جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با دلق

دلق

دلق
پارسی تازی گشته دله گربه بیابانی از جانوران گول جامه پشمینه سوفیان، لغزانیدن نوعی پشمینه که درویشان پوشند جامه مرقع صوفیان. گربه صحرایی دله
فرهنگ لغت هوشیار

دلق

دلق
خرقه، پوستین، جامۀ درویشی، لباس ژنده و مرقع که درویشان به تن می کنند
دلق
فرهنگ فارسی عمید

دلق

دلق
جَمعِ واژۀ دَلوق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دلوق شود
لغت نامه دهخدا

دلق

دلق
سیف دلق، شمشیر که به آسانی برآید از نیام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دالق. رجوع به دالق شود، تیززبان. (غیاث)
لغت نامه دهخدا

دلق

دلق
معرب دلۀ فارسی که قاقم است و آن دابه ای است کوچک که به سمور ماند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گربۀ صحرایی که از پوست آن پوستین سازند. (از غیاث). حیوانی است شبیه به سمور و در اصفهان موسوره و به فارسی دله نامند. (از مخزن الادویه) ، قسمی پوستین از پوست دله. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

دلق

دلق
در بیت ذیل از مولوی مخفف دلقک است که نام مسخره ای است معروف:
که ز ده دلقک بسیران درشت
چند اسپی تازی اندر راه کشت
جمع گشته بر سرای شاه خلق
تا چرا آمد چنین اشتاب دلق
لغت نامه دهخدا

دلق

دلق
بیرون کردن شمشیر از نیام و لغزانیدن. (از منتهی الارب). برآوردن. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، خارج شدن شمشیر از نیام به خودی خود، بدون اینکه آنرا بیرون کشند. (از اقرب الموارد). دُلوق. رجوع به دلوق شود، بیرون آوردن شتر شقشقۀ خود را، سخت کردن حمله و غارت بر کسی، گشودن در را بشدت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا