جدول جو
جدول جو

معنی دروکیل - جستجوی لغت در جدول جو

دروکیل
(دَرْ وَ)
ده کوچکی است از دهستان حشون بخش بافت شهرستان سیرجان. واقع در 22هزارگزی باختر بافت و 5هزارگزی شمال راه فرعی بافت به سیرجان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دروغی
تصویر دروغی
ساختگی، نادرست، به دروغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کروکی
تصویر کروکی
طرح یا نقشۀ فاقد جزئیات، نقشۀ تصویری یک منطقه که با استفاده از خطوط متقاطع، خیابان ها و کوچه های محل مورد نظر را نشان می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دروای
تصویر دروای
دربای، ضروری، مورد حاجت، سزاوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروفیل
تصویر پروفیل
نقشه و تصویر ساختمان که یک طرف آن را نشان بدهد، مثل اینکه آن را از میان بریده باشند، میلۀ استاندارد با مقطع ثابت و طول زیاد که در ساختمان سازی کاربرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درویش
تصویر درویش
صوفی، کنایه از کسی که به اندک مایه از مال دنیا قناعت می کند، کنایه از تهیدست، بینوا، فقیر
فرهنگ فارسی عمید
(دَ رَ یَ / لی یَ)
شهری است در ارض روم. (از معجم البلدان). شهری است به روم و عوام الناس آن را دولو گویند. (منتهی الارب). این شهر را درولایوم و دورولایوم نیز نامند که از شهرهای دولت روم شرقی بوده و اکنون در کنار آن شهری ساخته شده بنام اسکی شهر واقع در غرب ترکیۀ مرکزی با 122755 تن سکنه. این شهر مرکز صدور کف دریا و کروم و منیزیت است و بازار محصول کشاورزی می باشد و محل اتصال خطوط راه آهن است. دارای صناعت پنبه و سفال و چشمه های معدنی می باشد و از ابنیۀ تاریخی یازده مسجد دارد که یکی از آنها از دورۀ سلجوقی است. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
دسته ای از اقوام ترک مغولی، به این شرح که اقوامی از اتراک در زمان قدیم لقب ایشان مغول بوده و اقوام بسیار از آنان پدید آمده اند. این اقوام مغول دو قسمند، مغول درلکین و مغول نیرون. و مغول درلکین شعب و اقوامی باشند که از نسل بقیۀ قوم مغول نکوزوقیان که در ارکنه قون رفته بودند، متولد گشته اند و پیش از زمان دوبون بایان والان قوابوده اند. (از جامعالتواریخ رشیدی چ شرکت اقبال ج 1 ص 141). و رجوع به حبیب السیر چ تهران ج 2 ص 4 و 5 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ شَ)
دهی است از دهستان درتازیان بخش مشیز شهرستان سیرجان واقع در80 هزارگزی خاور مشیز و سه هزارگزی جنوب راه مالرو راین به چهار طاق، با 100 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دروغی. کاذب. کاذبه. به دروغ: اشتهای دروغین، اشتهای کاذب. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
از ادب نبود به پیش شه مقال
خاصه خود لاف دروغین و محال.
مولوی.
