جدول جو
جدول جو

معنی درساخیدن - جستجوی لغت در جدول جو

درساخیدن
(با نَ / نِ کَ دَ)
در تداول عامه، ساخیدن. لشتن. لیسیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرساییدن
تصویر فرساییدن
فرسودن، ساییده شدن، به تدریج از میان بردن، ضعیف و ناتوان کردن، مقابل افزودن، کم شدن، برای مثال فزودگان را فرسوده گیر پاک همه / خدای عزّوجل نه فزود و نه فرسود (ناصرخسرو - ۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوسانیدن
تصویر دوسانیدن
چسبانیدن، چیزی را با چسب به چیز دیگر چسباندن، برای مثال بر آن صورت چو صنعت کرد لختی / بدوسانید بر ساق درختی (نظامی۲ - ۱۳۴)، خود را به کسی وابستن یا چسباندن
فرهنگ فارسی عمید
(پَمْ بَ / بِ شُ دَ)
تابیدن. تافتن:
به خانه در ز نور قرص خورشید
همان بینی که درتابد به روزن.
ناصرخسرو.
رجوع به تابیدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ اَ کَ دَ)
رسانیدن. رسانیدن کسی یا چیزی به کسی. الحاق. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). ارهاق. (تاج المصادر بیهقی) : در شهر و مواضع باغها و درختان ثمر دررسانید و در قدیم در شهرینه درخت و باغها نبود. (تاریخ سیستان). چنانکه این پادشاه (اردشیر) را پیدا آرد (خداوند) با وی گروهی مردم دررساند. (تاریخ بیهقی). اتباع، دررسانیدن از پس. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(پَ گُ دَ)
مالیدن: به هر منی شکر (در ساختن گل انگبین) سه من گل درمالند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). مش ّ، درمالیدن دست به چیزی تا پاکیزه و چربش آن زایل گردد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ اَ کَ دَ)
درمانده کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). مانده کردن. (از مجمل اللغه). خاموش کردن. (از دهار). افحام. (دهار) (المصادر زوزنی). تفهیه. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه) : اعیاء، درمانیدن در رفتن. (دهار).
، درماندن. و رجوع به درماندن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ دَ)
سنجیدن:
شغل همه درسنجی داد همه بستانی
کار همه دریابی حق همه بگزاری.
منوچهری.
رجوع به سنجیدن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ بِ زَ دَ)
کاویدن. بحث کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به کاویدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ فِ کَ دَ)
چسباندن (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از برهان). بچفسانیدن. بچسبانیدن. بشلانیدن. چفساندن. چسبانیدن. چفسانیدن. الزاق. الساق. الصاق. ادباق. (یادداشت مؤلف) : ابلده ایاه، دوسانید و ملازم گردانید وی را بدانجا. (منتهی الارب). اللط،دوسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). ارقاع، به خاک وادوسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). ملاحمه، چیزی به چیزی وادوسانیدن. (تاج المصادر بیهقی). ملتحم و ملئم و متلائم کردن آلات رویینه و مسینه و مانند آن:
بدان صورت چو صنعت کرد لختی
بدوسانید بر شاخ درختی.
نظامی.
، سریش نمودن. (ناظم الاطباء) ، خود را به کسی وابستن. (ناظم الاطباء) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(پَ گُ دَ)
دریافتن. اشعار داشتن. التفات کردن وترمیم و مرمت نمودن و سر و سامان دادن:
شغل همه درسنجی داد همه بستانی
کار همه دریابی حق همه بگزاری.
منوچهری.
و رجوع به دریافتن شود، آویختن ومعلق شدن. (از ناظم الاطباء). ولی در لسان العجم شعوری (ج 1 ورق 422) به معنی ’ آویختن و صلب کردن’ آمده که بقرینۀ صلب کردن، معنی بدار کشیدن میدهد
لغت نامه دهخدا
(نُ زَ دَ)
یازیدن. آهنگ کردن. قصد کردن. خود را کشیدن بقصد بلند شدن:
به در او دو هفته خدمت کن
وز در او به آسمان دریاز
فرخی.
پیلی چو درپوشی زره شیری چو برتابی کمان
ابری چو برگیری قدح ببری چو دریازی بزین.
فرخی.
