جدول جو
جدول جو

معنی دصق - جستجوی لغت در جدول جو

دصق(تَ غَمْ مُ)
شکستن آبگینه و جز آن. (از منتهی الارب). شکستن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درق
تصویر درق
قسمت سخت هر چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دبق
تصویر دبق
سپستان، درختی گرمسیری با برگ های گرد و نوک تیز و گل های سفید خوشه ای و خوش بو، میوۀ این گیاه بیضی شکل، زرد رنگ و دارای شیرۀ لزج و بی مزه است که پس از خشک شدن سیاه رنگ می شود و در طب سنتی برای معالجۀ بیماری های ریوی به کار می رود، مویزک عسلی، سنگ پستان، مویزج عسلی، سگ پستان، دارواش، شیرینک، مویزه، داروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمق
تصویر دمق
شکستن دندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلق
تصویر دلق
خرقه، پوستین، جامۀ درویشی، لباس ژنده و مرقع که درویشان به تن می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدق
تصویر صدق
راست گفتن، مقابل کذب، راستی و درستی
صدق گفتار: راستی گفتار
صدق مطلب: راستی و درستی مطلب
صدق نیت: اخلاص، خلوص، درستی نیت
صدق کردن: درست درآمدن گفتار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دفق
تصویر دفق
ریختن آب، ریختن آب به شدت، جستن آب، جهیدن آب از چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
سخت سپردن و کوفته کردن راه را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پراکنده کردن ناف مشک را. (از منتهی الارب). پراکنده کردن ’غاره’ را. (از اقرب الموارد) ، پاشنه زدن اسب را تا شتاب رود. (از منتهی الارب). دواندن و به هیجان آوردن و رماندن اسب را. (از اقرب الموارد) ، برانگیختن، رمانیدن. (از منتهی الارب) ، پامال کردن شتران حوض را تا شکسته گردد کناره های آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کوفته و پاسپرده کردن. (از منتهی الارب) ، کاملاً بقتل رسانیدن کسی را، گشادن راهی برای آب و بجریان انداختن آن. (از ذیل اقرب الموارد از تاج) ، دق و کوبیدن. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
بسیار گردیدن پا سپردن و گام نهادن بر راه. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
(دَ یا دَ عِ)
مدعوق. طریق دعق، راه کوفته و پاسپرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از لسان). و رجوع به مدعوق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ قُ)
ریختن چیزی را. (از منتهی الارب). آب ریختن. (المصادر زوزنی) (دهار). ریزانیدن آب. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی) (غیاث). ریختن آب و اشک را، که متعدی است، ولی ’لیث’ آنرالازم آورده است. (از اقرب الموارد) ، ریخته شدن آب یکباره. (از منتهی الارب). ریختن آب را باشدت و فشار. (از اقرب الموارد) ، پریشان کردن آنچه را در کوزه بود بیکبار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دفق اﷲ روحه، اذا دعی علیه بالموت، یعنی بمیراناد او را خدای. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دفوق. و رجوع به دفوق شود، بشتاب بردن ستور صاحبش. (ناظم الاطباء) ، بشتاب رفتن ستور. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ فَ)
جمع واژۀ دفقه (ناظم الاطباء). رجوع به دفقه شود
لغت نامه دهخدا
(دِ فَق ق)
شتر تیزرو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتر که بصورت ’دفقی’ راه رود. (از اقرب الموارد). و رجوع به دفقی شود، اسب جواد نیکورفتار شتاب رو. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دفق ّ
لغت نامه دهخدا
(دِ فِق ق)
اسب جواد نیکورفتار شتاب رو. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دفق ّ. و رجوع به دفق ّ شود
لغت نامه دهخدا
(داق ق)
عیب گوی مسلمانان. ج، دققه. (منتهی الارب). ظاهرکننده عیوب مردم. (از اقرب الموارد) ، کوبنده: و خاصیته (خاصیه الطلق) انه لو دقه الداق... لم تعمل فیه شیئاً. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خدو انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خیو بیفکندن. (زوزنی). خدو انداختن بسیار. (دزی ج 1 ص 92).
لغت نامه دهخدا
(دُ قَ)
جمع واژۀ دقّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دقّه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لصق
تصویر لصق
پیوسته، نزدیک چسباندن، پیوند دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داق
تصویر داق
آک گویی آک جویی، سرزنش
فرهنگ لغت هوشیار
جمع درقه، سپرها گاو سپرها سخت سپری که از پوست گاو یا گاومیش یا کرگدن سازند گاو سپر جمع درق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسق
تصویر دسق
سپیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمق
تصویر دمق
پارسی تازی گشته دمه، دزدی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته دله گربه بیابانی از جانوران گول جامه پشمینه سوفیان، لغزانیدن نوعی پشمینه که درویشان پوشند جامه مرقع صوفیان. گربه صحرایی دله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفق
تصویر دفق
ریختن ریزانیدن ریختن ریزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوق
تصویر دوق
لاتینی تازی گشته دوک میرک والا گاه نادانی گولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهق
تصویر دهق
دو چوبه ابزار شکنجه است کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبق
تصویر دبق
داروش سپستان از گیاهان، تله چسبی برای پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصق
تصویر بصق
تف کردن، خوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدق
تصویر صدق
راستی، مطابقت حکم با واقع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لصق
تصویر لصق
چسبانیدن، پیوند دادن، لحیم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صدق
تصویر صدق
((ص))
راست گفتن، درستی و راستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دهق
تصویر دهق
((دَ هَ))
دو چوب که با آن ساق پا را شکنجه کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دفق
تصویر دفق
((دَ))
ریختن، ریزانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلق
تصویر دلق
((دَ))
خرقه، جامه درویشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلق
تصویر دلق
((دَ لَ))
گربه صحرایی، دله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دبق
تصویر دبق
((دِ بْ))
سریشم، دانه سبزرنگ سیاهی که بر تنه درختانی مانند امرود جا می گیرد. این دانه پس از خشک شدن، پوستش درهم کشیده و تیره رنگ می شود که در میان آن ماده لزجی وجود دارد. در فارسی، مویزه و مویزک عسلی گویند
فرهنگ فارسی معین