- درماندگی
- اضطرار، عجز
معنی درماندگی - جستجوی لغت در جدول جو
- درماندگی
- بیچارگی، واماندگی
- درماندگی
- بیچارگی، ناتوانی، عجز، تنگ دستی
- درماندگی ((دَ دِ))
- بیچارگی، ناتوانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پیری، کهنگی و فرسودگی
درد شکم و روده و احشا
دریافت، فهم، ادراک
تابندگی پرتو افکنی
غمگینی اندوهناکی، ملالت، آزردگی
بازماندگی، عقب افتادگی
شغل و عمل فرمانده، حکومت
درماندگی، بیچارگی، ناتوانی
درخشان بودن، فروغ و روشنایی داشتن
عارضۀ ناشی از گرمای شدید که سبب ضعف، سرگیجه، حالت تهوع و تندی نبض می شود
آفتی که از سرمای سخت به گیاه ها و درختان یا میوۀ آن ها برسد، در پزشکی آسیبی که به واسطۀ سرمای شدید در بعضی از اعضای بدن پیدا شود و شبیه سوختگی است
عمل و شغل فرمانده حکومت امارت امیری، ریاست واحدی از سربازان
درماندگی، بیچارگی
بیمار شدن بر اثر حرارت بسیار
خستگی فرسودگی، عقب ماندگی
Brilliance, Luminosity, Luster
Seasickness
Captainship, Commandership
capitânia, comando
блеск , яркость
морская болезнь
капитанство , командование
Seekrankheit
Brillanz, Helligkeit, Glanz
Kapitänschaft, Kommando
kapitaństwo, dowodzenie
блиск , яскравість