نشانندۀ درد. مسکن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : اگر در مثانه دردی بود داروهای دردنشاننده با آن بیامیزند چون تخم کتان و لعاب آن و جوز و جلغوزه و فندق... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
نشانندۀ درد. مسکن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : اگر در مثانه دردی بود داروهای دردنشاننده با آن بیامیزند چون تخم کتان و لعاب آن و جوز و جلغوزه و فندق... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
پیوند داده. درپیوسته. نشانده. رجوع به درنشاندن شود، نشانده به جواهر و مرصع بدان. (یادداشت مرحوم دهخدا). - درنشانده گهر،مرصع کرده. ترصیع کرده: نکورنگ اسپان با سیم و زر به استامها درنشانده گهر. دقیقی. فروهشته زو سرخ زنجیر زر به هر مهره ای درنشانده گهر. فردوسی. ابا یاره و طوق و زرین کمر به هر مهره ای درنشانده گهر. فردوسی
پیوند داده. درپیوسته. نشانده. رجوع به درنشاندن شود، نشانده به جواهر و مرصع بدان. (یادداشت مرحوم دهخدا). - درنشانده گهر،مرصع کرده. ترصیع کرده: نکورنگ اسپان با سیم و زر به استامها درنشانده گهر. دقیقی. فروهشته زو سرخ زنجیر زر به هر مهره ای درنشانده گهر. فردوسی. ابا یاره و طوق و زرین کمر به هر مهره ای درنشانده گهر. فردوسی
نشاندن. قرار دادن. اجلاس. ارداف: استرداف، از پی درنشاندن خواستن. (دهار) ، بسختی فروبردن. استوار کردن. فرو بردن با زخم و ضرب چیزی را در چیزی. (یادداشت مرحوم دهخدا). هصهصه. (از منتهی الارب) : بر اندازۀ رستم و رخش ساز به بن درنشان تیغهای دراز. فردوسی. یکی مرد را شاه از ایران بخواند که از ننگ مارا بخوی درنشاند. فردوسی. همی تیر پیکان بر او برنشاند چو شد راست پرها بدو درنشاند. فردوسی. سه پرّ و دو پیکان بدو درنشان نمودم ترا از گزندش نشان. فردوسی. من به مشتی چو چکندر سی و دو دندانت درنشانم به دو لب چون به دو باتنگان سیر. سوزنی. ، نشاندن و نهادن، مانند نگینه و یاقوت و امثال آن در انگشتری و غیره. (آنندراج). جای دادن، چنانکه نگین را در انگشتری. مرصع کردن. سوار کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). دانه نشان کردن. ترصیع کردن: ترصیع، درنشاندن جواهر و غیر آن به تاج یا کمر یا غیر آن. درنشاندن گوهر به چیزی. جواهر درنشاندن. (دهار). تسلیس، درنشاندن جواهر و ترکیب دادن زیور غیر شبه را. ترکیب، درنشاندن چیزی در چیزی. (از منتهی الارب). بر هم سوار کردن دو چیز، غرس. کاشتن: درختی که تلخ است وی را سرشت گرش درنشانی به باغ بهشت. فردوسی. رجوع به نشاندن شود
نشاندن. قرار دادن. اجلاس. ارداف: استرداف، از پی درنشاندن خواستن. (دهار) ، بسختی فروبردن. استوار کردن. فرو بردن با زخم و ضرب چیزی را در چیزی. (یادداشت مرحوم دهخدا). هصهصه. (از منتهی الارب) : بر اندازۀ رستم و رخش ساز به بن درنشان تیغهای دراز. فردوسی. یکی مرد را شاه از ایران بخواند که از ننگ مارا بخوی درنشاند. فردوسی. همی تیر پیکان بر او برنشاند چو شد راست پرها بدو درنشاند. فردوسی. سه پرّ و دو پیکان بدو درنشان نمودم ترا از گزندش نشان. فردوسی. من به مشتی چو چکندر سی و دو دندانت درنشانم به دو لب چون به دو باتنگان سیر. سوزنی. ، نشاندن و نهادن، مانند نگینه و یاقوت و امثال آن در انگشتری و غیره. (آنندراج). جای دادن، چنانکه نگین را در انگشتری. مرصع کردن. سوار کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). دانه نشان کردن. ترصیع کردن: ترصیع، درنشاندن جواهر و غیر آن به تاج یا کمر یا غیر آن. درنشاندن گوهر به چیزی. جواهر درنشاندن. (دهار). تسلیس، درنشاندن جواهر و ترکیب دادن زیور غیر شبه را. ترکیب، درنشاندن چیزی در چیزی. (از منتهی الارب). بر هم سوار کردن دو چیز، غرس. کاشتن: درختی که تلخ است وی را سرشت گرش درنشانی به باغ بهشت. فردوسی. رجوع به نشاندن شود
که می نشاند، که نشستن فرماید: به فرمان شه آن سخنگوی مرد نشست و نشاننده را سجده کرد. نظامی. ، منصوب کننده: گرایندۀ تاج و زرین کمر نشانندۀ شاه بر تخت زر. فردوسی. ، کارنده. که غرس کند. که نهال و درختی غرس کند: که هرک افکند میوه ای زین درخت نشاننده را گوید آن نیک بخت. نظامی
که می نشاند، که نشستن فرماید: به فرمان شه آن سخنگوی مرد نشست و نشاننده را سجده کرد. نظامی. ، منصوب کننده: گرایندۀ تاج و زرین کمر نشانندۀ شاه بر تخت زر. فردوسی. ، کارنده. که غرس کند. که نهال و درختی غرس کند: که هرک افکند میوه ای زین درخت نشاننده را گوید آن نیک بخت. نظامی
به نشستن وا دارنده، جلوس دهنده (برتخت)، جا دهنده مقیم سازنده، کارنده غرس کننده، برپا دارنده نصب کننده، نهنده، خاموش کننده (آتش)، دفع کننده آرام کننده (درد الم)
به نشستن وا دارنده، جلوس دهنده (برتخت)، جا دهنده مقیم سازنده، کارنده غرس کننده، برپا دارنده نصب کننده، نهنده، خاموش کننده (آتش)، دفع کننده آرام کننده (درد الم)