جدول جو
جدول جو

معنی درگزین - جستجوی لغت در جدول جو

درگزین
(دَ گَ)
درجزین. گویند نام شهر کوچکی است در اقلیم اعلم که یکی از نواحی همدان است و بین همدان و زنجان واقع شده و شهرکی بزرگ و آباد و منزه از منکرات است. (از معجم البلدان). قصبه ای است از توابع همدان و در قدیم شهری بوده اکنون خراب است قدری از آن باقی مانده بعضی علما و وزرا از آنجا برخاسته اند. (انجمن آرا) (آنندراج) :
خاقانی از عراق سوی درگزین گذشت
هرچند در دل آرزوی درگزین نداشت.
خاقانی.
رجوع به درجزین شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دردچین
تصویر دردچین
آنکه یا آنچه درد را بردارد و برطرف سازد، علاج کنندۀ درد، دلسوز و غم خوار، کسی که از فرط مهر و محبت آرزو کند که درد و مرض محبوبش به جان وی افتد و بلاگردان او شود، برای مثال بدین آسمانی زمین توام / ز چینم ولی دردچین توام (نظامی۶ - ۹۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدگزین
تصویر بدگزین
آنکه چیز بدی را بگزیند، هر چیز بد که کسی برگزیند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگزیدن
تصویر برگزیدن
گزیدن، انتخاب کردن، پسندیدن و جدا کردن کسی یا چیزی از میان چند تن یا چند چیز، ترجیح دادن
فرهنگ فارسی عمید
گاو و گوسفند یا اسب که در قدیم برای پادشاه یا حاکم از گله جدا می کردند و می برند
فرهنگ فارسی عمید
(دَ جَ)
درگزین. نام یکی از دهستانهای بخش رزن شهرستان همدان. این دهستان در قسمت مرکزی بخش واقع و محدوداست: از طرف شمال به دهستان سردرود همین بخش، از طرف خاور به دهستان خرقان بخش آوج شهرستان قزوین، از طرف جنوب بخش نوبران، از طرف باختر به دهستان حاجیلو بخش کبودرآهنگ. آب اکثر قرای آن از قنوات است. ارتفاعات خرقان در شمال خاوری دهستان واقع شده است. ارتفاع متوسط قسمت دشت دهستان 1830 متر از سطح دریا است، بهمین مناسبت زمستان آن سرد و طولانی است. راه شوسۀ همدان طهران از این دهستان میگذرد. قرای گامیشلو، امیریه، سراب خمایگان رزن و ماهنیان دهستان در کنار راه شوسه واقع شده اند. بواسطۀ مسطح بودن اراضی، تابستان به اکثر قرای مهم آن اتومبیل میتوان برد. راه قدیم کاروانرو معروف به راه اصفهان از رزن درجزین و دامنه ارتفاعات خرقان گذشته به نوبران ساوه منتهی میشودو تابستان میتوان از این راه اتومبیل برد. دهستان درجزین از 88 آبادی تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 56هزار تن و قرای مهم آن بشرح زیر است: درجزین، رزن، فارسبحین نظام آباد، سوار، قروه کاج، شاهنجرین، وسمق، سوزن، شوند، فامنین. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
درگزین. ده مرکز دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان، واقع در 5هزارگزی رزن و 6هزارگزی خاور راه شوسۀرزن به همدان، با 1780 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. بنای امامزاده ازهر در آثار ابنیۀ قدیم در آنست و خرابه های زیادی در اطراف ده وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ گَ)
درجزینی. منسوب به درگزین، که نام شهری بوده است به همدان. رجوع به درگزین و درجزین شود
لغت نامه دهخدا
(سَ گُ)
آن باشد که کسان حاکم از هر گلۀ گوسفند و گاوو ایلخی اسب یک گوسفند و یک گاو و یک اسب انتخاب و گزین کرده بگیرند. (برهان) (جهانگیری). عمده از مواشی که برای حاکم انتخاب کنند. (آنندراج) :
اندر آن میدان که راند فوج دشمن چون رمه
تیغ او از گلۀ بدخواه خواهد سرگزین.
ذوالفقار علی شیروانی
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ)
مخیّر. (دهار). پسندیده شده.
لغت نامه دهخدا
(دَ گَ)
ناصر بن علی، ملقب به قوام الدین و مکنی به ابوالقاسم. وزیر سلطان محمود سلجوقی. رجوع به ناصر درگزینی در ردیف خود و مآخذ ذیل شود: معجم البلدان ذیل درگزین و اخبار الدوله السلجوقیه و عیون الانباء ص 268 و تتمۀ صوان الحکمه ص 203
لغت نامه دهخدا
تصویری از آرتزین
تصویر آرتزین
چاه جهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربزین
تصویر دربزین
یونانی تازی گشته پارسی تازی گشته دارابزین ستناوند تارمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگزیت
تصویر سرگزیت
باج و خراج، جزیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگزید
تصویر سرگزید
پولی که مسلمانان سر شمار از کافران میگرفتند جزیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاگزین
تصویر جاگزین
منتخب، جانشین
فرهنگ لغت هوشیار
پسندیدن و جدا کردن چیزی یا کسی از میان گروهی و جمعی انتخاب کردن، ترجیح دادن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بد انتخاب کند کسی که بطور بدی اشیا را پسند کند، بد انتخاب شده بد پسند شده مقابل به گزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در مگزین
تصویر در مگزین
زوزنگزین کهبد
فرهنگ لغت هوشیار
انتخاب عمال حاکم از هر گله گوسفند و گاو و ایلخی اسب یک گاو یک گوسفند و یک اسب را و آن رسمی معمول بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیروزین
تصویر دیروزین
منسوب به دیروز، تازه پدید آمده: کودک دیروزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درخزیدن
تصویر درخزیدن
خزیدن بداخل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرازین
تصویر فرازین
جمع فرزین، از ریشه پارسی فرزین ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در پین
تصویر در پین
پینه وپیوندی که بر جامه دوزند تکه ای که بر پارگی پارچه دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در حین
تصویر در حین
دردم، درحال، فوراً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در زدن
تصویر در زدن
کوفتن کوبه در دق الباب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درم گزین
تصویر درم گزین
((~. گُ))
صراف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرتزین
تصویر آرتزین
((تِ یَ))
چاه جهنده، چاهی که بین دو دامنه در دره حفر کنند، و آبش به صورت جهنده از آن خارج می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داروزین
تصویر داروزین
((وِ زِ))
نرده ای که جلو اتاق یا ایوان درست کنند، تکیه گاه، طارمی، دارافزین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برگزیدن
تصویر برگزیدن
((بَ گُ دَ))
انتخاب کردن، ترجیح دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرگزید
تصویر سرگزید
((~. گَ))
جزیه، باج، سرگزیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرگزین
تصویر سرگزین
((~. گُ))
انتخاب تعدادی دام (گاو، گوسفند، اسب..) توسط عمال حاکم که از گله جدا می کردند و می بردند و آن رسمی معمول بود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرازین
تصویر فرازین
ارشد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از در حین
تصویر در حین
در هنگام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دروغین
تصویر دروغین
کاذب، جعلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آرتزین
تصویر آرتزین
چاه جهنده، خیزچاه
فرهنگ واژه فارسی سره