جدول جو
جدول جو

معنی دستلقه - جستجوی لغت در جدول جو

دستلقه
دست بند، حلقه ی دست
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دستگاه
تصویر دستگاه
وسیله ای ساخته شده از اجزا و قطعات مختلف به منظوری خاص
کنایه از سامان و اسباب و سرمایه
کنایه از کارگاه و کارخانه و تمام آلات و ادواتی که در یک جا و برای انجام دادن کاری فراهم آورده باشند
اعضایی که با هم در بدن عمل خاصی را انجام بدهند مثلاً دستگاه گوارش
در موسیقی یک آهنگ کامل موسیقی
کنایه از جاه و جلال، شوکت و ثروت، کنایه از قدرت و توانایی
دستگاه وجود: کنایه از عالم هستی، کنایه از حواس ظاهری و باطنی، مجموع اعضای بدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستلقی
تصویر مستلقی
در حالت به پشت خوابیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستینه
تصویر دستینه
دسته
النگو، دستبند، حلقه ای که به مچ دست می بندند، ایّاره، برنجن، دست برنجن، ورنجن، سوار، دستیاره، آورنجن، اورنجن، یارج، یاره برای مثال تا چو هماغوش غیوران شوم / محرم دستینۀ حوران شوم (نظامی۱ - ۴۵)،
دستکش، پوشاک دست،
امضا، حکم، دست خط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستلاف
تصویر دستلاف
دشت اوّل، نخستین پولی که کاسب و پیشه ور در آغاز کار روزانه از خریدار می گیرد، دشت، دخش، دشتان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستلذه
تصویر مستلذه
مونث مستلذ، جمع مستلذات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستلقی
تصویر مستلقی
به پشت خوابنده
فرهنگ لغت هوشیار
پرسنده، دریابنده فهمنده دریابنده 0، جستجو کننده تفحص کننده - 30 پرسنده سوال کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحقه
تصویر مستحقه
مونث مستحق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستقله
تصویر مستقله
مونث مستقل
فرهنگ لغت هوشیار
فر و جلال و شکوه و دبدبه، شوکت و دولت، سامان و ثروت، کارگاه و تمام آلات و ادواتی که برای انجام کاری فراهم آورده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستلاف
تصویر دستلاف
فروش اولی که کاسبان کنند دشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستوره
تصویر دستوره
اره دستی
فرهنگ لغت هوشیار
دستبند دست برنجن، دسته کارد شمشیر طنبود عود و غیره، مکتوبی که بدست خود نویسد دستخط، فرمان پادشاه توقیع حکم، امضا، آنچه که در پایان کتاب الحاق کنند مانند نام خود تاریخ اتمام و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
بر پشت افتادن، برپشت خفتن، واچسبیدن بر پشت خوابیدن بر قفا خفتن ستان خفتن طاق باز خوابیدن، بر پشت خوابیدن بر قفا خفتن ستان خفتن طاق باز خوابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترقه
تصویر مسترقه
مسترقه در فارسی مونث مسترق: ترفت تروفتک دزدیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستینه
تصویر دستینه
((دَ نِ))
دستبند، فرمان پادشاه، امضاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستلاف
تصویر دستلاف
پولی که از اولین فروش جنس به دست آید، دستفال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستگره
تصویر دستگره
((دَ گِ))
قریه، زمین ناهموار، زمین و ملک زراعتی، بنایی مانند کوشک که گرد آن خانه ها باشد، دسکره، دستجرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستگاه
تصویر دستگاه
((دَ))
ثروت، نیرو، توانایی، یک آهنگ کامل موسیقی، هر مجموعه ابزار و آلاتی که برای انجام کاری فراهم شده باشد، دسترس، دسترسی، شکوه، جلال، مساعدت، فرصت مناسب، پیروزی، مجازاً رژیم، نظام، حکومت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستلقی
تصویر مستلقی
((مُ تَ))
به پشت خوابنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستگاه
تصویر دستگاه
نظام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستینه
تصویر دستینه
امضا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستگاه
تصویر دستگاه
Contraption
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دستگاه
تصویر دستگاه
engin
دیکشنری فارسی به فرانسوی
النگو دست بند
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از دستگاه
تصویر دستگاه
устройство
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دستگاه
تصویر دستگاه
Apparatur
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دستگاه
تصویر دستگاه
пристрій
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دستگاه
تصویر دستگاه
urządzenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دستگاه
تصویر دستگاه
装置
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دستگاه
تصویر دستگاه
aparelho
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دستگاه
تصویر دستگاه
congegno
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دستگاه
تصویر دستگاه
artilugio
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دستگاه
تصویر دستگاه
apparaat
دیکشنری فارسی به هلندی