صبح کاذب، و او را صبح دروغین گویند. (التفهیم). و رجوع به دروغی شود
لغت نامه دهخدا
(دُ زی یَ)
طایفه ای دارای آداب و عقاید خاص که در لبنان و سوریه (مخصوصاًحدود دمشق و جبل جوردن) سکونت دارند و خود را موحّدون می خوانند. تعداد نفوس آنها در حال حاضر تقریباً بالغ بر دویست هزار تن است و کار عمده آنها کشاورزی است. نام آنها مأخوذ است از اسم درزی که نخست از مؤمنین این مذهب بوده است و بعدها از آن اعتقاد بازگشته است و نزد دروزیه مکروه و مبغوض شده است. در باب اصل این طایفه اختلاف است بععضی آنها را از اعقاب مهاجران قدیم ایرانی میدانند و برخی مدعی شده اند که از اعقاب نصارای لاتین هستندکه در اولین جنگهای صلیبی به این حدود آمده اند، اما قبول این هر دو نظر به جهاتی مشکل است و در هر حال این طایفه آداب و رسوم و مختصات نژادی و قومی خاص دارند، ارکان دین در نزد آنها عبارت است از راستگوئی، حفظ دوستان، ترک جمیع ادیان، اجتناب از شرک و بهتان، اقرار به وحدانیت خدا و رضا و تسلیم در همه احوال، اعتقاد به تناسخ و حلول و همچنین رسم تعدد زوجات در بین آنها متداول است. ازدواج محارم نیز با آنکه شرعاً نزد آنها ممنوع است در عمل بین آنها اتفاق میافتد. تمایلات اباحی که دروزیه بدان متهم شده اند در واقع نزد آنها مشهور است، و رنگ عقاید باطنیه و اسماعیلیه که مؤسس مذهب دروزیه حمزه بن علی زوزنی و درزی بدان منسوب بوده اند نیز در عقایدو آداب و سنن و کتب آنها جلوه گر است، اگر چه خود رااز اسماعیلیه جدا می کنند و عقاید آنها را مردود می شمارند و حاکم خلیفۀ فاطمی را خدای حّی میدانند و مرگ او را انکار می کنند. دروزیه نسبت به امیر یا حاکم خویش اطاعت و فرمانبرداری واقعی و معنوی دارند. از جمله حکام و امرای آنها امیر فخرالدین معنی (قرن 11 هجری قمری) و امیر بشیر شهاب دوم شهرت و اهمیت داشته اند. (از دائره المعارف فارسی). و رجوع به درزیه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ رَ)
سختی و بلا. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد). درخبین. درخمیل. درخمین
لغت نامه دهخدا
(بْرو / بُ سِ)
پایتخت کشور بلژیک و کرسی برابان در ساحل سن که به دیل ریزد. این شهر 185هزار تن سکنه دارد که با نواحی منضمۀ آن در حدود 972هزار تن میگردد. بروکسل دارای صنایع فعال و متنوع از قبیل مصنوعات مکانیکی و الکتریکی، برودری (قلاب دوزی) ، توری، انواع لباس، صنایع غذایی، محصولات شیمیایی و اشیاء سفالین است. نام این شهر در مرآت البلدان (ج 1 ضمیمه ص 120) برسیل آمده است. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترویل
تصویر ترویل
چرباندن چرب کردن با روغن، آبدادن پیش از رسیدن به زن، چکاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کروکی
تصویر کروکی
نقاشیهائی که بدون رنگ آمیزی و فقط سایه و روشن کشیده می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گروزیل
تصویر گروزیل
فرانسوی انگور فرنگی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروفیل
تصویر پروفیل
فرانسوی نیمرخ، برش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تروتیل
تصویر تروتیل
خیس و تر بر اثر آب یا باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درونسل
تصویر درونسل
بچه و فرزند زادولد زه وزای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درویش
تصویر درویش
گدا، خواهنده از درها، بی بضاعت، بی چیز، مفلس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درونی
تصویر درونی
داخلی، باطنی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به دروغ مربوط به دروغ باطل نادرست، ساختگی مصنوع: حاجی دروغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروای
تصویر دروای
مایحتاج ضروری، لازم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توکیل
تصویر توکیل
وکیل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبوکی
تصویر دبوکی
پنیرک خبازی نان کلاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توکیل
تصویر توکیل
((تُ))
کسی را وکیل خود کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دبوکی
تصویر دبوکی
((دَ))
پنیرک، دبوسک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پروفیل
تصویر پروفیل
((پُ رُ))
نقشه و تصویری که مقطع طولی ساختمان یا سازه را نشان دهد، میله استاندارد فلزی با مقطع ثابت و طول زیاد که در ساختمان سازی و ماشین سازی به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درونسل
تصویر درونسل
((دَ رُّ نَ))
بچه و فرزند، زاد و ولد، زه و زاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در کل
تصویر در کل
روی هم رفته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درونی
تصویر درونی
باطنی، داخلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دروغین
تصویر دروغین
کاذب، جعلی
فرهنگ واژه فارسی سره
جعلی، ساختگی، کاذب، مجعول
متضاد: راستین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
الکی، بی پایه، دروغی، دروغین، کاذب، واهی
متضاد: راستکی، راستین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دامنه و قله ای به ارتفاع ۲۹۸۵ متر در منطقه کوهستان غرب چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی