
الحق درودخوان تو شاه جهان شده.
سیدحسن غزنوی
لغت نامه دهخدا

لغازخوان

لغازخوان
آنکه لغاز خواند. آنکه عیب و خرده گیرد بر عمل یا گفتار یا وضع کسان
لغت نامه دهخدا