جدول جو
جدول جو

معنی دریده - جستجوی لغت در جدول جو

دریده
پاره شده، چاک خورده
تصویری از دریده
تصویر دریده
فرهنگ فارسی عمید
دریده
(دَدَ / دِ)
چاک شده و پاره شده. (ناظم الاطباء). از هم پاره شده. به درازا پاره شده. چاک. شکافته. کفته. مخروق. منفلق. واهیه. (از منتهی الارب) :
رفت برون میر رسیده فرم
پخچ شده بوق و دریده علم.
منجیک.
تو شادمانه و بدخواه توز انده و رنج
دریده پوست به تن بر چو مغز پسته سفال.
منجیک.
پیراهن لؤلوء برنگ کامه
و آن کفش دریده و بسر برلامه.
مرواریدی.
دریده درفش و نگونسارکوس
رخ زندگان گشته چون آبنوس.
فردوسی.
دریده درفش و نگونسارکوس
چولاله کفن روی چون سندروس.
فردوسی.
پراکنده لشکر دریده درفش
ز خون یلان روی گیتی بنفش.
فردوسی.
زواره بیامد بر پیلتن
دریده بر و جامه و خسته تن.
فردوسی
بشد خسته از جنگ فرفوریوس
دریده درفش و نگونسارکوس.
فردوسی.
شکسته دل و دست و بر خاک سر
دریده سلیح و گسسته کمر.
فردوسی.
ابراهیم پیدا آمد با سواری دویست و سه صد و یک علامت و جنیبتی دو و تجملی دریده و فسرده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 564).
چندین هزار اطلس و زربفت قیمتی
پوشیده درتنعم و آنگه دریده گیر.
سعدی.
صاحبدل و نیک سیرت و علامه
گو کفش دریده باش و خلقان جامه.
سعدی.
بارکشیدۀ جفا پرده دریدۀ هوا
راه ز پیش و دل ز پس واقعه ای است مشکلم.
سعدی.
منعطّ، جامۀ دریده. هبائب، جامۀ کهنۀ دریده. (منتهی الارب).
- پرده دریده، کنایه از رسوا. مهتوک. بی شرم. بی حیا. رجوع به پرده دریده در ردیف خود شود.
- چشم دریده، کنایه از بی شرم و بی حیا. (ناظم الاطباء). شوخ. شوخ چشم. رجوع به چشم دریده در ردیف خود شود.
- ، (با اضافه) چشم شوخ و بی حیا و بی شرم: به یهودی خبر بردند که پسر تو مسلمان شده است گفت آن چشمهای دریده که او دارد کربلا هم میرود. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- دریده بر، مجروح اعضاء. اندام جراحت یافته:
ز چنگال یوزان همه دشت غرم
دریده بر و دل پر از داغ و گرم.
فردوسی.
به پیش فرامرز بازآمدند
دریده بر و پرگداز آمدند.
فردوسی.
خروشان برشهریار آمدند
دریده بر وخاکسار آمدند.
فردوسی.
- دریده بینی، که بینی او دریده باشد. أخرم.
- دریده چشم، که چشم او دریده باشد. أشتر. شتراء.
- ، کنایه از شوخ چشم. (آنندراج). بی حیا. بی آزرم:
چشم بی شرم تو گر روزی برآشوبد ز درد
نوک خارش خاکشو باد ای دریده چشم و کون.
منجیک.
- دریده داشتن، دریدن: تا آسمان چون دایۀ خودکامه... هر سحرگاه از صبح گریبان دریده دارد و ماتمی نبوده. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 2).
- دریده دهان یا دهن، کنایه ازبی محاباگوی. (آنندراج). دهان گشاد و آنکه بی ملاحظه هرچه خواهد گوید و فحاش. (ناظم الاطباء) :
چون طشت بی سرند و چو در جنبش آمدند
الا شناعتی و دریده دهن نیند.
خاقانی.
دریده دهن بدسگالش چو داغ
زبان سوخته دشمنش چون چراغ.
نظامی.
دریده دهان را به گفتن میار
لبش را ز دندانش در بخیه آر.
ظهوری (از آنندراج).
رجوع به دهن دریده در این ترکیبات و ردیف خود شود.
- دریده شدن، چاک شدن. (ناظم الاطباء). پاره شدن. شکافته شدن. اختراق. اخریراق. انحراق. (دهار). تخرق. (المصادر زوزنی). تشرم. تمنزق. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). وهی. (دهار). انداح، دریده شدن مشک. (تاج المصادر بیهقی). انهتاک، دریده و شکافته شدن پرده. بهاء، دریده شدن خانه مومین و مثل آن. تخرق، دریده و پاره پاره شدن. (از منتهی الارب). سخف، دریده شدن مشک. (از منتهی الارب). وهی، دریده شدن جامه. (تاج المصادر بیهقی).
- دریده گردیدن، دریده شدن. پاره شدن. شکافته شدن. انهماء، و کهنه دریده گردیدن جامه. تمسو، دریده گردیدن جامه. تهتک، دریده و شکافته گردیدن پرده. خسوف، دریده و شکسته گردیدن. (از منتهی الارب).
- دریده گریبان، گریبان چاک. دریده جیب:
به صبح آن نقطها فروشوید از تن
یتیم دریده گریبان نماید.
خاقانی.
