جدول جو
جدول جو

معنی درشکستگی - جستجوی لغت در جدول جو

درشکستگی(دَ شِ کَ تَ / تِ)
زیان. نقصان. کاست. کمی، ورشکستگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل شکستگی
تصویر دل شکستگی
حزن و اندوه و ناامیدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکستگی
تصویر شکستگی
شکسته بودن، کنایه از آزردگی، کنایه از درماندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرشکستگی
تصویر سرشکستگی
شرمساری، سرافکندگی، خفت وخواری
فرهنگ فارسی عمید
حالت بازرگانی که در تجارت زیان دیده و بدهی او بیش از دارائیش باشد، درماندگی در کسب و تجارت
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ دَ)
شکستن. خرد کردن. در هم خرد کردن:
نیم شبی نیم برم نیم مست
نعره زنان آمد و در، درشکست.
عطار.
صدهزاران نیزۀ فرعون را
درشکست آن موسیی با یک عصا.
مولوی.
ساعد دل چون نداشت قوت بازوی صبر
دست غمش درشکست پنجۀ نیروی من.
سعدی.
- با حق درشکستن، درافتادن و عاصی شدن:
نام و ناموس ملک را درشکست
کوری آنکس که با حق درشکست.
مولوی.
، تا شدن. بتو برگشتن. دوتا شدن. (ناظم الاطباء) :
طاق فلک ز زلزلۀ صور درشکست
زین طاق درشکسته سبکترگذشتنی است.
خاقانی.
- بهم درشکستن، داخل هم گردیدن. در هم آمیختن. در هم ریختن:
زآتش و آبی که بهم درشکست
پیه در او گردۀ یاقوت بست.
نظامی.
- درشکستن آستین (پاچه و غیره) ، ورمالیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). برزدن آستین.
- درشکستن شب، بیوقت شدن، و شب از مواقع اعتدال خود گذشتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). پاسی از آن گذشتن یا از نیمه گذشتن:
سپهدار ترکان چو شب درشکست
میان با سپه تاختن را ببست.
فردوسی.
هر روزی به مزدوری رفتی و تا شب کار کردی و هرچه بستدی در وجه یاران خرج کردی، اما تا نماز شام بگزاردی و چیزی بخریدی و بر یاران آمدی شب درشکسته بودی. یک شب یاران گفتند او دیرمیآید بیایید تا ما نان بخوریم و بخسبیم. (تذکره الاولیاء عطار).
، پیر شدن. سالخورده شدن. شکسته شدن:
چه رسیده ست از زمانه ترا
پیر ناگشته در شکستی زود.
ابن یمین.
، کاستن. زیان کردن. (ناظم الاطباء) ، کنایه از تخته های درشکستن و آن از چوب باشد اکثر و بعضی جاها از سنگ مرمر نیز دیده شده. (آنندراج) :
همه سختی از بستگی لازم است
چو در بشکنی خانه پر هیزم است.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ شِکَ تَ / تِ)
شکسته. منکسر:
طاق فلک ز زلزلۀ صور در شکست
زین طاق درشکسته سبکتر گذشتنی است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دِ شِ کَ تَ / تِ)
حالت و چگونگی دل شکسته. دل شکسته بودن. شکسته دل بودن. رنجیده و آزرده دل بودن:
با همه دل شکستگی روی به آسمان کنم
آه که قبلۀ دگر نیست ورای آسمان.
خاقانی.
از خوف شماتت اعداء و احتراز از دل شکستگی لشکر این خبر پنهان می داشت. (ترجمه تاریخ یمینی). این حرکت باعث تقویت فوج ابراهیم خان و دل شکستگی قوشون امیرخان گردید. (مجمل التواریخ گلستانه ص 25).
- بادلشکستگی، با آزردگی. با ناامیدی
لغت نامه دهخدا
(دُ رُ تَ / تِ)
درست بودن: هکوع، بازشکسته شدن استخوان بعددرستگی. (از منتهی الارب) ، راستی. حقیقت، صحت. تندرستی. (ناظم الاطباء) : مرض، بیماری و پراکندگی مزاج بعد صحت و درستگی. (منتهی الارب) ، درست و آراسته بودن و آراستگی: هو أحسن مساد شعر منک، یعنی او نیکوتر است از تو در درستگی موی و بربافتگی آن. (منتهی الارب، ذیل مسد)
لغت نامه دهخدا
(وَ شِ کَ تَ / تِ)
افلاس. پریشانی و ناداری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ شِ کَ تَ / تِ)
خجل از فعلی یا پیش آمدی قبیح. شرم در عقب عملی بد یا پیش آمدی بد. خجل ازامری که کسان شخص مرتکب شده اند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پُ شِ کَ تَ / تِ)
راه پرشکستگی، پر از پستی وبلندی. درشتناک. پردست انداز: سه راه نسخت کردند یکی بیابان از جانب دهستان سخت دشوار و بی آب و علف و دو بیشتر درشت و پرشکستگی. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از در شکستگی
تصویر در شکستگی
زیان، نقصان، کاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل شکستگی
تصویر دل شکستگی
رنجیده و آزرده دل بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورشکستی
تصویر ورشکستی
ورشکسته شسدن ورشکستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورشکستگی
تصویر ورشکستگی
ناداری و پریشانی، مفلسی، زیان دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرشکستگی
تصویر سرشکستگی
خجل از امری که کسان شخص مرتکب شده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکستگی
تصویر شکستگی
شکسته بودن کسر انکسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر شکستگی
تصویر پر شکستگی
پر از پستی و بلندی ناهموار درشتناک پر دست انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرشکستگی
تصویر سرشکستگی
ذلت
فرهنگ واژه فارسی سره
افت، تحقیر، خواری، خفت، شرمساری، کسرشان، ننگ
متضاد: سرافرازی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
افلاس، خانه خرابی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی آبرویی، سرافکندگی
فرهنگ گویش مازندرانی
دقّت، صحّت، درستی
دیکشنری اردو به فارسی