جدول جو
جدول جو

معنی درسرای - جستجوی لغت در جدول جو

درسرای
(دَ سَ)
دربار. درگاه. آستان:
چنین تا به آباد جایی رسید
ز هامون سوی درسرایی رسید.
فردوسی.
بزرگان که بودند بر درسرای
بیاوردشان مرد پاکیزه رای.
فردوسی.
چو لشکر شد انبوه بر درسرای
بنزدیک شاه آمد آن نیک رای.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دلسردی
تصویر دلسردی
افسردگی، ناامیدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگرای
تصویر سرگرای
سرگراینده، سر پیچی کننده، سرکش، نافرمان، بی قرار، بی آرام
فرهنگ فارسی عمید
(وْ)
که رأی و اعتقادی چون دیو دارد. بد و زشت. تندخوی و خشمناک. (ناظم الاطباء) :
گفتم از طبع دیورای بترس
عجز من بین و از خدای بترس.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ خوَرْ/ خُوْ دَ / دِ)
دردخاینده. غمگین و رنجور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
موضع درد. جای درد. جایی که درد کند. محل الم. لماس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نام محلی از توابع آمل مازندران. (سفرنامۀ رابینو ص 113 بخش انگلیسی و ص 153 ترجمه آن)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
دهی است از دهستان لنگا شهرستان شهسوار، واقع در 32هزارگزی جنوب شرقی شهسوار و 12هزارگزی جنوب راه شوسۀ شهسوار به چالوس با 240 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود و راه آن مالرو است. اهالی آنجا تابستان به ییلاق لنگا میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(نَ نِ وِ تَ / تِ / نَنْ وِ تَ / تِ)
آنکه سرش بگردد. (آنندراج) ، مجازاً سرکوب کننده. نابودکننده. آنچه قصد کوفتن یا انداختن سر کند:
چو من گرزۀ سرگرای آورم
سرانشان همه زیر پای آورم.
فردوسی.
رجوع به گرای شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است جزء دهستان گیل دولاب بخش رضوان ده شهرستان طوالش. واقع در 5هزارگزی خاور رضوان ده و یک هزارگزی راه آهن پونل به کپورچال. محلی است جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی است و دارای 586 تن سکنه است. آب آن از چاف رود و شفارود تأمین میشود. محصول آنجا برنج، ابریشم، صیفی و شغل اهالی زراعت و مکاری است. 15 باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دُ رَ)
نام موضعی است در شعر. (از منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت. 945 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین می شود. راه آن فرعی. در قدیم مهمتر از حال و مرکزجیرفت بوده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ ی ی)
بزرگ هیکل توانا. (ناظم الاطباء). شتر بزرگ هیکل توانا کأنه معرب الی دوسر. (منتهی الارب). گنده و بزرگ و ستبر. (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (آنندراج). دوسری. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(دُ سَ)
دهی است جزء دهستان قره پشلو بخش مرکزی شهرستان زنجان. دارای 382 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
درستاران. شاگردانه باشد و آن درمی چند است که بعد از اجرت استاد به شاگرد دهند. (برهان) (آنندراج). نوداران. (اوبهی). این صورت کلمه در برهان و دیگر فرهنگها گویا غلط و صحیح آن دستاران باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دستاران شود
لغت نامه دهخدا
(دَ سا رَ / رِ)
مرکّب از: در + ساره، پرده، درسار. معنی ترکیبی آن در پرده است، پرده. (از برهان) (از آنندراج) ، دیوار پیش در قلعه و خانه. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) ، درسار. درگاه. سردر:
هنر ز تو طلبم چون سرای دانش را
بجز جبین مبین تو نیست درساره.
رضی نیشابوری
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قریه ای از خرۀ مؤمن آباد در قاینات. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
منسوب به دربار. هر چیز منتسب به دربار. هر کس که وابسته به دربار است. ملازم و خادم پادشاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مدرسه. مکتب. درس خانه. (آنندراج) :
به درسگاه مولانا قطب الدین شیرازی رفت. (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلین ص 135). مسود این اوراق... در درسگاه دین پناه... قوام المله و الدین عبداﷲ. (مقدمۀ منسوب به محمد گل اندام).
مرا که صوفی صافم ز درسگاه علی
رسیده سینه به سینه علوم حقانی.
ارادتخان واضح (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
دهی است از دهستان طبس مسینا از بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع در 12 هزارگزی باختر درمیان و 8 هزارگزی جنوب راه شوسۀ بیرجند به درح. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام شهری ازولایت قونیه، نام محله ای به اسلامبول
لغت نامه دهخدا
(دُ سَ)
دوسرا. دوجهان. دودنیا. دوعالم. دوگیتی. (آنندراج). دنیا و آخرت. (یادداشت مؤلف) :
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دوسرای.
فردوسی.
رجوع به دوسرا شود
لغت نامه دهخدا
(سَ سَ)
رجوع به سرسرا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از در سرای
تصویر در سرای
درگاه، استان، دربار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگرای
تصویر سرگرای
نافرمان عاصی سرکش، بیقراری بی آرامی، قصد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو سرای
تصویر دو سرای
دو دنیا، دو عالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلسردی
تصویر دلسردی
بی شوقی بی رغبتی افسردگی، یاس نا امیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درسگاه
تصویر درسگاه
آموزگاه آموزشگاه مدرسه مکتب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درفراز
تصویر درفراز
منزوی و عزلت گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمسرا
تصویر درمسرا
زوزنسرا جوجرسرا همرسخانه زرابخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگرای
تصویر سرگرای
((~. گَ))
بی قرار، نافرمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلسردی
تصویر دلسردی
یأس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درباری
تصویر درباری
حکومتی
فرهنگ واژه فارسی سره
دقّت، صحّت، درستی
دیکشنری اردو به فارسی
آبرومندانه، درباری
دیکشنری اردو به فارسی