جدول جو
جدول جو

معنی درگل - جستجوی لغت در جدول جو

درگل
(دخترانه)
در (عربی) + گل (فارسی) مروارید گلها
تصویری از درگل
تصویر درگل
فرهنگ نامهای ایرانی
درگل
(دَ گِ)
ده کوچکی است از دهستان مازر بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقعدر 182 هزارگزی جنوب کهنوج و 7 هزارگزی جنوب راه مالرو مازر به رمشک. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ترگل
تصویر ترگل
(دخترانه)
گل تازه و شاداب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرگل
تصویر پرگل
(دخترانه)
(به ضم پ) دارای گلهای زیاد، پر از گل، (به فتح پ) هر یک از گلبرگهای گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرگل
تصویر سرگل
(دخترانه)
اولین گل، بهترین از هر چیز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زرگل
تصویر زرگل
(دخترانه)
زرین گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرگل
تصویر فرگل
(دخترانه)
دارای شکوه و زیبایی گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از درگه
تصویر درگه
درگاه، جلو در، جای در، آستانه، پیشگاه، بارگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دنگل
تصویر دنگل
احمق، کودن، کم خرد، ابله، بدخرد، خرطبع، تاریک مغز، گردنگل، خل، لاده، کاغه، فغاک، سبک رای، کهسله، کانا، گول، غمر، بی عقل، تپنکوز، دنگ، خام ریش، غتفره، ریش کاو، نابخرد، انوک، دبنگ، چل، کم عقل، کردنگ، شیشه گردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرگل
تصویر پرگل
جایی که گل بسیار در آن باشد، آنچه آلوده به گل شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درمل
تصویر درمل
دلمل، غلۀ نارس، دانه ای که هنوز نرسیده و سفت نشده باشد، نخود و لوبیا که سبز رنگ و در غلاف باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرگل
تصویر پرگل
گیاه یا درخت که گل بسیار داشته باشد مثلاً باغ پرگل، درخت پرگل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمگل
تصویر دمگل
میله یا دنبالۀ باریکی که گل را به ساقه یا شاخه متصل می سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درگر
تصویر درگر
درودگر، چوب تراش، نجار
فرهنگ فارسی عمید
(پْرِ پِ گِ)
رودی به پروس. و آن نزدیک کنیکسبرگ به دریای بالتیک ریزد. طول آن 230 هزار گز است
لغت نامه دهخدا
(سَ گَ)
گویی باشد که طفلان از ریسمان سازند و بدان بازی کنند. (برهان) (رشیدی) ، نظیر سرگروه و سرخیل. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ گُ)
دهی از دهستان کدکن پائین رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه. دارای 132 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و چغندر است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(فَ گُ)
نوعی پیراهن و در آیین اکبری نوشته که لباسی از فرنگ برخاسته و امروز میپوشند. خوش آینده و زیبنده و شکوه افزاست. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ گُ)
ژنرال شارل دوگل نویسندۀ نظامی و سیاستمدار و رئیس جمهور فرانسه. در 22 نوامبر 1890در لیل متولد شد. در جنگ جهانی دوم فرمانده هنگ زره پوش بود و پس از شکست فرانسه در 1940 به لندن رفت و رهبری نهضت مقاومت فرانسه را علیه آلمان بعهده گرفت و سپس رئیس دولت موقت فرانسه در الجزیره و از 1944 تا 1946 میلادی در پاریس شد. بعد مدتی از سیاست کناره گرفت. و در 1947 مجمع مردم و فرانسه را بنیاد نهاد در جریان جنگ فرانسه و الجزیره بر سر کار آمد و قانون اساسی جدید را با رفراندم به تصویب رساند و جمهوری پنجم را پی افکند و خود در 1958 بریاست جمهوری رسید و تا 28 آوریل 1969 بر سر کار بود و در نوامبر 1970 میلادی درگذشت. او کتاب خاطرات خود را انتشار داده است
لغت نامه دهخدا
(دُ گُ)
محلی در راه تهران به بندرشاه، ایستگاه سیزدهم راه آهن در 236هزارگزی تهران باارتفاع 1733/05 گز. واقع در 36هزارگزی جنوب پل سفید. (یادداشت مؤلف) (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ده از بخش گوران شهرستان شاه آباد که در 15هزارگزی شمال خاوری گهواره دره و شمالی کوه قلعه قاضی واقع و محلی است کوهستانی. سردسیر. سکنۀ آن 250 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوبات، صیفی، توتون، میوه جات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد ساکنان از تیره سادات صدری هستند. دارگل پنج ده کوچک نزدیک بهم بنام دارگل سیدحسن - سیدسلیم - رشیدعلی طیمز - سید میرزا است و سکنه پنج ده جمعاً 250 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نوعی از درخت که در هندوستان شایع است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَگُ)
ده کوچکی است از دهستان چنارود بخش آخورۀ شهرستان فریدن واقع در 20هزارگزی جنوب خاوری اخوره. آب از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(پُ گُ)
بسیارگل. که گل بسیار دارد
لغت نامه دهخدا
(دَ گَ)
دهی است از بخش ماهان شهرستان کرمان واقع در 30 هزارگزی جنوب ماهان و 15 هزارگزی راه شوسۀ بم به کرمان، با 205 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. مزرعۀ شوروئیه جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرگل
تصویر سرگل
گویی که کودکان از ریسمان سازند و بدان بازی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
غله نارس نخود و لوبیا و مانند آنها که نرسیده باشد و آنرا بریان کنند و بخورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درگه
تصویر درگه
جای در، مدخل خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درقل
تصویر درقل
خوشخرام، رام فرمانبردار، جامه ابریشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنگل
تصویر دنگل
کودن، احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنگل
تصویر دنگل
((دَ گَ یا گِ))
احمق، نادان، دیوث، بی اندام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درگه
تصویر درگه
((دَ گَ))
درگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درمل
تصویر درمل
((دُ مُ))
غله نارس، نخود و لوبیای سبز که هنوز در غلاف باشند، دلمل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دریل
تصویر دریل
((دِ رِ))
مته برقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دنگل
تصویر دنگل
دنکل، اجتماع، گرد هم نشستن در مجلس
فرهنگ فارسی معین