جدول جو
جدول جو

معنی درمورد - جستجوی لغت در جدول جو

درمورد
درباره
تصویری از درمورد
تصویر درمورد
فرهنگ واژه فارسی سره
درمورد
درباب، درباره، راجع به
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برآورد
تصویر برآورد
تعیین کردن قیمت و سنجیدن چیزی، تخمین
برآورد کردن: قیمت کردن، سنجیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرنورد
تصویر پرنورد
پرچین، چیزی که چین و شکن بسیار دارد، پر پیچ و خم
چروکیده، پرشکن، پر پیچ و تاب، پرگره، پرآژنگ، پرشکنج، پرکوس، پرماز، انجوخیده، آژنگ ناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درآوردن
تصویر درآوردن
بیرون آوردن، ظاهر ساختن، داخل کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرموره
تصویر نرموره
گنده و ناهموار
گردوی درشت
تاب، نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند، آورک، اورک، بازام، گواچو، بادپیچ، سابود، بازپیچ، پالوازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
تصادف، ملاقات، به هم رسیدن دو چیز یا دو تن هنگام رد شدن و گذشتن از جایی
برخورد کردن: همدیگر را دیدن، ملاقات کردن، تصادف کردن، کنایه از باشدت وخشونت رفتار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ خوَرْ / خُرْ)
درخور. لایق. سزاوار. (برهان) (غیاث). لایق. زیبا. اندرخورد. از در. ز در. اندرخور. شایان. فراخور. (شرفنامۀ منیری). شایسته. موافق. مناسب. (ناظم الاطباء). لائق. وفاق. (دهار) :
که درخورد تاج کیان جز تو کس
نبینیم شاها تو فریادرس.
فردوسی.
نه درخورد جنگ تو است این سوار
که مرد تو آمد کنون پای دار.
فردوسی.
ز دادار فرزند آن مرد خواست
همان کار وی نغز و درخورد خواست.
شمسی (یوسف و زلیخا).
درخورد تنور و تنوره باشد
شاخه که بر او برگ و بر نباشد.
ناصرخسرو.
جز آن را مدان رسته از بند آتش
که کردار درخورد گفتار دارد.
ناصرخسرو.
پرنور و دلفروز عطائیست ولیکن
ما را، نه شما را که نه درخورد عطائید.
ناصرخسرو.
ایزد چو قضای بد برخلق ببارد
آنگاه شما یکسره درخورد قضائید.
ناصرخسرو.
گر تو ندهی داد او بطاعت
درخورد عذابی و ذل و خواری.
ناصرخسرو.
زین چرخ دونده گر بقا خواهی
درخورد تو نیست هست این مشکل.
ناصرخسرو.
چون گوروار دائم بر خوردن ایستادی
ای زشت دیو مردم درخورد تیر و خشتی.
ناصرخسرو.
پس طبیب را کم و بیش این چیزها همی باید دید و درخورد آن حال که می بیند بر هوا حکم کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بدان ماند که دهقانان و برزیگران این راهها که انهار می سازند و جویها می کنند تا آب چشمه به زمینها آرند، درخورد هر زمینی جویی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
دین حق تاج و افسر مرد است
تاج نامرد را چه درخورد است ؟
سنائی.
درخورد تست خاتم اقبال و سروری
چونانکه رخش رستم درخورد رستم است.
سوزنی.
برسم آرایشی درخوردشان کرد
ز گوهر سرخ و از زر زردشان کرد.
نظامی.
که خوبانی که درخورد فریشند
ز عالم در کدامین بقعه بیشند.
نظامی.
مرا عشق از کجا درخورد باشد
که بر موئی هزاران درد باشد.
نظامی.
تعویذ میان همنشینان
درخورد کنار نازنینان.
نظامی.
کای در عرب از بزرگواری
درخورد شهی و تاجداری.
نظامی.
وآن پای لطیف خیزرانی
درخورد شکنجه نیست دانی.
نظامی.
متاعی که درخورد آن شهر بود
خریدند اگر نوش اگر زهر بود.
نظامی.
خنده که نه در مقام خویش است
درخورد هزار گریه بیش است.
نظامی.
مادر فرزند را بس حقهاست
او نه درخورد چنین جور و جفاست.
مولوی.
گر بلا درخورد او افیون شود
سکته و بی عقلیش افزون شود.
مولوی.
اگر من بنالیدم از درد خویش
وی انعام فرمود درخورد خویش.
سعدی.
گر تو بازآئی اگر خون منت درخورد است
پیشت آیم چو کبوتر که بر یار آید.
سعدی.
نه درخورد سرمایه کردی گرم
تنک مایه بودی از آن لاجرم.
سعدی.
یا مکن با پیلبانان دوستی
یا بنا کن خانه ای درخورد پیل.
سعدی.
مرا چندگوئی که درخورد خویش
حریفی بدست آر همدرد خویش.
سعدی.
من اندرخور بندگی نیستم
وز اندازه بیرون تو درخورد من.
سعدی.
نفس می نیارم زد از شکر دوست
که شکری ندانم که درخورد اوست.
سعدی.
- درخورد شدن، سزاوار شدن. درخور شدن:
درخورد ثنا شوی به دانش
هرچند که درخور هجائی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
بگفتۀ حمدالله مستوفی (نزهه القلوب ج 3 ص 83) از بلاد آذربایجان است ودر زمان سابق قصبه بوده و اکنون ولایتی است و قشلاق جمعی از مغول. حاصلش از غله و پنبه و شلتوک می باشد
لغت نامه دهخدا
(دَوَ)
گویند که آن قریه ای است به خراسان، و برخی آنرا همان درابجرد (دارابجرد) دانند، و برخی گویند: دراورد، موضعی است در فارس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از درمسرا
تصویر درمسرا
زوزنسرا جوجرسرا همرسخانه زرابخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمخرید
تصویر درمخرید
زر خرید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
بهم خوردن دو چیز، تصادف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برآورد
تصویر برآورد
تخمین، دید، تعیین قیمت کردن چیزی، به حدث خرجی را پیش بینی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرموره
تصویر پرموره
آرایش
فرهنگ لغت هوشیار
هرچیزگنده ولک وپک وناهموار، گردکان وفندق بزرگ، ریسمانی که دوسرآنرابرجایی بندندوشخصی در وسط آن نشیندودیگری دستی براوزندتاآن متحرک شودوازسویی بسویی رودتاب ارجوجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در خورد
تصویر در خورد
شایسته موافق مناسب لایق سزاوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درآوردن
تصویر درآوردن
((دَ وَ دَ))
داخل کردن، بیرون آوردن، کسب کردن، به دست آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برآورد
تصویر برآورد
((~. وَ یا وُ))
تخمین زدن، تعیین ارزش چیزی بطور تقریبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درخورد
تصویر درخورد
((دَ. خُ))
مناسب، سزاوار، درخور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
((بَ خُ))
به هم رسانیدن دو چیز، تصادم، به هم رسیدن دو کس، تصادف، ملاقات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درمعرض
تصویر درمعرض
دستخوش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برآورد
تصویر برآورد
تخمین، محاسبه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
تصادم، ضربه، تماس، تصادف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از در مورد
تصویر در مورد
درباره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برآورد
تصویر برآورد
Estimation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
Impingement
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
воздействие
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برآورد
تصویر برآورد
оценка
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
Beeinträchtigung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از برآورد
تصویر برآورد
Schätzung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
вплив
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از برآورد
تصویر برآورد
оцінка
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
naruszenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از برآورد
تصویر برآورد
szacowanie
دیکشنری فارسی به لهستانی