سه سوار... در مقابل امیر افتادند امیر دریازید و یکی را عمود بیست و پنج منی بر سینه زد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 112)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ دَ)
پسندیده خوی و خوش اطوار شدن، پنبه رشتن. (آنندراج) (اشتینگاس) ، خجالت کشیدن. سرخ شدن. (اشتینگاس). در مآخذ دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ / زِ تَ)
فرسودن کنانیدن و فرسودن فرمودن. (ناظم الاطباء). کهنه کردن و از هم ریزانیدن. (انجمن آرا) (آنندراج). ظاهراً مصحف فرساییدن است. رجوع به فرساییدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ / زِ دَرْ تَ)
فرسودن. (یادداشت به خط مؤلف). فرسائیدن:
نه گشت زمانه بفرسایدش
نه این رنج و تیمار بگزایدش.
فردوسی.
، فرسوده شدن:
دو روز و دو شب روی ننمایدا
همانا ز گردش بفرسایدا.
فردوسی.
چه گویی که فرساید این چرخ گردان
چو بی حد و مر بشمرد سالیان را.
ناصرخسرو.
رجوع به فرسائیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ / زِ شِ کَ تَ)
فرساییدن. فرسودن. فرسوده کردن. رجوع به فرساییدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ مَ دَ)
خائف کردن و سبب ترسیدن شدن. وعده بددادن و خوف و بیم وارد آوردن. (ناظم الاطباء). ترساندن. تهدید کردن. بیم کردن. تحذیر. هراسانیدن. اخافه. ارهاب. اذعار. تهدید. تهدد. ترهیب. بیم دادن. تخویف. تهویل: زن درحال رقعتی نبشت و حال بازنمود و کنیزک با غازی بگفت و آتش در غزی افتاد که کسان دیگر بترسانیده بودند وی را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 231). و امیر خالی کرد با عبدوس گفت نیک جهد کردی تاآلتونتاش را در توانستیم یافت که وی را نیک ترسانیده بودند... اما بدان نامه بیارمید. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(شِ نُ / نِ / نَ دَ)
تمام کردن. (ترجمان القرآن) : النزف، برسیدن آب چاه و برسانیدن آب. (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ غَ)
ساییدن:
بعون دولت او آرزوی خویش بیاب
بجاه خدمت او سر به آسمان برسای.
فرخی.
و رجوع به ساییدن شود
لغت نامه دهخدا
(نِ وَ دَ)
لشتن و لیسیدن. (آنندراج) (برهان). زبان بر چیزی مالیدن. (آنندراج) (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ورساخیدن
تصویر ورساخیدن
زبان برچیزی مالیدن لیسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درانیدن
تصویر درانیدن
پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دراییدن
تصویر دراییدن
سخن گفتن گفتن، کلام بی معنی گفتن سخن نادرست گفتن، آواز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درائیدن
تصویر درائیدن
گفتن، لائیدن
فرهنگ لغت هوشیار
بازی کردن باختن، خرید و فروخت کردن بیع و شری کردن، بخشیدن عطا کردن، وام دادن قرض دادن، از دست دادن باختن، (تصوف) محو کردن اعمال ماضی از نظر خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریازیدن
تصویر دریازیدن
آهنگ کردن قصد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را بدست کسی دادن تسلیم کردن، کسی را بجایی یا نزد کسی بردن، چیزی را بچیزی متصل کردن، ابلاغ کردن خبر یا پیامی، پروراندن بالغ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوسانیدن
تصویر دوسانیدن
چیزی را بچیزی چسبانیدن، خود را بکسی وابستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترسانیدن
تصویر ترسانیدن
بیم دادن ایجاد خوف کردن دچار ترس کردن (کسی را)
فرهنگ لغت هوشیار
فرساینده فرسوده فرسایش) ساییدن مالیدن، کهنه کردن، پوسیده کردن، زدودن، محو کردن نابود کردن، کاستن کم کردن، لگد زدن، آزار رسانیدن اذیت کردن، ساییده شدن 10 کهنه شدن، پوسیده شدن، عاجز شدن مانده گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورساخیدن
تصویر ورساخیدن
((وَ. دَ))
لیسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترسانیدن
تصویر ترسانیدن
((تَ دَ))
بیم دادن، ایجاد حس ترس برای حذر داشتن، ترساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوسانیدن
تصویر دوسانیدن
((دَ))
چسبانیدن، خود را به کسی وابستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرساییدن
تصویر فرساییدن
((فَ دَ))
فرسودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترسانیدن
تصویر ترسانیدن
تهدید
فرهنگ واژه فارسی سره