- دریده گشتن، دریده گردیدن. دریده شدن پاره شدن. شکافته گشتن. هزم، دریده گشتن مشک از خشکی. (از منتهی الارب).
- دریده گوش، شکافته گوش. أخرق.
- دهان دریده و دهن دریده، کنایه از فحاش. (ناظم الاطباء). بی محاباگوی. (آنندراج). رجوع به دهان دریده ذیل دهان و به همین عنوان در ردیف خود شود.
- دهل دریده، کنایه از رسوا و بی آبرو، رند دهل دریده. رجوع به همین عنوان در ردیف خود شود.
- فرودریده، واژگون. رجوع به همین عنوان درردیف خود شود.
- کون دریده، کنایه ازبی حیا و بی شرم: کلاغ کون دریده، تعبیری از بی حیائی و بی شرمی کسی. رجوع به همین عنوان در ردیف خود شود.
، سخت بی حیا. سخت بی شرم. عظیم بی حیا. بسیار بی شرم. بی آزرم. شوخ. شوخ چشم. بی ادب. گستاخ. بی ننگ. بی عار. آلوده دامن. وقح. وقاح. وقیح. پررو
لغت نامه دهخدا
دریده
(دُدَ / دِ)
دروشده و چیده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دریده
پاره کرده، شکافته چاک کرده
تصویری از دریده
تصویر دریده
فرهنگ لغت هوشیار
دریده
((دَ دِ))
پاره شدن، بی شرم، پررو
تصویری از دریده
تصویر دریده
فرهنگ فارسی معین
دریده
بی ادب، بی حیا، گستاخ، وقیح، هتاک، پاره، چاک، شکافته، گسیخته
متضاد: مودب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دریده
چشم دریده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریده
تصویر فریده
(دخترانه)
پرارزش، مؤنث فرید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پریده
تصویر پریده
پروازکرده، به هوارفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طریده
تصویر طریده
شکار رانده شده، آنچه از شتران یا رمه که دزدیده و رانده شده، تکۀ دراز از حریر و جز آن، تیر، تیری که از چوب گز درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریچه
تصویر دریچه
در کوچک، پنجرۀ خانه، روزن
دریچۀ اطمینان: سوراخ و دریچه ای که در بعضی از ماشین ها ساخته می شود تا هر وقت بخار ماشین زیاد شود و خطر انفجار باشد خود به خود باز شود و بخار زاید را خارج سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بریده
تصویر بریده
جداشده، زخم شده، شکافته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دروده
تصویر دروده
دروشده، بریده شده با داس، درویده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریدن
تصویر دریدن
پاره کردن، چاک دادن، شکافتن، شکافته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریده
تصویر فریده
مؤنث واژۀ فرید، یکتا، بی نظیر، بی مانند، گوهری که در میان گردنبند قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جریده
تصویر جریده
مفرد واژۀ جراید، روزنامه، مجله، جمع جراید، کتاب، صحیفه، دفتر، دفتر ثبت مسائل مالی لشکر و حکومت، برای مثال عرض با جریده به نزدیک شاه / بیامد، بیاورد بی مر سپاه (فردوسی - ۷/۴۹۱)
ویژگی شخص یا لشکر جنگی، کارکشته و دلیر، یکه و تنها، برای مثال جریده یکی قاصد تیزگام / فرستاد و دادش به هندو پیام (نظامی5 - ۹۲۰) به تنهایی، با آمادگی
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
سالم. بی خرق و پارگی. دریده ناشده. مقابل دریده. رجوع به دریده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پریده
تصویر پریده
پرواز کرده، تبخیرشده
فرهنگ لغت هوشیار
شکار شکار رانده، پاره کم پهنا از زمین، پاره دراز از پرند، پارچه نمدار که بدان تنور را پاک کنند، تاختن شکار رادن شده، رانده، کاروان شتر، چوبی که بر دوک و قمار نهند و تراشند مانند رنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریده
تصویر غریده
بغرش آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریده
تصویر فریده
خود رای و مغرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنیده
تصویر دنیده
روان با شوکت و خشمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریده
تصویر خریده
مروارید ناسفته، زن دوشیزه، مرد نارسیده، زن شرمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جریده
تصویر جریده
شاخه بی برگ، و بمعنی صحیفه، روزنامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهیده
تصویر دهیده
داده شده، بخشش از طرفین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمیده
تصویر دمیده
پف کرده، فوت کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریچه
تصویر دریچه
در کوچک، دربچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درنده
تصویر درنده
پاره کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درویده
تصویر درویده
درو کرده
فرهنگ لغت هوشیار
اسم بریدن، قطع کرده، جدا شده، شکافته شده، زخم شده، مجروح، ختنه شده، مختون، جمع بریدگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندریده
تصویر ندریده
سالم، دریده ناشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریده
تصویر بریده
((بُ دِ))
قطع کرده، جدا شده، شکافته شده، زخم شده، ختنه شده، خسته و ناتوان شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پریده
تصویر پریده
((پَ دِ))
پرواز کرده، بخار شده، نابود شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جریده
تصویر جریده
((جَ دِ))
دفتر، روزنامه، عده ای سوار بدون پیاده، مجازاً سبکبار، مجرّد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درنده
تصویر درنده
وحشی
فرهنگ واژه فارسی سره